شهادت در کوههای سلیمانیه؛ روایتی از صبر مادرانه
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، ستارگان درخشانی هستند که مسیر ایثار و فداکاری را برای نسلها روشن کردهاند. در دل روستای گرمخانی، مادری زیسته است که پسرش را با ایمان و معرفت پرورش داد؛ پسری که در سالهای آغازین انقلاب، لباس بسیج عشایر پوشید، در راهپیماییها شرکت کرد و سرانجام در کوههای سلیمانیه عراق به شهادت رسید.
«عنبر بانو نوذری گرمخانی»، مادر شهید «خدا مروت گلی گرمخانی»، در گفتوگویی صمیمانه، از خاطرات فرزند شهیدش میگوید؛ از مهربانیها، از وصیتنامهاش و از بغضی که با صبوری زینبی فرو خورده است. این روایت، تنها خاطره یک مادر نیست، بلکه بخشی از تاریخ شفاهی این سرزمین است.
خودتان را معرفی کنید و اینکه چند فرزند دارید.
مادر شهید«خدا مروت گلی گرمخانی» هستم شش فرزند داشتم؛ دو دختر و چهار پسر. دو دخترم از دنیا رفتهاند. شهید گلی اولین فرزندم بود؛ پسر باخدا، با ایمان و مهربانی بود. خدا خودش ساخته بودش، ما فقط وسیله بودیم. عقل، معرفت، ایمان، همهچیزش با خدا بود.
شهید اهل کجا بودند؟
روستای «گرمخانی» به دنیا آمد. تا کلاس هشتم درس خوانده بود.
از دوران کودکی و نوجوانیشان بفرمایید.
پایبند نماز بود، مؤمن و مودب. با پدر و مادرش بسیار مهربان بود. از بچگی آرام و اهل دل بود.
شهید قبل از انقلاب هم فعالیت سیاسی داشتند.
بله، حدود سالهای ۱۳۵۶، ۱۳۵۷ آن زمان در راهپیمایی ها و فعالیتهای انقلابی همراه بود. سال ۱۳۵۹ با بسیج عشایر به «بازیدراز» رفته بود؛ پسرم همراه پدرم بود. آنجا چهار نفر از همرزمانش شهید شدند.
اسامی آن چهار شهید را یادتان هست.
بله، حسینعلی میرزا خسروی، مرادعلی نیازی، عزیزعلی محمدی، و یکی دیگر بهنام اسفندیار بود.
رحیم گلی از چه سالی به جبهه رفت.
از اوایل سال ۱۳۶۰ حدود پنج سال جبهه بود که سال ۱۳۶۴ به شهادت رسید.
در این مدت به خانه هم میآمدند؟
بله، هر وقت مرخصی میآمد، به دیدن همه فامیل میرفت. به پدر، خواهر، اقوام سر میزد. خیلی مهربان بود.
آخرین دیدارتان با شهید یادتان هست.
آن روز آخر، من خواب بودم. رحیم آمد و گفت: سلام من را به مادرم برسانید. من بیدار شدم، دیدم رفته و دلم خیلی شکست.
نحوه شهادتشان چگونه بود.
سال ۱۳۶4 در عملیات والفجر ۹، در کوههای سلیمانیه عراق که منطقه محاصره شده بود. همانجا به شهادت رسید.
چه کسی خبر شهادت را آورد.
آقای فرج قربانی، حاجی شاهویسی و حاجی رسولی حمزهای آمدند خانهمان و گفتند که خدا مروت شهید شده است.
قبل از شنیدن خبر، خوابی دیده بودید.
بله، خواب دیدم توی ماشین هستم و آن ماشین سقوط کرده و در بین پله گیر کرده است انگار که خبر داشت میرسید.
عکسالعمل شما به شهادت فرزندتان، چه بود.
اتفاقاً همزمان عروسم زایمان کرد و تازه دخترش به دنیا آمده بود. خودم با بچهای که تازه پدرش شهید شده بود، بودم. خیلی سخت بود، اما خدا کمکم کرد تا بتوانم مراسم تشییع گرفتیم.
پیکر شهید کی به خانه رسید؟
پیکرش در سلیمانیه مانده بود، فکر کنم حدود ۱۰ تا ۱۳ سال بعد به کشور آمد. تاریخ دقیقش یادم نیست.
شهید در کجا دفن شد؟
در کرمانشاه دفن شد
بعد از شهادت، شرایط خانواده چطور بود؟
خیلی سخت بود، اما خدا کمکمان کرد. چه خودم، چه پدرش، چه خواهرهایش خدا دلها را آرام کرد.
شهید ازدواج کرده بود؟
بله، سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد. همسرش از اقوام بود. در مراسم ختمها با هم آشنا شده بودند. دختر خوبی بود، تلاش میکرد.
چند فرزند دارند؟
یک دختر، الان دانشجوی دکترای داروسازی در تهران است.
رابطه شهید با خانواده چطور بود؟
بسیار مهربان بود. من از او خیلی راضی بودم. خدا هم از او راضی باشد.
در وصیتنامه شهید چه سفارشهایی شده بود؟
نوشته بود: ای مادر عزیزم! اگر شهید شدم، ناراحت نباش. مثل حضرت زینب (س) صبر کن. وقتی سر امام حسین (ع) را برای حضرت آوردند او گفت: من امام حسین (ع) را برای خدا دادهام. تو هم اینطور باش. ناراحت نشو، لباس سیاه نپوش، صورتت را زخم نکن.
شما به عنوان مادر شهید چه پیامی برای مردم دارید.
پشتیبان انقلاب باشید. اگر کسی رأی داده، باید جانش هم برای انقلاب، امام و رهبری باشد. اگر شهیدی دادهای، خودت هم باید در میدان باشی.
اگر امروز فرصت گفتوگو با شهیدتان را داشتید، چه میگفتید.
فقط میگفتم دلم برایت تنگ شده. خدا روحت را شاد کند. ما فقط وسیله بودیم. خدا کمکم کرد پسری تربیت کنم که عاقبتش شهادت بود. خدا آخرتش را آباد کند.
انتهای پیام/