در شماره هفتم ماهنامه فرهنگی تاریخی شاهد یاران آمده است:

تصویر آفتاب در آیینه شاهدیاران/ 20 روایت ناب و منتشر نشده از امام خمینی(ره)

سه‌شنبه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۴ ساعت ۱۰:۴۵
در متن پیش رو 20 روایت از یاران و نزدیکان امام خمینی (ره) آمده است که شامل روایتهایی ناب از سیره و سلوک زندگی و مبارزات سیاسی ایشان، چگونگی مبارزه با بعثی ها و ایستادگی ایشان در مقابل جور زمانه، ارتحال حضرت امام (ره)، و... از یاران و نزدیکان ایشان است که در شماره هفتم ماهنامه تاریخی فرهنگی شاهد یاران آمده است.

امام خمینی (ره) در آیینه شاهد یاران

به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ در شماره هفتم ماهنامه فرهنگی تاریخی شاهد یاران روایت‌هایی ناب از لحظات حساس بازگشت تاریخی امام خمینی (ره) به میهن، چالش‌ها و امیدها، دیدارهای پربار با یاران، و دقایقی که بر باور و اراده ملت ایران مهر تأیید زد؛ روایت‌هایی که از عمق جان یک ملت تشنه آزادی حکایت می‌کنند؛ آمده است. که در ادامه تعدادی از آنان را می خوانیم. 

اعتماد امام به مردم، نه به سیاست‌بازان

امام راحل به معنای واقعی کلمه، معتقد به آرای مردم بود… البته در این کارها هیچ‌وقت سررشته کار را هم به دست سیاست‌بازان نمی‌داد. مردم غیر از سیاست‌بازها هستند… غیر از مدعیان طرفداری از مردم‌اند. امام راحل به مردم اعتماد داشتند. خیلی از گروه‌ها و احزاب، داعیه‌داران و سیاست‌بازها و حزب‌بازها و امثال این‌ها بودند. امام راحل به آنها کاری نداشتند و میدان را هم به آنان نمی‌دادند که زیاده‌طلبی کنند و به نام مردم حرف بزنند و عوض مردم تصمیم بگیرند…
متانت و بردباری و حلم امام راحل، به گونه‌ای بود که اگر صد نفر در مجلس سخنانی می‌گفتند که او آنها را قبول نداشت، تا لازم نمی‌دانست، حرفی نمی‌زد و سکوت می‌کرد. در صورتی که اگر در حضور آدم‌های معمولی، کلمه‌ای گفته شود که برخلاف عقیده آنان باشد، توفانی در روحشان به وجود می‌آید که سریعاً پاسخ بدهند.
شبی در جلسه خصوصی، در منزل مرحوم حاج احمد آقا نشسته بودیم. ایشان هم بودند. یکی از ما گفت: «آقا! شما مقامات معنوی و عرفانی دارید، چند جمله‌ای ما را نصیحت و هدایت کنید.»
این مرد با عظمتی که آن‌گونه اهل معنا و سلوک بود، در مقابل این جمله ستایش‌گونه کوتاهِ یک شاگردش، آنچنان در حال حیا و شرمندگی و تواضع فرو رفت که اثر آن در رفتار و جسم و کیفیت او محسوس شد؛ در حقیقت، ما شرمنده شدیم که این حرف را زدیم که موجب حیای امام (ره) شد.
(صفحه ۵)

درس اخلاق امام؛ احترام به طلبه‌های زودتر آمده

روزی هنگام درس، امام راحل وارد مدرسه شدند و بلافاصله برگشتند. بعداً معلوم شد که ایشان وقتی وارد مدرسه شدند، دیدند چند طلبه در آنجا در حال درس و بحث هستند. از حضرت امام راحل سؤال کردیم:
«چرا درس نگفتید و برگشتید؟»
فرمودند: ما با آنها فرقی نداریم؛ همه ما طلبه‌ایم. ما می‌خواستیم درس بگوییم، آنها زودتر از ما آمدند. حق آنهاست که امروز در آنجا مشغول درس و بحث باشند. فردا ما می‌آییم. اگر آنها باز هم بودند، درس نخواهیم گفت.
(راوی: آیت‌الله العظمی محمد فاضل لنکرانی – ص ۶)


آشنایی کامل با علوم اسلامی و دغدغه دائمی اسلام

امام رضوان‌الله‌علیه دست‌کم در هفت شاخه از علوم اسلامی، نه تنها تبحر داشتند، بلکه صاحب‌نظر و رأی بودند: فقه، اصول فقه، تفسیر، حدیث، فلسفه، عرفان و اخلاق.
امام در همه این علوم، هم تألیف‌های ارزشمندی دارند و هم درس‌های مهم و شاگردان برجسته‌ای، و هم آرا و نظرات مهمی داشتند. لذا ثبوتاً و اثباتاً، امام در این علوم جایگاه شایسته‌ای داشتند و دارند.
امام از سال‌های دور و قبل از ۱۵ خرداد ۴۲ به دنبال نهضت و قیام بودند و در حقیقت، بر اساس همان تکلیف و مسئولیت شرعی و دینی، به هر نحو ممکن فریاد اسلام‌خواهی سر دادند. ایشان با عباراتی از سر سوز و از سر درد دین، مطالبی را مرقوم کرده‌اند که اگر علمای اسلام و دانشمندان دیندار و حق‌پرستان به فکر اصلاح اجتماع نباشند و برای خدا قیام نکنند، فردا در پیشگاه خدا عذری نخواهند داشت.
ایشان کراراً در مجالس خصوصی و عمومی و سخنرانی‌ها می‌فرمودند که اسلام در مخاطره است و باید اسلام را از مخاطره نجات داد، ولو بَلَغَ ما بَلَغَ. این مطلب، ورد زبان مبارک ایشان بود و نشأت‌گرفته از همان حس تکلیف دینی و سر درد دین بود.
(راوی: آیت‌الله العظمی حسین مظاهری – ص )۸

ساده‌زیستی و شجاعت در اوج خطر

در روز عاشورا که قرار بود امام برای سخنرانی به مدرسه فیضیه بیایند، به حاج آقا مصطفی گفتم: «خوب است آقا با یک جلال خاصی وارد شوند. توی ماشین وسط بنشینند و چهار ماشین هم اطراف‌شان باشد. بعد جمعیت پیاده، دور این پنج ماشین حلقه بزنند تا ضمناً از سوءقصد هم دور باشند.»
آقا مصطفی این حرف‌ها را با آقا مطرح کرده بود، اما ایشان نپذیرفته بودند و گفته بودند:
«هرچه ساده‌تر باشد، بهتر است. و خوفی نیست. و وقتی می‌خواهم بیایم، دوست دارم در ماشین نباشم. در ماشین هم نمی‌خواهم سرم حفاظ داشته باشد.»
کسی از منسوبین امام، پهلوی ایشان بود و امام متوجه شده بودند که اضطراب زیاد، رنگش را پریده کرده است. آقا فرموده بودند:
«شما بهتر است پیاده شوید.»
وقتی امام وارد فیضیه شدند، حالت ملکوتی عجیبی داشتند. موقعی که می‌خواستند از پله‌های فیضیه بالا بروند و به محل سخنرانی برسند، چند نفر آمدند زیر بغل ایشان را بگیرند که اجازه ندادند و خودشان بالا رفتند.
یادم هست قبل از این سخنرانی به امام گفتم:
«ساواک چطور از اسرار ما خبر دارد؟»
امام فرمودند: «چه کنم؟ ما ظاهر و باطن نداریم. هر کاری می‌خواهند بکنند!»
قبل از دستگیری امام هم، ما خبر داشتیم و شب به خانه ایشان رفتیم و گفتیم:
«می‌خواهیم نزد شما بمانیم.»
امام و آقای پسندیده سر سفره بودند. امام فرمودند:
«مرا اگر بخواهند بگیرند، شما چه کار می‌توانید بکنید؟ چرا اینجا بمانید؟ هرچه ساده‌تر باشد بهتر است.»
مرحوم اشراقی شب را آنجا ماند و گفت که تا صبح خوابش نبرده است، اما امام یک آیت‌الکرسی خوانده و خوابیده و صبح هم برای تهجد بیدار شده و دیده بودند که آقای اشراقی بیدار است و در جایش می‌غلتد. فرموده بودند:
«آقا شهاب! بیداری؟»
آقای اشراقی جواب داد:
«آقا من نخوابیدم!»
امام فرمودند:
«تا به حال به این راحتی نخوابیده بودم.»
امام روحیه بی‌نظیری داشتند.
(راوی: آیت‌الله محمدعلی گرامی – ص ۱۹)


مخالفت با امتیاز خاص؛ عبا را کنار گذاشت

مسجد سلماسی در آن زمان مسجد ساده‌ای بود که کف آن با زیلوهای نخی آبی‌رنگ یزدی یا کاشی فرش شده بود. زیلوها نازک و به‌خصوص در زمستان، سرد بودند و نشستن روی آن‌ها واقعاً نوعی ریاضت به‌حساب می‌آمد.
روزی شاگردان با هم گفتند: «این درست نیست که ایشان همانند ما روی زیلوی نازک و سرد بنشینند.»
و یکی از شاگردان برخاست و قبل از اینکه ایشان بیایند، عبای پشمی خود را تا کرد و در جایی که امام (ره) می‌نشستند، پهن کرد و همه خوشحال شدند که بدین‌وسیله کار خیری انجام داده‌اند.
اما همین که امام (ره) وارد مسجد شدند و برای نشستن به جای مخصوص خود رفتند و آن عبا را پهن دیدند، با ناراحتی آن را جمع کردند و کنار گذاشتند و مانند هر روز، مثل دیگران روی زیلو نشستند. آثار ناراحتی تا پایان درس در چهره‌شان هویدا بود.
از جمله خاطرات آن دوران، یکی همین است که ایشان مقید بودند بدون استثنا هر روز پس از درس به حرم حضرت فاطمه معصومه (س) بروند و زیارت مرقد مطهر آن بانوی مکرم، جزو کارهای روزانه ایشان بود که هیچ‌گاه ترک نمی‌شد.
(راوی: آیت‌الله سید هاشم رسولی محلاتی – ص ۲۲)


اقتدار بی‌تزلزل، از درس عرفان تا مبارزه

در اولین روز حضور این‌جانب در دروس اخلاق و عرفان ایشان، قیافه‌ای بسیار روحانی با نگاه‌های جالب دیدم که مطالبی که در درس ابراز می‌نمودند، با آنچه که در درون می‌گذشت، موافق بودند.
آن روزها آیات آخر سوره حشر را تدریس می‌کردند. با کمال وضوح به خاطر می‌آورم وقتی این آیه مبارکه «هو الله الخالق الباری المصور له الأسماء الحسنی یسبح له ما فی السموات و الأرض و هو العزیز الحکیم» را تفسیر می‌فرمودند، جذابیت مطالب به حد عالی رسیده بود و طلاب با یک انقلاب روحی به افاضات عرفانی ایشان گوش می‌دادند.
امام راحل کسی است که فرموده است:
«من در عمرم جز از خداوند متعال از کسی نترسیده‌ام.»
این است که ایشان از شخصیتی قدرتمند برخوردار بودند و همین اقتدار باعث شده بود که حوادث روزگار، از دوران مدرسی در حوزه علمیه قم تا سالیان آخر زندگانی ایشان که پر از تلاطم‌های سخت بوده است، نتواند تزلزلی در آن شخصیت به وجود بیاورد.
(راوی: آیت‌الله علامه محمدتقی جعفری – ص ۲۹)

گریه‌های نیمه‌شب از حجره همسایه

یک‌ بار که در حجره مشغول امور شخصی بودم، ناگهان صدای ناله‌ای را شنیدم. فکر کردم که باز هم کسی را به زور به رودخانه آوردند و دارند کتک می‌زنند. برخاستم و پنجره را باز کردم، ولی پس از کمی دقت متوجه شدم که صدای ناله، حالتی دیگری دارد. وقتی بیشتر دقت کردم، متوجه شدم که صدا از حجره مجاور، یعنی حجره امام راحل می‌آید و در واقع، خود امام راحل است که مشغول ناله‌های شبانه و گریه و زاری به درگاه خداست.

امام خمینی شیوه‌اش این نبود که بخواهد مثل برخی از علما، خودی نشان دهد و فی‌المثل در قسمت بیرونی منزل آقای بروجردی، در ردیف آقایان علما بنشیند یا خود را به گونه‌ای عرضه کند که افراد برای رفع و رجوع کارهای‌شان به ایشان مراجعه کنند. خود ایشان می‌فرمود:
«فرض کنید که در آنجا صد نفر نشسته باشند و من با حضور خودم، عدد افراد را به صد و یک نفر برسانم، این چه ارزشی دارد؟ مهم این است که من می‌خواستم آقای بروجردی مرجع شوند و شدند.»
راوی: مرحوم آیت‌الله سید حسین بدلا – ص ۳۲


شب غسل امام و کفنی که پاره شد

ساعت ده و بیست دقیقه شب بود که دل مهربان امام از حرکت ایستاد و صدای شیون و ضجه به آسمان رسید. مسئولان تراز اول اعلام کردند که همه آرام باشند، چون اعلام خبر در آن وقت شب صلاح نیست.

حدود ساعت دو بعد از نیمه‌شب، جنازه امام را به خانه‌شان بردیم و این افتخار نصیب من شد که ایشان را غسل بدهم. سپس مشغول تکفین شدیم و برد یمانی‌ای را که حاج شیخ حسن صانعی آورده بودند، روی آن پیچیدیم و قرآنی را روی سینه امام قرار دادیم.

صبح، به علت کثرت جمعیت، تدفین امام انجام نشد و کفن از بین رفت و جنازه را به جماران برگرداندیم. در آنجا حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، بردی را که برای خود نگه داشته بودند، فرستادند. قرآن را روی همان کفن کشیدیم تا بعد از ظهر که امکان دفن پیکر امام فراهم شد.
(راوی: آیت‌الله محمدرضا توسلی – ص ۳۷)


شجاعتی که از قم تا جماران ادامه داشت

به یاد دارم که در اوایل ورود امام راحل به نجف، در یکی از محافل دوستانه امام راحل و پدرم، ایشان نقل می‌کردند که تبعیدگاه‌شان در ترکیه، جای جزیره‌مانندی بود که اطراف آن را آب فرا گرفته بود. پدرم پرسیدند:
«آیا نترسیدید که مأموران شما را در آب بیندازند؟»
امام راحل گفتند:
«این‌که چیزی نیست. روزی که مرا در قم دستگیر کردند و به‌سوی تهران حرکت دادند، در میانه جاده قم–تهران، ناگهان ماشین را از جاده اصلی به جاده‌ای پرت بردند. من یقین کردم که قرار است مرا از بین ببرند. در آنجا بود که به قلب و ضمیر خود مراجعه کردم و دیدم اصلاً نمی‌ترسم.»

این بی‌باکی و شجاعت تا آخر عمر هم به‌کمال در امام (ره) وجود داشت. در روزهای شروع جنگ هم که دشمن محدوده جماران را می‌زد، همه به سرعت به زیرزمین پناه می‌بردند، ولی امام راحل از جای خود، که در کنار پنجره هم بود، حرکت نمی‌کردند. در شب اول بمباران، حتی چراغ اتاق خود را هم خاموش نکردند.
(راوی: آیت‌الله سیدمحمد موسوی بجنوردی – ص ۳۸)

امام خمینی (ره) در آیینه شاهد یاران

تهدید قاطعانه به بعثی‌ها در دفاع از ایرانیان

حدود ۳۵ سال پیش در نجف، رژیم بعث تصمیم گرفت ایرانی‌ها را از عراق اخراج کند و اگر می‌توانست در این امر موفق شود، حوزه نجف به طور کلی متلاشی می‌شد.

امام راحل رسماً به حزب بعث اخطار کردند که اگر تا ۲۴ ساعت دیگر اخراج ایرانی‌ها را متوقف نکنند، ایشان از عراق خواهند رفت. بعثی‌ها که اراده و قاطعیت امام راحل را می‌شناختند، بسیار دستپاچه شدند و چون از صمیمیت امام راحل و پدرم اطلاع داشتند، فردی را نزد پدرم فرستادند که ایشان وساطت کنند تا امام راحل از تهدید خود منصرف شوند.

تقریباً دو ساعت پس از غروب بود که من از طرف پدرم به طرف حرم حضرت امیر علیه‌السلام رفتم و پیام پدرم را به ایشان دادم که چند روزی به رژیم بعث مهلت بدهند، چون با رفتن ایشان، حوزه نجف متلاشی می‌شود.
امام راحل فرمودند:
«سلام مرا به آقا برسانید و بگویید فلانی از شما می‌خواهد دخالت نکنید. اگر این‌ها تا مهلت داده‌شده، اخراج ایرانی‌ها را متوقف کردند که هیچ، وگرنه پدری از این‌ها در می‌آورم که اون سرش ناپیدا باشد.»

فردای آن روز هم امام راحل با قاطعیت تمام به نماینده حسن البکر، رئیس‌جمهور وقت عراق، گفتند:
«حرف آخر من همان است که گفته‌ام. اگر اخراج را متوقف کردید که هیچ، والا می‌روم به بیروت و اگر مانع شوید، به دنیا اعلام می‌کنم که در خانه‌ام زندانی هستم.» در هر حال، با قاطعیت امام راحل، اخراج ایرانی‌ها متوقف شد.
(راوی: آیت‌الله سیدمحمد موسوی بجنوردی )


پاسخ قاطع امام به منطق سه‌ضلعی بازرگان

از جمله کسانی که در آن ایام بحرانی به پاریس آمدند، مهندس مهدی بازرگان و دکتر سنجابی بودند. مهندس بازرگان مهمان دکتر یزدی و دکتر سنجابی مهمان بنی‌صدر بود. پس از ورود به اقامتگاه و کسب اجازه، محضر امام امت شرفیاب شدند و گزارشی از اوضاع ایران ارائه دادند.

بازرگان سه انگشتش را روی زمین گذاشت و گفت:
«آقا! ایران سه رکن دارد: شاه، ارتش و آمریکا. شما می‌گویید شاه برود. اولاً شاه کجا برود؟ شاه رفتنی نیست. بر فرض برود، با آمریکا و ارتش چه می‌کنید؟ فکر این دو رکن را کرده‌اید؟»

حضرت امام راحل (قدس‌سره) با تبسم و تمسخر فرمودند:
«شما بگویید شاه باید برود، با مردم هم‌صدا بشوید. وقتی رفت، ارتش فرزندان همین ملت‌اند. ارتش از آمریکا نیامده است. ارتشی‌ها بچه‌های همین مردم‌اند، به دامن انقلاب برمی‌گردند. آمریکا هم گورش را گم می‌کند. شما غصه این‌ها را نخورید. شما موضوع ملت را بپذیرید که شاه باید برود.»

ولی آقایان با موضوع خودشان که “شاه باید سلطنت کند، نه حکومت”، اصرار می‌ورزیدند؛ شاه باشد ولی سلطنت کند، انتخابات آزاد برگزار شود، نمایندگان مردم به مجلس بروند، کم‌کم آزادی بدهد و قوانین اسلام روی کار بیاید. همان سیاست گام‌به‌گام که شعار بازرگان بود، مورد تأکیدشان بود.

حضرات بعد از دو سه روز بار دیگر برای خداحافظی تقاضای ملاقات کردند. این‌دفعه امام راحل فرمودند:
«اگر آقایان حاضرند مواضع ملت را بپذیرند، مصاحبه کنند و رسانه‌ها منتشر کنند، من آنان را برای ملاقات می‌پذیرم؛ ولی اگر حاضر نیستند قبول کنند، من آن‌ها را نمی‌پذیرم.»

(راوی: حجت‌الاسلام اسماعیل فردوسی‌پور- ص ۵۱)

پروازی در شب عاشورای انقلاب

شب حرکت امام راحل، درست خاطرات شب عاشورای حسینی را برای ما زنده کرد!

مهندس پرواز شرکت آرفرانس می‌گفت: «ما اطمینان نداریم که به این پرواز اجازه فرود در مهرآباد یا کشورهای همجوار ایران داده شود. بنابراین باید احتیاط کنیم و سوخت بازگشت را ذخیره نماییم؛ لذا نصف ظرفیت بیشتر مسافر نمی‌گیریم تا نصف بنزین برای مراجعت احتمالی باقی بماند.»

پرسیدم: «راست است که اگر نصف ظرفیت مسافر بگیرید، نصف بنزین مصرف می‌شود؟»
گفتند: «آری، چنین است.»

بنابراین بلیط بسیاری برگشت و ناراحتی شدید و فراوانی پدید آمد. بعضی‌ها گریه می‌کردند که چرا ما را نمی‌برند؟

حضرت امام نماز مغرب و عشا را در چادر خواندند و به یکی از وعاظ تهران که حضور داشت، فرمودند:
«به این آقایان بگویید این سفر، سفر خطرناکی است. معلوم نیست ما به سلامت به ایران برسیم. شاید این پرواز را در هوا یا زمین بزنند. شما نگران نباشید و اصرار نکنید با من باشید. بگذارید من بروم تا اگر خطری بود، برای من باشد.»

ایشان هم سخنرانی مفصلی کرد و نظرات امام (ره) را توضیح داد. درست مانند شب عاشورا همه گریستند و گفتند:
«آقا! اگر برای شما خطری هست، ما همه پیشمرگ شما هستیم.»

امام راحل برای همه دعا کردند و یک پرواز دیگر تهیه شد که برادران را بیاورد. حدود ساعت ۱۱ شب ۱۲ بهمن ۵۷، هواپیما از فرودگاه پاریس پرواز کرد. نزدیک به ۱۶۰ نفر خبرنگار، عکاس و فیلمبردار همراه امام راحل بودند.

نماز شب را در هواپیما و در طبقه دوم به جا آوردند و نماز صبح به جماعت اقامه شد. پرواز شش ساعت به طول انجامید. روز ۱۲ بهمن، خورشید از مغرب طلوع کرد و ملت ستم‌کشیده ایران پس از ۱۵ سال فراق و جدایی، بار دیگر چشمشان به جمال امامشان روشن شد.

(راوی: حجت‌الاسلام اسماعیل فردوسی‌پور- ص ۵۲)


دعای امام برای حاجت مومنی گمنام

یکی از مؤمنان با یک واسطه از من خواسته بود که از حضرت امام راحل، لباسی را بخواهم که در آن نماز خوانده باشند. از طرفی خجالت می‌کشیدم این درخواست را مطرح کنم و از طرفی مایل نبودم به آن مؤمن جواب رد بدهم.

تا در فرصتی، پس از آنکه عرائض خودم تمام شد و پاسخ شنیدم، در حالی که می‌خواستم خداحافظی کنم، فشرده و با زحمت مطلب را عرض کردم.

امام راحل فرمودند: «بنشین.»
با تبسم و شادی خاصی که حاجت مؤمنی را به شکل خصوصی برمی‌آوردند، کسی را صدا زدند و دستور فرمودند: «برو آن عبا را که فلان جاست بیاور.»

عبا را که آوردند، امام راحل خود گرفتند و به من تحویل دادند و فرمودند: «به او بده.» و دعایی کردند.

وقتی بیرون آمدم، بعضی‌ها که متوجه شدند، بدشان نمی‌آمد از من بگیرند که گفتم: مربوط به من نیست. و آن مؤمن فوق‌العاده خرسند شد. این خاطره نیز بیانگر درجه علاقه امام راحل به مردم و رفع حاجات آن‌هاست.

(راوی: آیت‌الله ابراهیم امینی -ص ۵۶)


چادری شدن با فرمان امام

از فرانسه که آمدم، هنوز مانتو و شلوار تنم بود. در مهران پایم صدمه دید و با عصا راه می‌رفتم و با مانتو و شلوار خدمت امام راحل رسیدم تا گزارش بدهم.

امام راحل فرمودند:
«شما چادر ندارید؟ بگویم احمد برایتان یک چادر بخرد؟»

گفتم: «نه حاج‌آقا! ما چون به کوه می‌رفتیم و اسلحه رو دوشم بود و فشنگ به کمرم و قمقمه به پهلویم و گاهی هم سه‌پایه تیربار را رو دوش می‌گرفتم، چادر سر کردن برایم خیلی مشکل بود.»

فرمودند: «چادر برای زن بهتر است.»
از آن روز چادر سر کردم.

(راوی: مرضیه حدیدچی (دباغ) - ص ۶۲)

تقسیم غذای امام با میهمانان و خدمت‌گزار

روزی که شهید مطهری و شهید صدوقی مهمان ایشان بودند، برایشان آبگوشت بردم. امام راحل پرسیدند: «غذای خودتان کدام است؟»
گفتم: «من می‌روم ساختمان دیگر و غذایی می‌خورم.»
فرمودند: «خیر! شما این‌جا زحمت کشیده‌اید و غذا پخته‌اید و باید همین‌جا هم غذا بخورید.»

سپس غذای خود و میهمان‌هایشان را برداشتند و چهار قسمت کردند و به من دادند.

یک بار هم مهمان زیادی آمده بود. من و زهرا (دختر آقای اشراقی) می‌خواستیم ظرف بشوییم که دیدیم امام راحل آستین‌هایشان را بالا زده‌اند و فرمودند: «چون ظرف‌های امروز زیاد است، آمده‌ام کمکتان کنم.»

همه بدنم شروع به لرزیدن کرد و به زهرا گفتم: «تو را به خدا از امام راحل خواهش کن بروند. ما خودمان ظرف‌ها را می‌شوییم.» ولی امام راحل هرگز حاضر نبودند کاری بر کسی تحمیل شود.

(راوی: مرضیه حدیدچی - ص ۶۱)

مأموریتی جهانی برای نشان دادن جایگاه زن مسلمان

امام راحل می‌دانستند که آمریکا به دلیل حساسیت در مورد مسائل شوروی، خبر این سفر را در سطح جهان منعکس می‌کند و مرا فرستادند که جایگاه زن را در اسلام و انقلاب به جهان نشان دهند و مطرح کنند که اسلام هیچ محدودیتی برای رشد زن قائل نیست و زن را در همه جا شرکت می‌دهد، چون نیمی از جامعه به زنان تعلق دارد.

ایشان با این عمل به دنیا نشان دادند که این‌که می‌گویند ایران به زن ارزش نمی‌دهد، دروغ است. امام (ره) مردی با لباس روحانیت و زنی با پوشش چادر را به نمایندگی از خود و ملت ایران به شوروی فرستادند و عملاً این دو لباس مشخص را برگزیدند. وگرنه عالم‌تر و بهتر از من، فراوان بودند.

(راوی: مرضیه حدیدچی -ص ۶۲)

جفاهای تلخ‌تر از آزار ساواک

در مورد انحرافات بعضی از اشخاص، یک بار از حاج احمد آقا شنیدم که پس از وقوع برخی از این جریانات و برملا شدن نامهربانی بعضی از این افراد، امام فرمودند که کمرشان شکست و تا آخر عمر نیز نشاط روزهای قبل از این رویدادها را پیدا نکردند.

این حالات در نامه حضرت امام (ره) که در صحیفه نور چاپ شده، به خوبی مشهود است. امام در این مورد با دلی خونین از این وقایع یاد می‌کنند که عمق تأسف امام راحل را نشان می‌دهد. در آن‌جا امام راحل از خداوند مسئلت می‌کنند که عمرشان را کوتاه کند.

در هر حال، جفاهایی که برخی دوستان و یاران امام راحل به ایشان رساندند، به تعبیر خودشان، از آزارهای ساواک و عوامل رژیم تلخ‌تر و سخت‌تر بود.

(راوی: حجت‌الاسلام والمسلمین مجید انصاری -ص ۶۳)

ازدواج ساده‌ی مردی با آینده‌ای جهانی

امام خمینی از ابتدای زندگی‌شان در شمار کسانی بودند که از یک زندگی متوسط و حتی پایین‌تر از آن برخوردار بودند.

در همان روز، به صورتی کاملاً خاص و غیرعادی، صحبت از ازدواج سیدی به نام آقا روح‌الله اهل روستایی به نام خمین، ساکن دارالشفا، و صبیه آقای میرزا محمد ثقفی که از علمای بزرگ تهران بود، مطرح شد. برخی معتقد بودند که در ازدواج مذکور، رعایت تناسب نشده است و حتی در ابتدا بعید می‌دانستند که آقای ثقفی زیر بار برود.

در این میان خبر رسید که وصلت صورت گرفته و کار به پایان رسیده است. در کل، نشانه‌های متعددی وجود داشت که دلالت می‌کرد زندگانی امام خمینی، عادی بلکه پایین‌تر از عادی است.

طلبه‌ای که بعدها منشأ آن همه اثرات بزرگ در سطح کشور، بلکه جهان شد، در حجره خشت‌گلی شماره ۷ مدرسه دارالشفا گذران زندگی می‌کرد. و در جوار ایشان، در حجره شماره ۸، بنده اسکان داشتم. وقتی ایشان متأهل شدند، منزلی اختیار کردند. حجره ایشان بیشتر محل تجمع علما و فضلای تهرانی از جمله حاج میرزا محمدعلی ادیب تهرانی بود.

(راوی: مرحوم آیت‌الله سید حسین بدلا- ص ۳۴)


تلخ‌ترین و شیرین‌ترین لحظه‌های امام

تلخ‌ترین و شیرین‌ترین خبری که به امام راحل رسید، کدام بود؟

امام هیچ‌وقت نه از شنیدن خبر ناگوار بی‌تاب می‌شدند و نه از شنیدن خبر شادی‌آور بیش از حد، اظهار شادی می‌کردند.

من فقط یادم هست روزی که خبر فتح خرمشهر به امام رسید، بسیار متبسم و شاد بودند. هنگامی هم که به ناچار قطعنامه را قبول و آن گفته تلخ را بیان کردند که «من جام زهر را نوشیدم»، بسیار محزون بودند.

چرا؟ در هر حال، امام شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» را مطرح کرده بودند، اما در آن اوضاع، احساس کردند نظام در خطر است. ایشان به قدری با مردم یک‌رنگ بودند که می‌دانستند هرچه بگویند، مردم بدون تردید خواهند پذیرفت و می‌دانند که امام، صلاح مردم و آیین و مملکت را می‌خواهند.

اما در هر حال، پذیرش قطعنامه برایشان بسیار دشوار بود.

(راوی: آیت‌الله محمدرضا توسلی -ص ۳۷)

 

انتهای گزارش/ 

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده