خاطرات «ناهید برخوردار پور عیوضی» پرستار دوران دفاع مقدس
«ناهید برخوردار پور عیوضی» پرستار دوران دفاع مقدس، از لحظاتی یاد می‌کند که در میان حملات موشکی و هوایی، با دلی پر از عزم و اراده، در خط مقدم بیمارستان‌ها برای درمان مجروحان جنگی ایستاد. او از روزهایی می‌گوید که انسانیت در دل انفجارها و خونریزی‌ها معنا پیدا می‌کرد و هر لحظه، جان انسان‌ها به شجاعت و فداکاری کادر درمانی وابسته بود.

پایبندی به انسانیت در قلب جنگ

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه،  در دوران هشت سال دفاع مقدس، کادر درمان در کنار رزمندگان جبهه، در شرایطی بسیار دشوار و خطرناک، برای نجات جان‌ها می‌جنگیدند.«ناهید برخوردار پور عیوضی» یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس در کتاب فرشتگان سرزمین آتش، از روزهای پرتنش و به یادماندنی خود در بیمارستان‌های جبهه می‌گوید؛ زمانی که حتی در برابر خطرات و حملات دشمن، کادر درمانی با تمام توان خود به مجروحان کمک می‌کردند. این روایت، داستان فداکاری و ایستادگی انسان‌هایی است که در دل بحران‌ها، از هیچ تلاشی برای حفظ جان دیگران دریغ نکردند. در ادامه خاطرات از زبان این پرستار فدارکار را می خوانید:

از چند روز قبل دوباره حملات هوایی و موشکی عراق به شهرهای مرزی شروع شده و شیفت پرستاری ما 24 ساعته بود. هر لحظه آژیر قرمز و زرد به گوش می رسید و مردم گروه گروه به شهرهای
امن تر پناه می بردند. به هر حال من باید از کرمانشاه به اسلام آبادغرب و از آن جا به بیمارستان محل خدمتم می رفتم. مادرم گفت: امروز به بیمارستان نرو، خطرناک است، اگر بمباران شود تو چکار می کنی؟

با لبخند جواب دادم: ساختمان بیمارستان محکم است در ضمن اگر هم وضعیت خیلی خطرناک بود به پناهگاه می رویم. به هر حال از او خداحافظی کردم و به راه افتادم. صدام اعلام کرده بود که به شهرهای مرزی حمله خواهد کرد.

در انتظار مهمان بودم

به بیمارستان رسیدم، لباسم را عوض کردم و به اورژانس رفتم. در اورژانس سکوت سنگینی حاکم بود. تجربه به ما می گفت که این آرامش قبل از طوفان است. خیلی آرام به طرف ترالی ( وسیله ای در بیمارستان که لوازم بهداشتی و درمانی را توسط آن جا به جا می کنند) پانسمان رفتم و مقداری سِت سرم ، سرنگ، چسب و ... برداشتم و داخل جیبم گذاشتم، انگار همه ی ما منتظر مهمان بودیم خودمان را آماده کرده بودیم برای یک فعالیت سخت و سنگین، انتظار به سر رسید و پس از چند دقیقه صدای آژیر آمبولانس ها و ماشین های امداد رسانی بلند شد و لحظاتی بعد پیاده و سواره مجروحین و شهدا را به بیمارستان آوردند.

پسرک چشم هایش روی گونه اش افتاده بود

 چه منظره ی دلخراشی، دست و پاهای قطع شده، سرهای شکسته، شکم های پاره، صورت های خونین، به سراغ پسرس 15 و 14 ساله رفتم صورتش غرق خون بود. ست پانسمان را باز کردم و با گاز به آرامی صورتش را پاک کردم در همین حال متوجه شدم یکی از چشم هایش بیرون آمده و روی گونه اش افتاده است. پسرک آرام و بی صدا بود انگار شوکه شده بود و دری احساس نمی کرد. دکتر را صدا زدم و پس از پانسمان و اقدامات اولیه او را به کرمانشاه اعزام کردیم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده