هدف شهید گسترش اسلام ناب محمدی و حکومت الله در کل کره ی خاکی بود.
شهیدی که هدفش گسترش اسلام ناب محمدی بود

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ فریدون را، خداوند در اولین روز از سال 1329 به خطه ی دلیر پرور کرمانشاه بخشید. وی پس از طی دوران طفولیت به تحصیل و علم اندوزی پرداخت.
پس از طی دوران تحصیل به استخدام بهداری  درآمد. با شکل گیری گروه های مبارز، علیه رژیم ستم شاهی به صف مبارزین پیوست.
این گروه ها با کمک به محرومین جامعه، برگزاری جلسات قرآن و آشنایی با شعائر اسلامی، تشکیل انجمن های اسلامی، شرکت در تظاهراتو تکثیر و نشر آثار و اعلامیه های امام به مبارزه علیه حاکمیت مشغول بودند.
پس از پیروزی انقلاب باب جهاد دیگری در زمان یورش بی رحمانه ارتش بعث به مرزها گشوده شد. فریدون پا به عرصه پیکار نهاد و در نهایت در 18 اردیبهشت 1361 به دلیل اصابت ترکش خمپاره در عملیات بیت المقدس در خونین شهر قهرمان به خیل شهدای راه خدا پیوست.
فریدون، هر صبح دیده به کوه های سر به فلک کشیده ی کرمانشاه می شود و هر شب با نگریستن به عظمت آنها به خواب می رفت. زندگی در اقلیم کرمانشاه، شهری که به بیستونش شهره ی جهان است به او می آموخت که در راه عشق انجام هر کاری سهل و آسان می نماید.
در ذهن کودکانه اش می جست آیا واقعا" عشقی که لایق این همه فداکاری باشد وجود دارد یا این ها فقط افسانه است؟ و اگر وجود دارد آیا دل او را درگیر خواهد کرد یا خیر؟ آیا روزی می رسد که او نیز در راه عشق به کندن کوه ها دست یازد؟
فریدون با جدیت تمام، تحصیل را به پایان برده و در بهداری مشغول به کار بود. داستان های عاشقانه ای بین جوانان اطرافش رد و بدل می شد. اما این ها هیچ کدام او را درگیر نمی کرد. فریدون هنوز عشقی نیافته بود که ارزش آن همه جان فشانی و فداکاری را داشته باشد. گهگاه زمزمه هایی از مردمی به گوش می رسید که در راه اعتلای ارزش های اسلام ناب محمدی، علم مخالفت با ظلم و استبداد قدم برداشته بودند. آشنایی با دیدگاه ها و عقاید این مرد خدایی، چون جرقه ای در قلب فریدون نشسته بود. آیا این همان عشق است؟ فریدون آن عشق خدایی را کم کم درک می کرد. هر چه در ژرفای دریای عظمت این مرد بیشتر کنکاش می نمود عشقش بیشتر و بیشترمی شد. فریدون می خواست در راه رسیدن به اهداف این مرد بزرگ هر چه دارد فدا کند. چرا که هدف او گسترش اسلام ناب محمدی و حکومت الله در کل کره ی خاکی بود.
فریدون را عشق وصال یار، به میادین نبرد کشانده بود. چند ماهی از تجاوز ارتش بعثی به مرزهای ایران می گذشت. دین خدا در معرض خطر بود و فریدون هیچ خطری را بر او نمی پسندید. با تمام وجود عازم میدان شده و کمر به نابودی خصم بسته بود. در هجدهمین روز از اردیبهشت 1361 فریدون به درمان مجروحین و ارائه فوریت های پزشکی به صدمه دیدگان مشغول بود. حال، تمام داستان شیرین و فرهاد را از بر بود. دیگر به انتهای داستان چیزی نمانده بود و فریدون این را حس کرده بود. می خواست آنچه در توان دارد برای رضای معشوق به نمایش بگذارد نهایت ایمان، عشق، فداکاری ایثار و جان فشانی. وقتی خمپاره سرش را با خود برد، معشوق او را گرم درآغوش کشید.
انتهای پیام          

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده