پاسدار امنیت شهر کرمانشاه بود اما منافقین او را به شهادت رساندند
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، شهید« غلامرضا یوسفی نصر آبادی» در یکی از روزهای سال 1340 در شهر کرمانشاه دیده به جهان گشود.
مادرش نذر کرده بود که خداوند به او پسری عطا کند و او را غلام امام رضا (ع) نماید و پدر نیز او را غلامرضا نامید. آری او غلام واقعی ائمه اطهار گشت و از همان دوران کودکی با اعتقادات مذهبی و در محیطی معنوی آشنا و بزرگ شد و با وجود سن کم مکبر نمازهای جماعت مسجد بود و شب های قدر تا سحر همراه با مؤمنین شب زنده داری می کرد او دارای روح بزرگی بود به گونه ای که این روح بزرگ در کالبد جسم نمی گنجید و به پرواز در می آمد. او نیز همانند دیگر شهدا طرفدار مستضعفین بود و همیشه در تلاش خدمت به آنان و انجام اعمال دینی، هیچگاه نماز اول وقت را فراموش نمی کرد و مرتب اعضای خانواده و دوستان را سفارش می کرد که نماز اول وقت و حجاب را رعایت نمایند. به سنین جوانی که رسید زمزمه های انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی ( ره ) شروع شد و او نیز همانند هزاران ایرانی مشتاق به دستور امام ( ره ) در راهپیمایی و تظاهرات ضد رژیم شرکت می کرد و بارها مورد هجوم عوامل رژیم قرار گرفت.
اما خواست خداوند این بود که بماند و شاهد پیروزی انقلاب باشد. روزی که حضرت امام ( ره ) پس از سال ها انتظار به وطن بازگشت او خود را به جمع استقبال کنندگان رسانید تا شهد شیرین دیدار امام را بچشد و در شادی دیگران سهیم شود. اوایل پیروزی انقلاب همراه با پدر در کمیته محل به صورت افتخاری مشغول به خدمت شد تا پاسدار امنیت و آسایش شهرمان باشند و عشق به وطن باعث شد که او به عنوان پاسدار به خدمت درآید و با وجودی که سن کمی که داشت در عملیات ها، رشادت ها و دلیری های فراوانی از خود نشان می داد و همین امر موجب شده بود که مسئولین در بسیاری از عملیات های مهم او را به همراه ببرند، ضمن اینکه در مراسمات مذهبی شرکت فعال داشت عضو هیئت انصار امام سجاد ( ع ) بود و به تحصیل علم نیز مشغول، آری او یک انسان کامل و معتقد بود و آخر در دامان مادری که کنیزه حضرت زهرا ( س ) و پدری که پیر غلام حسین (ع) بود رشد کرده و بزرگ شده بود و بلاخره جان خود را خالصانه فدای اعتقادات خویش نمود و به مولایش حسین ( ع ) پیوست.
روز قبل از حادثه پس از مدتی دوری و شرکت در عملیات های مختلف به خانه بازگشت. پدر و مادر و خواهران از او خواهش می کنند که دیگر در عملیات های خطر ناک شرکت نکنند ولی او گفت ما وظیفه داریم، خون ما که از امام حسین ( ع ) رنگین تر نیست اگر ما دفاع نکنیم شما نمی توانید در آینده زندگی راحتی داشته باشید و پس از اینکه سفارش به نماز و رعایت حجاب را مجدد یادآوری کرد انگشتر فیروزه خود را از انگشت درآورده و به دست پدر نمود و گفت پدر شما نگران نباشید فکر کنید دست من همیشه در دست شماست. سپس دست پدر و مادر را بوسید و گفت تو را به خدا مرا حلال کنید و از من ناراضی نباشید بعد به حمام رفت و غسل شهادت نمود و لباس رزم پوشید و یکایک اعضای خانواده را بوسید و خداحافظی می کند.
فردای آن روز قاصدی خبر آورد که بیایید فرزندتان دیشب در عملیات شرکت نموده و به آرزویش رسید. آری در روز چهارم اسفند 1358 به دست منافقین در بلندی های کامیاران به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
انتهای پیام/