خاطرات شهید هاشم رضوان مدنی؛
با وجود سن کمش پرشور بود و فعال به هر دری می زد که بتواند دیگران را راضی کند که به جبهه برود.
شهیداسوه مقاومت بود

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛
شهید هاشم رضوان مدنی در تاریخ 19 آذر 1342 در شهر کرمانشاه و در خانواده ای متدین دیده به جهان گشود که وجود او برای پدر و مادرش بسیار عزیز و پر برکت بود وی فرزند پنجم و چهارمین پسر خانواده بود .
شهید دوران کودکی را مانند سایر همسالان خود سپری کرد و در سن 7 سالگی به مدرسه رفت سال های ابتدایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و دوران دبیرستان و بلوغ را توام با ایمان و علاقه به خاندان نبوت آغاز کرد این شهید از دوران کودکی و قبل از بلوغ به انجام فرائض پایبند بود و علاقه شدیدی به شرکت در جلسات عزاداری و نوحه خوانی و قرآن داشت و علاقه بسیار زیادی نسبت به روحانیت ابراز می کرد و با روحانیون پیرو خط امام رابطه خیلی گرمی داشت .
سال اول دبیرستان بود که انقلاب شکوهمند اسلامی به اوج خود رسیده بود او نیز به همراه امت حزب ا... در پیروزی انقلاب نقش بسزایی داشت و در همه صحنه های تظاهرات و راهپیمایی ها و پخش اعلامیه حضور گسترده و فعال داشت و با معرفت و شناخت کافی از امام خمینی وی را به عنوان پیرو، رشد، راهنما و مرجع تقلید خود با تمام وجود برگزید و تا سرنگونی رژیم ستم شاهی لحظه ای دست از مبارزه برنداشت.

مصداق بارز این سخنان شعرهایی است که از ذوق خوش و قریحه دلپذیر این شاعر هنرمند به جا مانده است. در شعرهایش نشان می دهد که ادبیات را با وجود سن کم خوب می شناخته است.
شعرهایی نظیر؛ «انقلاب» در تجلیل از شهدای انقلاب،« شعر صدام» در مذمت صدام، « اول فروردین » تجلیلی از جانبازان و حفظ وحدت و بسیاری شعرهای دیگر را در رثای نخست وزیر شهید و آیت الله طالقانی سرود.
شعرهای هاشم همه در خدمت انقلاب و برای انقلاب سروده شده است.
پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در سال 1358 به یادگیری فنون نظامی در کلانتری 5 و عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پرداخت و از همان موقع او شب ها داوطلبانه در عملیات سپاه نگهبانی می داد پس از تشکیل حفاظت شهر ایشان شبانه تا صبح به نگهبانی از شهر می پرداخت و در جاده قصرشیرین تردد اتومبیل ها را کنترل می کرد.
دوستانش او را خوب می شناختند او در کارش احساس خستگی نمی کرد و خیلی کم به استراحت می پرداخت و همین گونه بود که درس خود را نیز ادامه می داد.
تا اینکه در شهریور سال 1359 مزدوران بعثی به کشور عزیزمان حمله کردند و جنگ تحمیلی بر ما وارد شد در این زمان هاشم آماده رفتن به جبهه شد چند بار به دلیل پایین بودن سن او را رد کردند ولی او همچنان با چشمانی گریان اصرار می کرد که : مرا به جبهه روانه کنید آنقدر اصرار کرد تا در شهر او را مدتی به پدافند هوایی فرستادند که شب ها مشغول پدافند بود و روزها در انجمن اسلامی دبیرستان فعالیت خستگی ناپذیر خود را ادامه می داد ولی به اینها اکتفا نکرد و بالاخره در سال 1360 با وجود آنکه زمینه استخدام در ادارات مختلف از قبیل استانداری سازمان آب و ... برایش فراهم بود اما به تمام اینها پشت پا زد و ترجیح داد جامه پر افتخار سپاه پاسداران و زندگی ساده سربازان امام زمان (عج) را انتخاب نماید و شایستگی خود را در قبال این لباس مقدس نشان داد و متقابلا" این لباس هم زیبنده قامت استوارش بود و با عشق وصف ناپذیری که در تمام وجودش برای خدمت به اسلام زبانه می کشید مصداق بارز آیه شریفۀ و اعدوالهم ما استطعتم من قوه ... گردید و ثابت کرد که مجاهدی مخلص مهاجری فی سبیل ا...، رزمنده ای با تقوی ایثارگری بی ریا و دلاوری شجاع است.
در آن سال با وجود مشکلات فراوان و درس خواندن شبها تا دیر وقت فعالانه و مجدانه کار می کرد و شب های زیادی تا صبح نمی خوابید و یکسره کار می کرد.
راهی جبهه شد پس از پایان ماموریت به کرمانشاه آمد در مدت یک ماه درس خواندن موفق به اخذ دیپلم گردید آنگاه پس از یک آموزش کوتاه این بار با عزمی راسخ تر به عضویت اطلاعات عملیات غرب کشور در آمد و پس از مدتی مسئول گشت یکی از محورهای جبهه قصرشیرین شد در همان دوران آنگونه که دوستانش نقل کردند یک روز مزدوران بعثی به یکی از تپه های قصرشیرین به نام محور شهید شیرودی حمله کردند و تپه در حال سقوط بود و عده ای از رزمندگان شهید شده بودند که هاشم از این جریان مطلع می شود و با یکی دیگر از همرزمانش به طرف مزدوران بعثی حرکت کرده و تعداد زیادی از آنها را به درک واصل می کنند که در این صورت دیگر رزمندگان روحیه گرفته و بحول و قوه الهی مزدوران را تا چند تپه عقب تر از موضع قبلیشان می رانند.
سرانجام شهید در تاریخ 28 دی ماه سال 1362 به تنهایی در قلب دشمن به نبردی مردانه پرداخت تا یارانش را از کمین دشمن غدار انسانیت برهاند که به شهادت می رسد.

