رؤیای صادقانه
يکشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۲۲:۱۸
نوید شاهد- مدت ها از شهادت همرزم شهیدم " اکبر روندی" می گذشت. شبی در عالم رؤیا شهید را دیدم که به من گفت: عسگر چرا حرف مرا زمین می اندازی؟ چرا همرزمانت را جا گذاشته ای؟ رفیق نمیه راه نباش.
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ اسفند ماه سال 1370 بود. مدت ها از شهادت همرزم شهیدم " اکبر روندی" می گذشت. شبی در عالم رؤیا شهید را دیدم که به من گفت: عسگر چرا حرف مرا زمین می اندازی؟ چرا همرزمانت را جا گذاشته ای؟ رفیق نمیه راه نباش، مگر نمی دانی امام خامنه ای فرموده است: " هر کس از محل شهادت شهیدی خبر داشته باشد و خانواده اش را خوشحال کند در اجر آن شهید سهیم است."
از خواب که بیدار شدم مات و مبهوت بودم. چندمین بار بود که این خواب را دیدم. فردای آن شب موضوع را برای فرمانده ی تعاون تیپ نبی اکرم ( ص ) تعریف کردم. ایشان گفتند: شما جانباز و تحت درمان هستید صلاح نیست که به آن منطقه بروید. آن شب دوباره ( اکبر ) به خوابم آمد و گفت: عسگر تو که بی وفا نبودی!؟
هنگامی که از خواب بیدار شدم مصمم شدم که خواسته اش را عملی کنم. برای همین به تعاون سپاه غرب رفتم و با اطمینان گفتم: من شهدای زیادی را در منطقه " سلمان کشته " سراغ دارم و عینا" شاهد شهادتشان بودم اما به علت عقب نشینی پیکر چند تن از شهدا در آن منطقه جا مانده. بلأخره موافقت کردند که به منطقه سومار و سلمان کشته برویم. مدت زیادی را به تفحص پیکر شهدا پرداختیم تا اینکه پیکر مطهر چند تن از شهدا را پیدا کردیم و به خانواده هایشان تحویل دادیم.
آن شب باز هم اکبر را در خواب دیدم که وسط دریای بسیار زیبایی ایستاده بود. آب دریا به سه رنگ سبز و آبی و سفید بود. اکبر مرا صدا زد گفتم: اکبر من شنا بلد نیستم. گفت: بیا، نترس.
چند لحظه بعد من در کنار " اکبر "وسط دریا قرار داشتم. دریا، زیبایی خیره کننده ای داشت. در همین موقع صدای اذان به گوش رسید. خانه ی بسیار بزرگی در پشت " اکبر " قرار داشت." اکبر " از آب حوض آن خانه وضو گرفت و قبل از نماز گفت: می دانی این خانه مال کیست؟!
گفتم: نه.
گفت: این خانه متعلق به توست.... و از خواب بیدار شدم.
انتهای پیام
از خواب که بیدار شدم مات و مبهوت بودم. چندمین بار بود که این خواب را دیدم. فردای آن شب موضوع را برای فرمانده ی تعاون تیپ نبی اکرم ( ص ) تعریف کردم. ایشان گفتند: شما جانباز و تحت درمان هستید صلاح نیست که به آن منطقه بروید. آن شب دوباره ( اکبر ) به خوابم آمد و گفت: عسگر تو که بی وفا نبودی!؟
هنگامی که از خواب بیدار شدم مصمم شدم که خواسته اش را عملی کنم. برای همین به تعاون سپاه غرب رفتم و با اطمینان گفتم: من شهدای زیادی را در منطقه " سلمان کشته " سراغ دارم و عینا" شاهد شهادتشان بودم اما به علت عقب نشینی پیکر چند تن از شهدا در آن منطقه جا مانده. بلأخره موافقت کردند که به منطقه سومار و سلمان کشته برویم. مدت زیادی را به تفحص پیکر شهدا پرداختیم تا اینکه پیکر مطهر چند تن از شهدا را پیدا کردیم و به خانواده هایشان تحویل دادیم.
آن شب باز هم اکبر را در خواب دیدم که وسط دریای بسیار زیبایی ایستاده بود. آب دریا به سه رنگ سبز و آبی و سفید بود. اکبر مرا صدا زد گفتم: اکبر من شنا بلد نیستم. گفت: بیا، نترس.
چند لحظه بعد من در کنار " اکبر "وسط دریا قرار داشتم. دریا، زیبایی خیره کننده ای داشت. در همین موقع صدای اذان به گوش رسید. خانه ی بسیار بزرگی در پشت " اکبر " قرار داشت." اکبر " از آب حوض آن خانه وضو گرفت و قبل از نماز گفت: می دانی این خانه مال کیست؟!
گفتم: نه.
گفت: این خانه متعلق به توست.... و از خواب بیدار شدم.
انتهای پیام
نظر شما