همسرم ثمرات و برکات انقلاب اسلامی را برای مردم روایت می کرد
دوشنبه, ۰۹ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۲۴
خیر و برکت انقلاب را برای مردم بازگو می کرد و زمان انقلاب را با زمان طاغوت مقایسه می کرد و امتیازهای انقلاب را بر می شمرد. به آن چه داشتیم، قانع بود.
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ شهریور سال 1340 در روستای لیلمانج به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی خود را در همان روستا گذاراند و دوران راهنمایی را به شهرستان سنقر رفت و دوران دبیرستان را همان جا ادامه داد.
در سال 1360 در حالی که مشغول گذراندن سال آخر دوران دبیرستان بود، به عضویت سپاه و مسئول عملیات سپاه سنقر منصوب شد و سپس فرمانده گردان 207 شهید بهشتی را عهده دار شد. در پاک سازی منطقه کیونان و منطقه سنقر و کامیاران درخشش شایسته ای از خود نشان داد.
در سال 1362 همراه با گردان تحت الامر تیپ نبی اکرم ( ص ) در آمدند و گردان تبوک شکل گرفت. علاوه بر پاکسازی مناطق کردستان، دالاهو و ... در عملیات های منظم والفجر 5، عاشورا، قادر، والفجر 9 ، تک سومار، کربلای 4 و کربلای 5 شرکت نمود و چند بار مجروح شد و روح مقدسش در عملیات کربلای 5 در تاریخ 24 آبان 1365 به شهادت رسید.
در سال 1360 در حالی که مشغول گذراندن سال آخر دوران دبیرستان بود، به عضویت سپاه و مسئول عملیات سپاه سنقر منصوب شد و سپس فرمانده گردان 207 شهید بهشتی را عهده دار شد. در پاک سازی منطقه کیونان و منطقه سنقر و کامیاران درخشش شایسته ای از خود نشان داد.
در سال 1362 همراه با گردان تحت الامر تیپ نبی اکرم ( ص ) در آمدند و گردان تبوک شکل گرفت. علاوه بر پاکسازی مناطق کردستان، دالاهو و ... در عملیات های منظم والفجر 5، عاشورا، قادر، والفجر 9 ، تک سومار، کربلای 4 و کربلای 5 شرکت نمود و چند بار مجروح شد و روح مقدسش در عملیات کربلای 5 در تاریخ 24 آبان 1365 به شهادت رسید.
شهید اسمعلی فرهنگیان به لحاظ فامیلی هم پسر عمو، هم پسر خاله من بود . ما از بچگی، خانه یکی بودیم و به خانه همدیگر رفت و آمد داشتیم. ایشان در دوران جوانی، فعال و کوشا بودند و یادم می آید که در روستای لیلمانج وقتی مدرسه راهنمایی نبود، ایشان با چه مشکلات خاصی را لیلمانج به سنقر را که هفت کلیو متر بود، پیاده طی می کرد. از دوران جوانی جوهره خاصی داشت و با عطوفت و صلابت بود، صله رحم را به جا می آورد و به همه فامیل سرکشی می کرد، به هر نحو ممکن به آن ها کمک می کرد؛ چه در مسائل کشاورزی و چه در مسائل دیگر.
با توجه به این که با هم فامیلی نزدیک داشتیم؛ ولی در موقع خواستگاری از بنده با کمال حجب و حیا برخورد می کرد. موضوع خواستگاری را با خواهر بزرگ خود مطرح کرده بود، که ایشان هم مادر من را در جریان گذاشته و سپس پدر و مادر ایشان.
*خیر و برکت انقلاب را برای مردم بازگو می کرد
در سال 1360 وارد سپاه شد و با جان و دل کار می کرد. عاشق حضرت امام ( ره ) بود و صحبت های ایشان را امر واجبی برای خود می دانست. کارهایش را منظم و دقیق انجام می داد و دوست داشت هر کسی هر کاری را به عهده دارد، خوب و کامل انجام دهد.
خیر و برکت انقلاب را برای مردم بازگو می کرد و زمان انقلاب را با زمان طاغوت مقایسه می کرد و امتیازهای انقلاب را بر می شمرد. به آن چه داشتیم، قانع بود.
در سال 1360 وارد سپاه شد و با جان و دل کار می کرد. عاشق حضرت امام ( ره ) بود و صحبت های ایشان را امر واجبی برای خود می دانست. کارهایش را منظم و دقیق انجام می داد و دوست داشت هر کسی هر کاری را به عهده دارد، خوب و کامل انجام دهد.
خیر و برکت انقلاب را برای مردم بازگو می کرد و زمان انقلاب را با زمان طاغوت مقایسه می کرد و امتیازهای انقلاب را بر می شمرد. به آن چه داشتیم، قانع بود.
* شهید می گفت بچه های شهدا می بییند
هر وقت می خواست به جبهه برود، نمی گذاشت برای خداحافظی از خانه بیرون بیاییم، چون می گفت: بچه های شهدا می بییند و آنها پدر ندارند، خوب نیست؛ اما در آخرین وداع اجازه داد که برای خداحافظی او را تا بیرون از خانه بدرقه کنیم. دخترم گفت: بابا زود زود برگرد. وقتی با خاله خودش خداحافظی می کرد، گفت: بابا زود زود برگرد. وقتی با خاله خودش خداحافظی می کرد، گفت: خاله دعا کن من شهید شوم.
او گفت: خدا تو را نگه دارد، گفت: نه اگر مرا دوست داری از خدا بخواه مرا شهید کند و موقع خداحافظی دستی به روی پسر کوچکش هادی کشید و گفت: ببینم چطور پسری می شوی.
انتهای پیام
هر وقت می خواست به جبهه برود، نمی گذاشت برای خداحافظی از خانه بیرون بیاییم، چون می گفت: بچه های شهدا می بییند و آنها پدر ندارند، خوب نیست؛ اما در آخرین وداع اجازه داد که برای خداحافظی او را تا بیرون از خانه بدرقه کنیم. دخترم گفت: بابا زود زود برگرد. وقتی با خاله خودش خداحافظی می کرد، گفت: بابا زود زود برگرد. وقتی با خاله خودش خداحافظی می کرد، گفت: خاله دعا کن من شهید شوم.
او گفت: خدا تو را نگه دارد، گفت: نه اگر مرا دوست داری از خدا بخواه مرا شهید کند و موقع خداحافظی دستی به روی پسر کوچکش هادی کشید و گفت: ببینم چطور پسری می شوی.
انتهای پیام
نظر شما