شهیداسوه مقاومت بود


*وصیت نامه شهید
با درود و سلام فراوان بر حضرت بقیه الله الاعظم امام زمان (عج) و با درود فراوان بر نایب بر حق حضرت مهدی (ع) در هم کوبنده ستمگران، رسواگر طاغوتیان، بت شکن زمان، خمینی روح الله و با سلام بیکران بر شهیدان و بر امت قهرمان و همیشه در سنگر، می روم تا به ندای (هل من ناصر ینصرنی) امام لبیک گویم مدت هاست که به انتظار شهادت نشسته ام و از شهرم هجرت می کنم و می روم به جایی که یاران امام حسین (ع) عاشقانه و با نیتی پاک و مخلصانه جان خود را فدای الله و قرآن و اسلام
می کنند.
من که با زندگی خود نتوانستم خدمتی انجام دهم می روم تا با قطره ای از خونم خدمت کوچکی به اسلام و دینم کرده باشم که اسلام به خون احتیاج دارد تا آبیاری شود تا تمام مستضعفین جهان از بعد مستکبرین خون خوار نجات یابند. اینک من از مردم انقلابی و مسلمان می خواهم که همواره پشت سر امام حرکت کرده و امام را تنها نگذارند.
 ای پدر عزیز و ای مادر گرامی ام من از شما می خواهم که صبور باشید و به این آیه قرآن کاملاً توجه داشته باشید که می فرماید انما اموالکم و اولادکم فتنه یعنی به درستی که اموال شما و فرزندان شما فتنه است مباد بخواهید به وسیله آنها از خدا غافل شوید و اینها فقط برای آزمایش شما است. پس به خاطر خدا دوست بدارید و به خاطر خدا وداع گوئید و از جان و مال دست بکشید خانواده عزیزم این را بدانید که من مدتهاست از خداوند می خواهم این سعادت بزرگ را نصیبم کند و اگر من شهید نمی شدم از خداوند گله می کردم.
و از این گذشته خدا خودش در حدیث قدسی اش می فرماید "منعشقی عشقته و من عشقته قتله » یعنی هر کس به من عشق ورزد من هم به او عشق می ورزم و هر کس را که عاشقش شدم او را می کشم و او را پیش خود می برم پس منهم عاشق راه حسین (ع) شدم و باید هم برای رسیدن به معشوقم آنقدر بسوزم تا بمیرم و به او برسم. از همه برادران و خواهرانم می خواهم که صبور باشند و تقوی را پیشه کنند و اسلام را یاری نمایند من شما را از گریه کردن ممانعت نمی کنم گریه کنید چون گریه بر شهید شرکت در حماسه او و هماهنگی با روح او و موافقت با نشاط او و حرکت در موج اوست اما کاری نکنید که منافقین از گریه شما خوشحال شوند و سو استفاده کنند. از همه دوستان و آشنایان می خواهم که مرا حلال کنند و اگر از من بدی و اشتباهی دیدند به بزرگی خودشان ببخشند.

شهیداسوه مقاومت بود

*خاطرات شهید از زبان حسین رضوان مدنی ( برادر و همرزم شهید)

با وجود سن کمش پرشور بود و فعال به هر دری می زد که بتواند دیگران را راضی کند که به جبهه برود. اصرار زیادش باعث شد که او را به عنوان پدافند چی در شهر انتخاب کنند. اما دلش پر می زد برای حال و هوای جبهه، به خاطر همین این کار او را ارضاء نکرد مصر شد که برادرش حسین را راضی کند که او را به جبهه بفرستد. وقتی موضوع را با او در میان گذاشت حسین به او گفت: ببین هاشم جان ما چهار برادر هستیم که در حال حاضر سه نفر از ما در جبهه حضور داریم لازم است که یکی از ما مراقب خانواده امان باشد و در خانه بماند.
مشخص بود که صحبت های برادر او را راضی نکرده به همین دلیل به دنبال راهی می گشت تا حسین را مجاب کند که با رفتن او موافقت نماید. برای همین گفت: وقتی که دشمن ناجوانمردانه جوانان ما را شهید می کند و دین و شرف و کشور ما در خطر نابودی است من چطور می توانم در خانه بمانم، حسینی ها خانواده هایشانرا به خدا سپرده اند من نمی خواهم از فیض جبهه رفتن محروم بمانم.
بلاخره اصرار او نتیجه داد و حسین راضی شد.
آن روز که به مرخصی آمده بود دیدم خیلی به خودش می رسید وضو گرفته بود و می خواست که نماز بخواند جلوی آینه موهایش را مرتب کرد عطر خوشبویی را به لباس هایش پاشید زیر چشمی مواظبش بودم. حرکات و حالاتش مانند کسی بود که می خواهد به یک مهمانی برود. برای همین جلو رفتم. با گوشه و کنایه گفتم: " هاشم خبری شده اینقدر به خودت می رسی؟
نگاهش را به من دوخت، چقدر نگاه کودکانه اش بزرگ شده بود.
سرش را پایین انداخت و گفت:" تا حالا شده با فرمانده ات ملاقات داشته باشی؟"
گفتم: زیاد
گفت: چطورسر قرار می ری؟
گفتم: خیلی مرتب و مؤدب و خبردار.
گفت: شما وقتی که می خواهی فرمانده ات را ببینی، کسی که از جنس خودت است، خیلی مرتب و مؤدب و خبردار هستی آن وقت من که حالا قرار است در مقابل خالقم بایستم و با او صحبت کنم نباید به خودم برسم.
پاسخش هم مرا شرمنده کرد و هم به فکر فرو برد. با تعدادی از رزمندگان برای شناسایی منطقه عملیاتی میمک به تنگ بیجار رفته بود. خط اول را شناسایی و تا خط دوم که در دل عراق بود پیش رفتند.
هر آن ممکن بود که مورد هجوم دشمن قرار بگیریم و شهید یا اسیر شویم.
در این هنگام یکی از بچه ها گفت: راستی اگر اسیر شدیم، باید چه بگوییم؟ هاشم پیش دستی کرد و گفت: من از روزی که انقلاب پیروز شده این را همیشه گفته ام. که دین ام اسلام است. کتابم قرآن و رهبرم ( امام خمینی ) است. حالا هم اگر اسیر شوم همین را می گویم، هر غلطی دلشان می خواهد بکنند.
غلام رزلانسری یکی از همراهانش بود که می گفت: بعد از شناسایی هنگام پایین آمدن از ارتفاعات به پلی رسیدیم موقع نماز بود.
هاشم به نماز ایستاد. موقع نماز انگار روحش جای دیگری بود. بعد از نماز به سجده رفت. مدتی طول کشید تا سر از سجده برداشت به پهنای صورتش اشک ریخته بود به طوری که خاک زیر مهرش خیس بود. و خاک قطرات اشکش را هم چون دری گرانبها در خود محو می کرد.
با چفیه صورتش را پاک کرد و به راه افتاد. چند متری بیشتر نرفته بودیم که متوجه شدیم در محاصره دشمن قرار گرفته ایم.
هاشم با خونسردی تمام از بقیه خواست که به عقب بروند تا او آنها را مشغول کند. او اصرار بچه ها را برای ماندن نپذیرفت و یک تنه جنگید. پیکر هاشم در منطقه به جا ماند و با وجود تلاش فراوان رزمندگان موفق به آوردنش نشدند.

* نمونه از شعرهای سروده شده توسط شهید هاشم رضوان مدنی
( من شهیدم مادر گریه مکن بر من)
من میان قلب تاریخ
من مثال شمع تاریخ
من دریدم ننگ تاریخ
من نهادم پایه های مکتبم
من فدا گشتم به راه نهضتم
من به سر دادم ندای رهبرم
من اگر کشته شدم گریه مکن
من شهیدم مادرم گریه مکن

انتهای پیام
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده