پیام دوست
*خاطره ای کوتاه از صید عزیز رضایی " همرزم و دوست شهید"
خلق و خوی روستایی آمیخته با پاکی دل چنان جذاب و گیرایش کرده بود که کمتر کسی " میرزا جعفر" را می دید و شیفته جمال روحانی اش نمی شد.
محرومیت بچه های محله باعث شده بود که غروب ها با قوطی روغن به جای توپ فوتبال بازی کنیم و این پاهایمان را به شدت آزار می دهد. بعد از مدتی پولهایمان را روی هم گذاشتیم و توانستیم توپ پلاستیکی را جایگزین قوطی روغن کنیم. ایام محرم اوج دوستی و همنشینی ما بود. من مداح هیئت بودم و " میرزا جعفر" زنجیر زنی می کرد.
وقتی که جنگ شروع شد من به بسیج اعزام شدم و مدتها از او بی خبر ماندم. در سال 1361 وارد حوزه ی علمیه ی هرسین شدم. روزی یکی از دوستان قدیمی ام را دیدم که گفت: " میرزا جعفر" به جبهه اعزام شده و اکنون زخمی و در بیمارستان بستری است. گفتم: به ملاقاتش رفتی؟ گفت: آره، او احوال تو را گرفت و به شدت برایت نگران بوده است.
گفتم: چرا؟ گفت: میرزا جعفر با خبر شده که تو از ادامه ی تحصیل در حوزه ی علمیه خودداری می کنی؟ به هر حال موفق نشدم او را ملاقات کنم من به جبهه شیخ صالح در غرب جوانرود اعزام شدم.در منطقه ساعت 8 شب 13 تیر 1365 به من خبر دادند که کسی سراغ مرا گرفته. وقتی نام او را جویا شدم گفتند؛ " از فرماندهان گردان 23 نصرت است". به دژبان خط گفتم؛ او را به مقر ما هدایت کند بعد از چند لحظه چهره نورانی و خندان " میرزا جعفر" را دیدم، از شادی در پوستم نمی گنجیدم.
بعد از سالها دوری اولین حرفی که به من گفت این بود که: شنیده ام از تحصیلات حوزه ی علمیه منصرف شده ای به خدا قسم اگر این سعادت تحصیل حوزه را نداشته باشی باید به حال خودت تأسف بخوری. گفتم: حضور در جبهه را چکار کنم؟ گفت: هر موقع قصد حضور داشتی اعزام شو، اما هیچ گاه از تحصیل دست نکش.
انتهای پیام
منبع: پرونده فرهنگی شهدا - اداره هنری، اسناد و انتشارات- استان کرمانشاه