شهید می گوید :هرگاه احساس کردی گناهی آنقدر بزرگ است که قابل بخشش نیست بدان از کوچکی روح توست ، نه از بزرگی آن گناه.
شهيد والامقام جواد کيانيان در 4/3/1333در خانواده ايي مذهبي در شهر کرمانشاه ديده به جهان گشود و در همين شهر دوران نوجواني و جواني خويش را سپري و با شروع جنگ تحميلي به استخدام سپاه پاسداران در آمده و با شروع جنگ به جبهه هاي جنگ اعزام تا اينکه در مورخه 10/7/59 بر اثر درگيري با مزدوران بعثي به درجه رفيع شهادت نائل و پيکر پاکش در گلزار شهداي شهر کرمانشاه به خاک سپرده شد .
 
خاطره یک:

قاشق تابستاني

آقا جواد بسيار خوشرفتار و مهربان بود. يکي از خصوصيات قابل توجه و پسنديد? آقا جواد بجاي آوردن صلا رحم بود. او چند وقت يکبار خانواده ها ي فاميل را به مهماني و شب نشيني دعوت مي کرد.

يکي از شبهاي تابستان به اتفاق خانواده در منزل آقا جواد دعوت بوديم آن شب يکي از بهترين و زيباترين شبهاي زندگيمان بود چرا که با شوخ طبعي هاي آقا جواد خنده بر روي لبهاي همگي نقش مي بست. بعد از خوش و بش و صحبتهاي فاميلي وقت صرف غذا شد که فرشته خانم همسر آقا جواد سفره را پهن کرد. همگي بر سر سفره نشستند و شروع به خوردن غذا کردند. آقا جواد هم که در پي اين بود خنده را به روي لبهاي همگي بنشاند با اشاره به چنگالي که در دست داشت، گفت: من با قاشق تابستاني غذاي مي خورم! که اين جمله اهل فاميل را به وجد آورد و همه از شوخ طبعي او خنديدند.

اين خاطره شيرين را هيچ گاه فراموش نکرده ام و نخواهم کرد هنوز هم وقتي چنگال را بدست مي گيرم ناخودآگاه مي خندم و بر روح شاد آن شهيد بزرگوار فاتحه مي فرستم .

خاطره 2:

قطره اي از وجود دريايش

در آن موقع بين بچه هاي فاميل مرسوم شده بود که يک دفترچه تهيه کنند و به دوستان و آشنايان خود نشان بدهند و نظر آنها را در رابطه با خود بدانند. هدف از درست کردن اين دفترچه اين بود که بچه ها خودشان را بيشتر بشناسند و با پند و اندرزهاي بزرگترها خود را اصلاح کنند و بهتر بگويم خود را بسازند.

من نيز يک دفترچه تهيه کردم که بين آشنان و دوستان و اهل فاميل مي بردم. يک روز به خانه آقا جواد رفته بوديم و من دفترم را که هميشه همراه خودم بود به آقا جواد نشان دادم و از او خواستم در دفترم چيزي را برايم بنويسيد. آقا جواد نيز يک تصوير زيبا کشيدند و پند بسيار خوبي را در دفترم نوشتند. البته کلمات چون محبت، عشق و ابديت را در دفترم ذکر کردند که هر کدام از اين کلمات قطره اي از درياي وجود خودشان بود .

خاطره 3:

هر گاه احساس کردي گناهي آنقدر بزرگ است که قابل بخشش نيست بدان از کوچکي روح توست ، نه از بزرگي آن گناه

اي کاش ديوانه ، ديوانه بميرم

مي نوشم در خلوت ميخانه بميرم

هر گاه دفترچه ام را باز مي کنم به ياد آن موقع مي افتم ووقتي به صفحه اي که آقا جواد آن را برايم ترسيم نموده مي رسم، تأمل بيشتري مي کنم و سعي مي کنم تک تک کلما ت نوشته شده اش را براي خودم بازگو کنم و قطره اي از وجود دريائيش را به ياد بياورم و مي کوشم آن را به خاطر بسپارم که هيچگاه آن چهر? معصوم و مهربان از خاطرم پاک نشود .

 

خاطره 4

غنيمت

يک روز براي احوالپرسي دختر خاله ام و پسرش به خانه آنها رفتم که با خبر شدم شوهرش براي آموزش نظامي به خضر زنده رفته و پسرش همچنان براي پدرش بي قرار ي مي کند . من به دختر خاله ام گفتم که روز جمعه مي تواند  پسرش را براي ديدن آقا جواد به پادگان خضر زنده ببرد. آن ماجرا گذشت

اوايل پاييز بود که دوباره به خانه دختر خاله ام رفتم و ديدم شوهرش آقا جواد برگشته و دختر خاله ام داشت گريه مي کرد از ايشان علت کريه اش را سؤال کردم؟ او گفت آقا جواد مي خواهد به جبهه برود. آن موقع جنگ تحميلي چند روزي بود که شروع شده بود. دختر خالم مي گفت: به دلم برات شده که اگر جواد به جبهه برود ديگر برنمي گردد ولي اآقا جواد همچنان اصرار داشت که مي رود او مي گفت اگر من نروم ديگران هم به جبهه نروند پس چه کسي از اين آب و خاک دفاع کند و شما چگونه مي خواهيد امنيت داشته باشيد. آقا جواد لباس سپاهيش را پوشيد و چفيه اش را به دور گردنش انداخت و ساکش را در دست گرفت و از ما خداحافظي کرد و رفت.

چند روز بعد خبر آوردند که آقا جواد شهيد شده طبق گفته هاي هم رزمهاش او در يک پاتک وقتي که عراقيها را به عقب مي رانند براي جمع کردن اسلجه مي رود و سه اسلحه کلاشينکف را به همراه مي آورد در موقع برگشت يکي از افراد دشمن او را مي بيند و گلوله اي به پيشاني آقا جواد مي زند و او را شهيد مي کند.

گويا آقا جواد مي دانست که شهيد مي شود زيرا وصيت نامه خود را نوشته بود. او براي همسرش نوشته بود که فرزندش را مانند خودش تربيت کند  ...

فرازی از وصیت نامه شهید :

در روزگاري غمگين در شهري غم افزا زير سقف غم آلود شهادتي با ولادتي در هم آميخت و دو دوست هم خون را از هم جدا کرد. البته شهادت و ولادت هم قافيه اند ولي من از هم اکنون با کوله باري از غم جدائي مي روم تا با شهادتي ديگر ولادت را محو کنم. به اميد به هم پيوستن دو شهيد در قلعه شهادت در ابديت

از وصيت هاي برادر شهيد جواد کيانيان

1 ـ از پدر و مادر و زن و دوستانم خواهش مي کنم که براي من گريه و زاري نکنند فقط دنباله رو راه من باشند.

2 ـ از زنم خواهش مي کنم که همانطوري که خواست من است رفتار کنند و به طريقي که به او گفته بودم مرا دفن کنند.

3 ـ از همسرم مي خواهم که پسرم را فردي مومن و وفادار به قرآن و امام امت و جمهوري اسلامي تربيت بکند، که ادامه دهنده راه من باشد.

4 ـ از همسرم خواهش مي کنم که به استخدام سپاه پاسداران در آيد و به جمهوري اسلامي خدمت بکند تا دين خود را نسبت به شهيدان گلگون کفن اسلام ادا نمايد.

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده