از خدا خجالت می کشم
چهارشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۰۴
برادر حاج علیانی، فرمانده تیپ قائم ( عج ) کرمانشاه به علی سوری گفت: " دعایی کن تا خدا ما را از این شرایط نجات دهد." علی سوری گفت:" من دعا نمی کنم."برای من این جواب تعجب آور و سؤال برانگیز بود. گفتم: " چرا؟ " با یک لبخند گفت: "از خدا خجالت می کشم. خدا می گوید هر زمان که دچار سختی می شوی یاد من می افتی!
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ کتاب «یک نکته از هزاران» مشتمل بر خاطرات جمعی از سرداران و رزمندگان دفاع مقدس در غرب کشور است که توسط اداره کل حفظ آثار و نشر ارشهای دفاع مقدس استان کرمانشاه جمعآوری و تدوین شده است که خاطره زیر برگرفته از این مجموعه و از خاطرات" جلال منکرسی " از پیشکسوتان و فرماندهان دوران دفاع مقدس استان کرمانشاه می باشد.
عملیات مسلم بن عقیل ( س ) " مطلع الفجر" در " تنگه ی کورک " زیر آتش شدید دشمن بودیم، مجروح و شهدای زیادی داشتیم. تقریبا" محاصره شده بودیم.
برادر حاج علیانی، فرمانده تیپ قائم ( عج ) کرمانشاه به علی سوری گفت: " دعایی کن تا خدا ما را از این شرایط نجات دهد." علی سوری گفت:" من دعا نمی کنم."
برای من این جواب تعجب آور و سؤال برانگیز بود. گفتم: " چرا؟ " با یک لبخند گفت: "از خدا خجالت می کشم. خدا می گوید هر زمان که دچار سختی می شوی یاد من می افتی! من در این شرایط سخت دعا نمی کنم." به شوخی به او گفتم:" کاری نداره من و حاج علیانی دعا می کنیم."
سوری قبلا" چندین بار مجروح شده بود. هر بار عشق او را به جبهه فرا می خواند. در این عملیات نیز ترکش به شکمش خورده بود. او را به بیمارستان سرپل ذهاب بردند. بعد از تحمل درد و رنج فراوان،نهایتا" دعوت حق را لبیک گفت و به شهادت رسید.
یاد گفته ی خودم افتادم که به او گفتم :" دعا کن." و او در جواب گفته بود: من خجالت می کشم که دعا کنم. خدا او را پذیرفت و به ملکوت اعلی پر کشید.
انتهای پیام
عملیات مسلم بن عقیل ( س ) " مطلع الفجر" در " تنگه ی کورک " زیر آتش شدید دشمن بودیم، مجروح و شهدای زیادی داشتیم. تقریبا" محاصره شده بودیم.
برادر حاج علیانی، فرمانده تیپ قائم ( عج ) کرمانشاه به علی سوری گفت: " دعایی کن تا خدا ما را از این شرایط نجات دهد." علی سوری گفت:" من دعا نمی کنم."
برای من این جواب تعجب آور و سؤال برانگیز بود. گفتم: " چرا؟ " با یک لبخند گفت: "از خدا خجالت می کشم. خدا می گوید هر زمان که دچار سختی می شوی یاد من می افتی! من در این شرایط سخت دعا نمی کنم." به شوخی به او گفتم:" کاری نداره من و حاج علیانی دعا می کنیم."
سوری قبلا" چندین بار مجروح شده بود. هر بار عشق او را به جبهه فرا می خواند. در این عملیات نیز ترکش به شکمش خورده بود. او را به بیمارستان سرپل ذهاب بردند. بعد از تحمل درد و رنج فراوان،نهایتا" دعوت حق را لبیک گفت و به شهادت رسید.
یاد گفته ی خودم افتادم که به او گفتم :" دعا کن." و او در جواب گفته بود: من خجالت می کشم که دعا کنم. خدا او را پذیرفت و به ملکوت اعلی پر کشید.
انتهای پیام
نظر شما