امدادگر جبهه

امدادگر جبهه

باید طبق قولی که داده‌ای ازدواج کنی!

«حرفش این بود باید طبق قولی که داده‌ای ازدواج کنی.» دیگر حنایم رنگی نداشت. من هر بار با این ترفند به جبهه رفته بودم، ولی این‌بار دیگر کسی قول و قرارهایم را باور نمی‌کرد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «محبوبه ربانی‌ها» از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگی از خاطرات؛

برای رفتن به جبهه مدام گریه می‌کردم!

«آقاجون با رفتنم به جبهه مخالفت کرد و گفت ما ندیده‌ایم دختر‌ها به جبهه بروند و عزیز نیز حرف پدر را تأیید کرد. من مدام گریه می‌کردم و می‌گفتم این‌همه آدم رفته و برگشته‌اند من هم برمی‌گردم وقتی سکوتشان را دیدم افزودم: من دوره‌اش را دیده‌ام حیف است که نروم! می‌خواهم به کشورم خدمت کنم ...» ادامه این خاطره از زبان «مریم قزوینی» از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

روایت مجروحی که خودش ترکش را از دستش بیرون درآورد!

نوید شاهد - « ترکش به ساعد رزمنده‌ای اصابت کرده بود. دکتر برایش ساعت عمل نوشت ولی بنای ناسازگاری نهاد و گفت: من مشکلی ندارم مرا بی‌خودی اینجا آورده‌اند. این را بعدا هم می‌شود درآورد ...» ادامه این خاطره از زبان "رقیه صفری" از زنان امدادگر استان قزوین در جبهه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

رمز شهادت رزمنده جوان با دعای عهد در بیمارستان چه بود؟

نوید شاهد - «رزمنده‌ جوانی بلافاصله بعد از ورود به بیمارستان از من مفاتیح خواست. با دیدن حال و روزش گفتم:«شرایط شما طوری نیست که بخواهی دعا بخوانی. باید تا می‌توانی استراحت کنی. ولی گردن نگرفت و با اطمینان جواب داد: نه! باید الان بخوانم ...» ادامه این خاطره از زبان "شهربانو چگینی" از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات جبهه/ یعنی چه؟ من که حقوق نمی‌خواهم!

نوید شاهد - «هیچ‌کس به بهره مادی سابقه جبهه فکر نمی‌کرد و اعتقاد به باورهای دینی راسخ‌تر شده بود. وقتی اولین حقوق مرا پرداختند آن را پس زدم و با خنده گفتم: یعنی چه؟ من که حقوق نمی‌خواهم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات "محبوبه ربانی‌ها" از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
خاطرات امدادگر جبهه "مریم قزوینی"؛

بیرون بیمارستان تاریکی مطلق بود!

نوید شاهد - «برای جلوگیری از خروج نور به خارج ساختمان، تمام شیشه پنجره‌های بیمارستان به رنگ مشکی درآمده بودند. شب که لامپ‌ها و چراغ‌ها روشن می‌شدند کوچک‌ترین روزنه‌ای برای خروج نور وجود نداشت و بیرون تاریکی مطلق بود ...» ادامه این خاطره از زبان "مریم قزوینی" از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

پیدا کردن اعلامیه‌های امام از لای کتاب‌های حرم حضرت معصومه(س)!

«خواهرم به من توصیه می‌کرد: حرم حضرت معصومه(س) که می‌روی لابه‌لای مفاتیح و قرآن‌ها را خوب نگاه کن. ممکن است اعلامیه‌های آقا را آنجا پنهان کنند. من هم لای همه کتاب‌های حرم را با دقت کنکاش می‌کردم و چند باری اعلامیه پیدا کردم ...» ادامه این خاطره از زبان "کبری چگینی" از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

ارسال پیام‌های امدادگر جبهه به خان‌جان در تهیه نیازهای رزمندگان!

«یک بار توسط یک رزمنده قزوینی برای خان‌جان پیام فرستادم: «رزمنده‌ها کلاه ندارند و سردشان است». خان‌جان فی‌الفور همسایه‌ها را بسیج کرد و در مدت کوتاهی یک عالمه کلاه‌های بافتنی و پشمی رنگارنگ فرستاد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات "کبری چگینی" از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.

مروری بر زندگی امدادگر جبهه / شهید «حسینی»

در سال 1358 ازدواج نمود و پس از یک سال صاحب فرزند دختری به نام سحر شد. در سال 1361فرزند دومش به نام سید صابر به دنیا آمد وی در اواخر سال 1361 برای امدادگری در جمعیت هلال احمر فیروزکوه ثبت نام نمود و بعد از طی دوره آموزشی و پس از دو ماه خدمت در کردستان به دست مزدوران آمریکایی دموکرات و کومله شربت شهادت را نوشید
طراحی و تولید: ایران سامانه