خاطره - صفحه 38

آخرین اخبار:
خاطره
قسمت دوم خاطرات شهید «سید محمد افتخاری»

یقین به پیروزی امام خمینی

پسرعموی شهید «سید محمد افتخاری» نقل می‌کند: « گفت: آیت‌الله خمینی رو می‌شناسی؟ گفتم: یه چیزایی در موردش شنیدم. کاغذ لوله شده را باز کرد، عکسش را نشانم داد و از مبارزاتش با شاه برایم تعریف کرد. گفت: مرد بزرگیه! مطمئنم به این طریق که پیش می‌ره، توی مبارزاتش پیروز می‌شه.»

شهیدان زنده اند

محمدرضا، برادر شهید"محمداسماعیل سهرابی"، او را در خواب می بیند. شهید او را از یک اتفاق باخبر می کند... نوید شاهد سمنان شما را به خواندن خاطراتی از این شهید عزیز دعوت می کند.

یاد شهدا موجب تثبیت انقلاب می شود

آیت الله «محمدباقر محمدی لايینی» نماینده ولی فقیه در استان مازندران در مراسم دومین سالگرد شهادت سردار «علی ییلاقی اشرفی» گفت: یاد و خاطره شهدا باعث تثبیت انقلاب اسلامى می شود و اگر می خواهیم کشور ما انقلابی بماند باید همواره خاطرات و رشادت‌های شهدا مخصوصا سرداران شهید مرور شود.
خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(26)

شهادت با طعم یقین

مادر شهید "کمال قشمی" می‌گوید: " كمال كه نوجوانى بيش نبود شروع به گريه و زارى كرد و گفت مادرجان مى‏ خواهم حرفى را برايت بگويم. گفتم بگو، كمال گفت: مادر تو فكر مى‏ كنى من با پوشيدن اين لباس شهيد مى‏ شوم؟ نه چنين نيست، هرچه خداوند بخواهد همان است. من وقتى به اين حرف دقت كردم، ديدم به خوبى اين مطلب را درك كرده و بعد از آن مانعش نشدم."
خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(25)

نهی از منکر اثر گذار

برادرش شهید "رسول قرجه لو" نقل مى كند: روزى با هم در اهواز بوديم، جوان عربى را مشاهده كرديم كه در كنار خيابان به زن جوانى حرف نامربوطى زده، وى با ناراحتى آن جوان را به كنارى كشيد و گفت: بهتر است به پدر و مادرت بگويى زمينه ازدواج را براى تو فراهم كنند تا مزاحم ناموس مردم نشوى، آيا دوست دارى ديگران با خواهرت چنين برخورد كنند؟ جوان عرب هم پس از عذرخواهى، محل را ترك كرد.
خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(24)

شهیدی که بيشتر اوقاتش را در جبهه سپرى مى ‏كرد

همسر شهید "محمدرضا فتحی" می گوید: با گذشت زمان بيش از پيش متحول مى ‏شد، به ويژه بعد از جنگ تغييرات زيادى كرده بود. به نحوى كه وقتى به خانه مى ‏آمد، چهره ‏اى متبسم داشت، همواره به ياد جنگ بود و بيشتر اوقاتش را در جبهه سپرى مى ‏كرد.
خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(23)

تصميم گرفته ‏ام تا عمر دارم در جبهه بمانم

یکی از همرزمان شهید "حسین علی محمدی" می‌گوید: وى پس از اظهار دلتنگى و آزردگى از حال و هواى شهر گفت: تصميم گرفته ‏ام تا عمر دارم در جبهه بمانم، آنقدر بمانم تا در راه "خدا" شهيد شوم.

هم شیره های ابدی!

شهید "محمدرضا کاظمی" و شهید "غلامرضا رهبان" به فاصله ۳۰ روز از هم متولد و دقیقاً به فاصله ۳۰ روز از هم به فیض شهادت نایل آمدند تا باز هم همدیگر را تنها نگذارند. نوید شاهد ایلام به مناسبت سالگرد شهید رهبان به ذکر خاطره ای جذاب از این شهیدان والامقام به عنوان «هم شیره های ابدی» می پردازد.

نیمه پنهان زندگی شهدای مدافع حرم از زبان خانواده

شهدای مدافع حرم استان زنجان همچنانکه در جبهه های حق علیه باطل در هشت سال دوران دفاع مقدس جنگیدند در جبهه مقاومت نیز حضور یافته و جان خود را تقدیم کردند.

شهید شهریاری، انتظار تشویق نداشت

مادر شهید "شهریاری" با اشاره به اینکه مجید از همان ابتدا شخصیت موفقی در تحصیل و کارش بود، اما هیچ‌وقت برایش اهمیتی نداشت و حتی انتظار تشویق هم بابت موفقیت‌هایش نداشت، گفت: زمانی که در مقطع دکتری قبول شده بود به هیچ یک از اعضای خانواده این موضوع را اطلاع نداده بود.
خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(22)

بالاخره خواهم آمد يا عمودى يا افقى

مادرش از حضور مستمر او در جبهه اظهار نگرانى مى ‏كرد و "عبدالحسين" تا او را راضى نمى‏ كرد راهى جبهه نمى ‏شد و به شوخى مى ‏گفت: "من بالاخره خواهم آمد يا عمودى يا افقى".
خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(21)

حالا مى ‏توانم راحت بخوابم

شهید "ناصر شهبازی" در يكى از روزهاى حضور در جبهه جنگ جنازه يكى از نيروهاى خودى را در بالاى تپه‏ اى مشاهده كرد، تپه‏ اى كه با حضور سربازان عراقى امكان نزديك شدن به آن وجود نداشت. ناصر تصميم مى‏ گيرد به تنهايى اقدام كند. در نزديكى صبح هنگامى كه همراه جنازه بر مى‏ گردد به يكى از همرزمانش مى‏ گويد: "حالا مى‏ توانم راحت بخوابم."

برشی از کتاب/ مادری از جنس "مادر وهب"

جانباز یارقلی می‌گوید: مادرم خيلي مُصر بود تا براي آخرين بار چهره‌ي فرزند شهيدش را ببيند و با او وداع كند. مجبور شديم به مادر بگوييم كه جنازه سر ندارد و نمي‌تواند طاقت ديدن آنرا داشته باشد.
خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(20)

هرگز از امكانات سپاه استفاده نكرد

همسر شهید "روح‌اله شکوری" می‌گوید: بعد از ازدواج مشكلات او دو برابر شد ولى با وجود سمت‏ هاى مهمى كه داشت هرگز از امكانات سپاه استفاده نمى‏ كرد.
خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(19)

ماجرای بخشش حلقه ازدواج

زمانى كه پيشنهاد ساختن راه روستای ینگجه مطرح شد گروهى به دليل مسائل مالى با آن مخالفت كردند. اما شهید "رضا زلفخانی" اولين قدم را برداشت و حلقه ازدواج خود را براى شروع كار تقديم كرد.
خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(18)

بخشش غذا به دیگران

شهید "مجتبی رهبری" سهميه غذاى خود را به ديگر رزمندگان مى‏ داد و غذايى كه در ته قابلمه باقى مى‏ ماند استفاده مى ‏كرد؛ حتى در مواردى كه مشاهده مى ‏كرد رزمنده‏ اى در پست نگهبانى خوابيده است بجايش نگهبانى مى ‏داد.
خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(17)

شهیدی که با کت از خانه می رفت و بدون کت بر می‌ گشت

مادر شهید "میرزاعلی رستم‌خانی" مى ‏گويد: "بارها با كُت از خانه بيرون مى‏ رفت و بدون كت برمى‏ گشت ما مى‏ فهميديم كه به فرد مستمندى كمك كرده است.
خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(16)

شهید رجبی به بهترین شکل سفارش برادرش را عمل کرد

شهید "غلامرضا رجبی گوندره" بنابر سفارش برادر شهيدش، جاى او را پر كرد و نگذاشت سنگرش خالى بماند.
خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(15)

ما براى كشته شدن آماده‏ ايم

فعاليتهاى شهید "اسداله حیدری" به حدى رسيده بود كه موجب نگرانى برادر بزرگترش شده بود، مادرش مى‏ گويد: "برادرش يك روز به من گفت: به اسد بگوييد چنين نكند، مى ‏آيند و او را مى‏ گيرند". اسداله هم در جواب گفته بود ما براى كشته شدن آماده ‏ايم."
خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(14)

يك نفر برنمى‏ گردد

پسر عموی شهید "اميرحسين جهانشاهی" می گوید: قبل از عمليات مى‏ خواستيم به همراه اميرحسين و برادرم اسفنديار روى پل كارون در اهواز عكس بيندازيم. گفت ما سه تا پسرعمو هستيم و از ما سه نفر يك نفر برنمى‏ گردد و آن يك نفر من هستم؛ صبر كنيد من به حمام بروم بعد بيايم و عكس بيندازيم؛ هر چه گفتيم 170 نفر نيرو منتظر ما هستند قبول نكرد و با اصرار منتظر شديم تا برگردد.
طراحی و تولید: ایران سامانه