داستان - صفحه 3

navideshahed.com

برچسب ها - داستان
نویسنده: یارمحمد عرب عامری
من پيرو كسي‌ام كه بچّه‌‌اش را روي دست به طرف دشمن گرفت تا دين بمونه!
کد خبر: ۴۱۵۰۴۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۹/۰۱

کتاب تنها یادگاری برای کودکان توسط بنیاد شهید وامور ایثاگران استان سمنان منتشر شد
کتاب تنها یادگاری اثر نویسنده فرزانه نعیمی و با تصویرگری مریم السادات میرحسنی در پایان سال 95 منتشر گردیده و مقرر است در روز شهدا (22 اسفندماه) رونمایی گردد.
کد خبر: ۴۱۲۲۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۲۵

داستان و خاطرات
دراولین حمله به دشمن بااستفاده از اصل غافلگیری، همگی آنها را که در خواب بودندتار و مارکردیم. دشمن فکرش را هم نمی کرد که نیروهای ایرانی بتوانند تا آن ارتفاع ، با آن همه موانع طبیعی و غیر طبیعی بالا بیایند بنابراین با خیال راحت خوابیده بودند .
کد خبر: ۴۰۸۰۱۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۲۵

داستان ( تقدیم به همه شهدای جزیره مجنون)
دو ماه از آمدن ما به این جزیره می گذرد، پنج مهندس و پانزده سرباز که جایگزین یک تیم دیگر شدیم. پنجاه روز پیش آفتاب نزده، جزیره را در عرض بیست دقیقه دور زدیم. سی و نه روز پیش در یک حمله ی هوایی، اولین نفر از گروه ما کشته شد.
کد خبر: ۴۰۳۰۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۳۰

به قلم رضا قلی زاده
دوباره سرش را بالا آورد و زل زد توی صورتم. خودم را در چشمانش دیدم مثل همیشه مهربان بود و چیزی از صداقت همیشگی کم نداشت. از گفته ام پشیمان شدم. گفت: مواظب بچه ها باش. اول خدا و بعد هم تو! نگذار جای خالی من برایشان سوال انگیز باشد.
کد خبر: ۳۹۳۵۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۲۶

به قلم اکبر صحرایی
ظهر روز سوم خرداد همراه بقیه نیروهای گردان، مامور پاک سازی کوچه های اطراف خیابان آرش شد. شور و هیجان داشت تا بعد از ورود به شهر، کوچه و محله شان را زودتر ببیند.
کد خبر: ۳۹۳۴۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۲۴

چند روزی بود که مش مراد حسابی اوقاتش تلخ بود. او مسوول تدارکات بود و ریش همه ما پیش او در گرو. تا قبل از این با آن که راه به حیله های مختلف به سنگرش دستبرد زده و کمپوت و آب میوه کش رفته بودیم، او همیشه خوش اخلاق و باگذشت بود. اما حالا با دیدن چهره اخمو و غضبانکش جرات نمی کردیم نزدیکش بشویم، چه رسد به پاتک زدن به سنگر تدارکات.
کد خبر: ۳۹۳۴۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۲۴

شب از نیمه گذشته بود. ستاره‌ها هنوز در آسمان می‌درخشیدند و ماه کم‌کم روی خود را پنهان می‌کرد. بیرون شهر، جیپ‌ها و کامیون‌های ارتشی پشت سر هم پارک می‌کردند. کماندوها و سربازها یکی پس از دیگری، از ماشین‌ها پایین می‌پریدند. فرمانده کماندوها که مردی درشت هیکل بود، اخم‌هایش را درهم کشیده بود و با لحن خشنی فرمان می‌داد. از چهره گرفته آن‌ها خشونت و بی‌رحمی می‌بارید. طولی نکشید که صدها کماندو در صف‌های منظم آماده شدند.
کد خبر: ۳۹۲۶۴۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۰۵

فاتحان فخر تاريخ : به مناسبت فرارسيدن هفته دفاع مقدس
تهمينه دختر عبدالباقي هفت قدم رو به قبله برمي‌داشت و مي‌گفت: به اين قبله‌ي حاجات خودم ديدمش، با همين چشم‌ها؛ نيمرخش را. آمد پاي پنجره. به گمانم از روي درگاه چيزي برداشت يا شايد هم چيزي گذاشت. مونس انگار غفلتاً لاي پنجره را باز گذاشته بود.
کد خبر: ۳۹۰۹۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۶/۲۴

"فضربنا علي اذانهم في الكهف سنين عددا" " پس در كهف سالياني چند بر گوش هاي شان (پرده خواب) زديم . " قران كريم ، سوره كهف ، آيه
کد خبر: ۳۸۵۲۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۸/۱۱

کد خبر: ۳۸۵۲۶۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۸/۱۱

کد خبر: ۳۸۵۲۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۸/۱۱

کد خبر: ۳۸۵۲۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۸/۱۱

کد خبر: ۳۸۵۲۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۸/۱۱

داستان ايثار و شهادت و دفاع مقدس
کد خبر: ۳۸۵۲۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۸/۱۱

تقديم به جاويد الاثر زادگاهم :
کد خبر: ۳۸۵۲۶۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۸/۱۱