قسمت سوم خاطرات شهید «حسن ممتازی»
دوشنبه, ۳۰ بهمن ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۰۰
هم‌رزم شهید «حسن ممتازی» می‌گوید: «سه‌شنبه‌ها بی‌تاب می‌شد و بی‌قراری در چهره‌اش موج می‌زد. هر هفته شب‌های چهارشنبه باید جمکران می‌رفت. نذری که کرده بود ادا می‌نمود. برایم عجیب بود. هرگز از نذر چهل روزه‌اش برایم نگفت.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید حسن ممتازی» سوم شهریور ۱۳۴۱ در روستای کلاته‌‏ملا از توابع شهرستان دامغان دیده به جهان گشود. پدرش سیف‌الله، کشاورز بود و مادرش صغرا نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته برق درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هجدهم بهمن ۱۳۶۱ در فکه توسط نیرو‌های بعثی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در بهشت‌زهرای شهرستان تهران واقع است.

سه‌شنبه‌ها بی‌قرار دیدن یار بود

این خاطرات به نقل از دوست و هم‌رزم شهید، طیب قربانی است که تقدیم حضورتان می‌شود.

بی‌قرار جمکران

سه‌شنبه‌ها بی‌تاب می‌شد و بی‌قراری در چهره‌اش موج می‌زد. هر هفته شب‌های چهارشنبه باید جمکران می‌رفت. نذری که کرده بود ادا می‌نمود. برایم عجیب بود. هرگز از نذر چهل روزه‌اش برایم نگفت. آن روز برف سنگینی باریده بود. طوری که امکان تردد با ماشین وجود نداشت. امکان رفتن به فاصله حدود پنج کیلومتری پادگان امام علی(ع) تا میدان تجریش هم وجود نداشت حتی با ماشین؛ اما حسن بی‌تاب رفتنش بود. گفت: «طیب من باید برم!» گفتم: «توی این برف چطور می‌خوای بری؟»

گفت: «پیاده می‌رم میدان تجریش و از اونجا با ماشین می‌رم.»‌ می‌دانستم که نمی‌توانم مانع رفتنش شوم. عصر روز بعد با یک بسته سوهان برگشت و گفت: «طیب! من نذر خودم رو ادا کردم و چهل شب رو رفتم! از این بابت خدا رو شکر می‌کنم توفیق داد نذرمو ادا کنم.»

بیشتر بخوانید: ردپایش هنوز در دعای خیر اهالی محل باقی‌مانده است

بازهم تکرار مهربانی

پادگان شهید صدوقی دارخوین محل استقرارمان بود. هوا بسیار گرم بود. هر روز صبح که بیدار می‌شدیم، کفش‌هایمان مرتب و تمیز و واکس خورده جلوی سنگر چیده شده بود. این کار را هر کس انجام می‌داد، بسیار در انجام آن دقت می‌کرد. درست زمانی که همه خواب بودند او کارش تمام می‌شد.

فاصله سرویس بهداشتی پادگان با منبع آب یا همان تانکر‌های آب نسبتاً زیاد بود؛ اما آفتابه‌ها نیز بیشتر وقت‌ها آماده استفاده بود. یک شب تصمیم گرفتیم که راز این همه لطف و مهربانی را کشف کنیم. نیمه‌های شب بود که وقتی مطمئن شد همه خوابند، خیلی آرام از جا بلند شد و از سنگر بیرون رفت. به سراغ کفش‌ها رفت و آن‌ها را واکس زد و سایه‌اش به سمت تانکر آب در تاریکی شب گم شد و باز هم تکرار مهربانی؛ او کسی نبود غیر از حسن.

بیشتر بخوانید: امواج دل دریایی‌اش تنها در ساحل شهادت آرام گرفت

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده