دلنوشته ناب شهید بیژن صحرایی ده مجنونی/ سلام بر تو ای شهید!
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ شهید بیژن صحرایی ده مجنونی در سال 1344 در شهر کرمانشاه متولد شد و دوران کودکی را در آغوش پر مهر و محبت خانواده ای مؤمن و مذهبی و معتقد به ولایت فقیه و جمهوری اسلامی ایران پرورش یافت. دوران تحصیلی را تا مقطع راهنمایی ادامه داد سپس به استخدام ارتش جمهوری اسلامی در آمد پس از طی دوره های مختلف آموزشی داوطلبانه عازم جبهه های حق علیه باطل شد و برای یاری رساندن به همرزمانش به سوی جبهه شتافت و پس از رشادتهای فراوان در تاریخ 30 اردیبهشت 1371 در منطقه عملیاتی جنوب بر اثر تصادف به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر پاک و مطهر این سرباز رشید اسلام در گلزار شهدای شهر کرمانشاه (باغ فردوس) به خاک سپرده شده است.
*دلنوشته ای از شهید- سلام ای شهید
سلام عابدی را که سر به سجده نهاده و به نیایش چشمان معصوم و بی الایش پرداخته را پذیرا باش سلام به قداست، سلام به اشک های چکیده سلام نام های شب گیر عاشقانه، سلام بر آه دلسوختگان، سلام بر پرستوهای تیر خورده، سلام به امیدها و آرزوها، سلام بر آنهایی که در آرزوی معشوق می میرند اما افسوس که همیشه تنها هستم و سلامی که از آخرین نای وجودم برمی خیزد را امیدوارم پذیرا باشی.
نمی دانم چطور شد که قلم به دستم رسید و چگونه برگی پیش رویم حاضر گشت چه می خواهم بگوئیم و چه می خواهم بنویسم؟
آری می خواهم بگویم، آری می خواهم بنویسم که تو را دوست می دارم و ای شهید با محبتی به ژرفهای دریاها و به بلندی کوهها و زلالی چشمه ساران و عشق و علاقه ای که وجودم را در هم ریخته است با تو سخن می گویم و کلماتی چند را بر روی کاغذ این قاصد بی جان می نگارم و مدرکی زنده باشد برای اثبات عشق بی پایانم نسبت به تو.
اکنون این نامه را در پایان شبی سیاه و ظلمت زده برایت می نویسم که جز چهرۀ زیبای تو چیزی در مقابل چشمانم نیست و در این شب از خداوند این به وجود آورنده محبت خواهانم که زندگی تو زندگی من، ابدیت تو ابدیت من مرگ تو مرگ من می باشد.
نمی دانم که بهار کی خواهد آمد و چه موقع باز نور امید به در و دیوار قلبم گرمی و روشنایی خواهد بخشید آیا بهار می آید یا همیشه باید تاریکی ، وحشت، ظلمت و خفاش های دیو سیرت هم نشین باشد اما اینطور نخواهدبود من به جز اینها صدای دیگری را نیز در گوشم طنین می اندازد یا بهتر بگویم می توانم احساس کنم و آن صدایی نیست جز صدای مهربان و بی ریای تو ای شهید.
شهید شاید تو آن طور که باید شاید باید احساس درونی مرا درک نکنی و مرا پذیرا نباشید اما این را بدان که پسری در عشق تو به جان سوختن است و تنها آرزویش شال با توست و شهادت است.
انتهای پیام