مناجات نامه شهید«فرامرز سلطانی»
شهید«فرامرز سلطانی» در بخشی از وصیت نامه خود نوشته است: خدایا! ما را در زیر پرچم اسلام قرار ده. خدایا !من دعا می کنم ایران عزیز از زیر سلطه شاهنشاهی کاملاً نجات پیدا کند.

خدایا! ما را  زیر پرچم اسلام قرار ده

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، شهید«فرامرز سلطانی»دهم شهریور 1342 در روستای جامیشان از توابع شهرستان سنقر به دنیا آمد.پدرش همتعلی، کشــاورز بود و مادرش ماه سلطان نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. 26 فروردین 1362 در فکه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار شهید والامقام در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

دست نوشته شهید

ای پدر ای مادر ای برادران خواهران و قوم و خویش! اولین وصیت من بر شما است که از شهید شدن من ناراحت نباشید چون می دانید که جنگ ما برای چیست.

 جنگ ما جنگ قرآن با کفر است، جنگ ما جنگ اسلام است با یزیدیان زمان صدام کافر. خلاصه، ای عزیزان برای شهید شدن من ناراحت نباشید ما اگر شهید شویم پیروزیم و اگر زنده بمانیم باز هم پیروزیم به خدا قسم این برادران رزمنده پیروز هستند.

خدایا! ما را در زیر پرچم اسلام قرار ده. خدایا !من دعا می کنم ایران عزیز از زیر سلطه شاهنشاهی کاملاً نجات پیدا کند. خداوندا! آرزو دارم سریعتر به جبهه بروم تا با دشمنانمان رو به رو گردم من آرزو دارم در راه اسلام به شهادت برسم. پدر جان و مادر جان این وصیت نامه را در سال ۱۳۶۲ می نویسم تو را به خدا اگر به خط اول رسیدم و شهید شدم راهم را ادامه دهید هرگز نگران نباشید زیرا که فرزندتان شما را در برابر خداوند سر بلند کرده است.

والدین عزیزم! این را بدانید که من محبت امام را در دل دارم خیلی هم زیاد و تا به خط اول نرسم دلم آرام نمی گیرد. من یکسال مانده که بروم خدمت افسوس که هر وقت به ژاندارمری می رفتم می گفتند هنوز یک سال مانده تا اعزام شوی، چرا اینقدر عجول هستی من مرتبا می گفتم من غیر ممکن است تا اینکه سال 1361مرا اعزام کردند مرا به دفتر مسؤول فرستادند. با هر مشکلاتی که پیش آمد بالاخره به جبهه رفتم البته قبل از آمدن به جبهه دو سه روز در منزل بودم آن روزهایی که در منزل بودم از هیجان طاقت نمی آوردم و نمی توانستم صبر کنم تا به جبهه آمدم. مادرم هر چه اصرار کرد که سر موقع بروم حتی جوابش را ندادم و رفتم. خوشحال حرکت کردم اما ناراحت یک چیز بودم آن هم جواب ندادن به مادرم بود.

یادآوری می کنم در شب اول خدمتم خواب امام را دیدم در خواب امام را چراغ به دست دیدم گفت: همراه من بیا، دیدم یک نفر سفیدپوش هم آنجاست نگاهی به آن کردم و بدنم به لرزه افتاد او گفت: پسرم چرا می ترسی. مگر محبت امام را در دل نداری امام هم تکلیف تو را روشن کرده اینجا دیگر جای تو نیست ناگهان از خواب بیدار شدم بلافاصله شروع کردم به نوشتن وصیت نامه چون خودم تعبیر آن خواب را می دانستم. امیدوارم که همراه دیگر برادران بتوانم در این جنگ تا آخر با پیروزی همراهشان باشم. آرزو دارم راه ما ادامه داشته باشد همچنان که خرمشهر را آزاد کردیم بعد از ما عزیزانی باشند که بتوانند کشورهای مسلمان را اگر زیر سلطه کسی است بیرون بیاورند.

 خداوندا تو را شکر می کنم که در تمام حمله ها شرکت داشتم از جمله آزادی خرمشهر وحمله فکه و ....

۱۳۶۲ شب سیزدهم به امید دیدار

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده