ماجرای شعری که همیشه بر زبان «علی اصغر» بود

مادر شهید «علی اصغر افشاری» می گوید: در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبَه صفتان زشت خو را نکشند / گر عاشقی صادقی ، ز مُردن مهراس مردار بوَد هر آنکه او را نکشند، این شعر همیشه در زبانش بود با هم خوشحال از این بودیم عاشق راه خداست و دوست دارد به هدفش برسد.  

 

 

 

به گزارش نوید شاهد زنجان، شهید «علی اصغر افشاری» چهارم مرداد۱۳۳۹، در شهرستان تهران به دنیا آمد. پدرش محرمعلی و مادرش ربابه نام داشت. دانشجوی دوره کارشناسی در رشته مکانیک بود. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیستم اردیبهشت ۱۳۶۱‏، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در روستای شریف آباد از توابع شهرستان ابهر واقع است.

 

خاطره شهید «علی اصغر افشاری» از زبان مادر شهید؛

 

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبَه صفتان زشت خو را نکشند

گر عاشقی صادقی ، ز مُردن مهراس مردار بوَد هر آنکه او را نکشند

این شعر همیشه در زبانش بود با هم خوشحال از این بودیم عاشق راه خداست. دوست دارد به هدفش برسد.

در حیاط نشسته بودم . آمد و گفت : مادر ؛ گفتم : جان مادر!

گفت می خواهم حرفی با تو بزنم. گفتم: چه حرفی بگو می شنوم.

گفت : اینجا که نمی شود اگر بگویم کلاغها می شنوند برویم بالا ، مرا سه یا چهار پله گرفت بغلش برد بالا . گفتم: دیر شد بگذاربروم غذا بپزم .

گفت : نه مادر همین جا باید همین جا مطلبی از تو بپرسم . گفتم : چه مطلبی؟ گفت : مادر آنقدر در خرمشهر شهید می دهیم و من هر لحظه شهید می بینم.

گفتم: خدا لعنت کند آنهایی که این جنگ را شروع کردند جوان های مارا گلچین می کنند.

گفت: اگر حرفی به شما بزنم ناراحت نمی شوید؟

گفتم : نه بگو ، گفت مادر راضی هستی من بروم . مگر سرخی خون من بیشتر از خون شهداست. رضایت می دهی بروم.

گفتم: باشه برو . این را که گفتم مرا بغل کرد (نشیمن بزرگی داشتیم) دور تا دور اتاق را چرخاند . گذاشت زمین و از پیشانی ام بوسید.

همان شب از پدرش نیز اجازه گرفت . پدرش هم گفت. از من رضایت گرفتی برو مادرت را راضی کن. رو به من کرد و گفت از مادرم رضایت گرفتم. زد زیر خنده این آخرین دیدار ما بود.

 

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده