نوجوانی که در جبهه، درسهای قرآن را با ایثار آموخت
به گزارش نوید شاهد هرمزگان، شهید «عبدالله پورحیدری» سیام دی ماه ۱۳۴۶، در روستای مقام از توابع شهرستان بندرلنگه چشم به جهان گشود. پدرش علی، کارگر بود و مادرش پیکر نام داشت. دانشآموز سوم متوسطه در رشته انسانی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. دوازدهم خرداد ۱۳۶۱، در کوشک بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. پیکر او را در زادگاهش به خاک سپردند.
بسم رب الشهدا
شهید در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. از همان کودکی همراه پدر در جلسات قرآن، مباحث دینی و مسجد حضور داشت و در انجام فرائض دینی لحظهای کوتاهی نمیکرد.
در سن شش سالگی وارد مدرسه شد و در تابستانهایی که مدرسه تعطیل بود، در نزد ملا (مکتبخانه) به حفظ قرآن مشغول بود. در تابستان سال پنجم ابتدایی توانست قرآن را به طور کامل حفظ کند.
پس از پایان دوره ابتدایی، وارد دوره راهنمایی شد؛ اما از آنجا که در روستای بندر مقام مدرسه راهنمایی وجود نداشت و علاقه زیادی به تحصیل داشت، برای ادامه تحصیل راهی جزیره لاوان شد. با درآمدی که در تابستان کسب میکرد، هزینههای مدرسهاش را تامین میکرد و دوره راهنمایی را به پایان رساند.
برای تحصیل در دبیرستان مجبور بود به شهرستان برود و به همین دلیل به بندرلنگه رفت. از اوایل انقلاب همیشه در صحنههای مبارزاتی حضور داشت و در مسجد، منبرهای دینی، کلاسهای ایدئولوژی و انجمنهای اسلامی دانشآموزان شرکت میکرد. او بچهها را تشویق میکرد تا در راهپیماییها شرکت کنند و علیه حکومت پهلوی قیام کنند.
در مدرسه همانند سنگری برای انقلاب حضور داشت و شبها در بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بندرلنگه به نگهبانی و آموزش اسلحه مشغول بود و آموزشهای خود را در همان سپاه فراگرفت. همیشه دوستان حزباللهی خود را تشویق میکرد که با ارگانهای انقلاب همکاری کنند و در دعاهای کمیل و نماز جمعه حضور داشته باشند. همچنین دوستانش را به مساجد و کتابخانهها میبرد.
شهید با روشهای اسلامی و کتابهای دینی آشنا بود و بیشتر کتابهای استاد مطهری را مطالعه میکرد. همیشه قرآن و کتابهای اسلامی را میخواند و بزرگترین عادت او مطالعه بود. اگر روزی به دنبال او میگشتی، معمولاً در جلسات کتابخانه انجمن اسلامی یا روابط عمومی سپاه پیدا میشد.
تابستانها در اردوهای سپاه پاسداران شرکت میکرد و چند تن از دوستانش را نیز با رضایت خانواده به اردو میبرد.
پس از بازگشت از اردو، بلافاصله با گروهی از برادران دانشآموز، بسیجی و سپاهی به جبههها اعزام شدند و به جبهه دزفول رفت. در آنجا با لشکر کفر صدامی مبارزه کرد و به مدت دو ماه مأموریت خود را گذراند.
پس از بازگشت، همواره در کلاسهایش حاضر میشد و درسهایی که عقب مانده بود را شروع کرد و با جدیت میخواند. با وجود اینکه از درسهایش عقب بود، همیشه خودش مطالعه میکرد تا در جلسات امتحانات شرکت کند و با بهترین نمره، رضایت خود و دیگران را جلب میکرد.
شهید در روابط عمومی سپاه فعالیت داشت و در کتابخانه بندرلنگه نیز فعال بود. همیشه در جلسات دینی حضور داشت و برگزارکننده نماز جمعه بود که با همکاری برادران سپاه و دیگر ارگانها، جهاد و کمیتهها برگزار میکرد.
تابستانها نیز در روستای بندر مقام در جهاد سازندگی فعال بود و همراه برادران جهادگر به روستاهای حومه میرفت، کوپنهای غذایی توزیع میکرد و در کارهای عمرانی شرکت داشت.
با والدین و برادران خود به آرامی و با احترام رفتار میکرد و در ارتباط با آنها بسیار انقلابی و اسلامی بود. همیشه تلاش میکرد کسی را ناراحت نکند.
با پدر و مادر خود بسیار مهربان و آرام برخورد میکرد و با برادران کوچکتر خود قرآن میخواند و آنها را تشویق میکرد که در کلاسهای قرآن و احکام شرکت کنند. نماز را به آنها یاد میداد و همراه با آنها به مسجد میرفت. همیشه به برادرانش میگفت که باید ادامهدهنده راه شهدای انقلاب اسلامی باشند و به گفته رهبر عزیز، چشم امید این مملکت هستند و باید در کارهایشان کوشا باشند.
بچههای نوجوان را دور هم جمع میکرد و آنها را از رویدادها، اخبار روز و وقایع جهان آگاه میساخت. از جبهههای جنگ تحمیلی و معجزاتی که در آنجا رخ میداد برایشان میگفت و آنها را به حضور در جبهه تشویق میکرد. به آنها توصیه میکرد که باید سنگر مدرسههایشان را حفظ کنند و همیشه از سخنان روحانیون مبارز برای دوستانش نقل میکرد و آنها را به انجام کارهای خیر تشویق میکرد.
شهید عبدالله با مردم به خوبی رفتار میکرد و همواره سعی داشت با مردم محروم با منش اسلامی برخورد کند. اخلاقش نمونه بود و کلاس درس را به کانون حرکت و شور و نشاط تبدیل کرده بود. همیشه به ندای رهبر انقلاب لبیک میگفت و مانند دیگر دوستان حزباللهی در افشای کار منافقین و دشمنان انقلاب تلاش میکرد.
او در همکاری با برادران سپاه فعال بود و در کتابخانه انجمن اسلامی دانشآموزان نیز همراهی میکرد. در تابستانهایی که مدرسه تعطیل میشد، برای خدمت به انقلاب خود را بیکار نمیگذاشت؛ کتاب میخرید و به روستای بندر مقام میرفت، بین بچهها کتاب توزیع میکرد و کتابخانهای در روستا دایر میکرد.
همیشه مردم را با کتابها و نوارهای انقلابی سرگرم میکرد. به روستای حومه میرفت و نقش روحانیت در مبارزه با امپریالیسم را برای مردم و بچههای محروم روستای مقام توضیح میداد. میگفت روحانیون چگونه دوشادوش مردم علیه حکومتهای جبار قیام کردند.
از زندگی و شخصیت دکتر بهشتی و استاد شهید مطهری برای بچههای روستا تعریف میکرد و آنها را با درسهای روحانیون مبارز آشنا میساخت. همیشه از جبهه و معجزات الهی که در آنجا رخ میداد برای دوستانش صحبت میکرد.
همیشه از مقام شهادت و ایثار صحبت میکرد و نقش آن را در جامعه اسلامی برای دوستانش بیان میکرد. دوست داشت در راه اسلام و قرآن شهید شود. با برادران اهل تسنن برخورد داشت و در نماز جماعتهای آنها شرکت میکرد و بر اخوت و برابری تاکید میکرد. میگفت باید با برادران اهل تسنن دست برادری و برابری داد.
از سخنان رهبر عزیزمان برای دوستانش نقل میکرد و کتابهای مختلفی میخواند، از جمله کتابهای شهید محراب آیتالله دستغیب و کتاب گناهان کبیره که چند جلد از آنها را بین دوستانش تقسیم کرده بود و همیشه به آنها توصیه میکرد که این کتابها را مطالعه کنند.
دومین بار نیز به جبهههای حق علیه باطل رفت و برای دوستان و برادرانش نامه مینوشت و آنها را به حضور در صحنه مبارزه و شرکت در دعاهای کمیل و دعای توسل تشویق میکرد.
او همیشه از ایثار و فداکاری برادران سپاه و بسیج صحبت میکرد و نقش دانشآموزان در جبههها را به خوبی توصیف میکرد. خاطرات زیادی از دوران خود داشت که بیانگر شخصیت والای اوست.
شهید عبدالله پورحیدری دوره دوم دبیرستان را در مدرسه دکتر شریعتی بندرلنگه گذراند و پس از آن به جبهههای حق علیه باطل اعزام شد.
سرانجام به ندای «هل من ناصرین نصرت حسین زمان» خمینی بت شکن لبیک گفت و در عملیات بیتالمقدس به دیدار حق شتافت.
خداوند او را با شهدای کربلا محشور فرماید.