مادر شهید می‌گوید: در تماس‌هایی که با من داشت می‌گفتم؛ مادر جان آن جا خطرناک است. سرت را می‌بُرند گفت: در راه خدا سر برود، پا برود، جان برود و هر چه که برود زیبا است.

هر چه که در راه خدا برود زیبا است

به گزارش نوید شاهد مازندران، فرشاد ملکان، پانزدهم فروردین ۱۳۴۵، در شهرستان چالوس دیده به جهان گشود. پدرش محمد، کارمند بود و مادرش پوران نام داشت. دانش آموز سوم متوسطه بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و یکم خرداد ۱۳۶۲، در پاوه توسط نیرو‌های عراقی بر اثر اصابت ترکش به سر و شکم، شهید شد. مزار او در روستای سینوا تابعه زادگاهش واقع است.

هر چه که در راه خدا برود زیبا است

مادر شهید می گوید: در تماس‌هایی که با من داشت می‌گفتم: مادر جان آن جا خطرناک است. سرت را می‌بُرند. می‌گفت: مادر جان! نترس، این جا از عقب و جلو سر می‌برند اما من می‌آیم و زنگ می‌زنم و حتی شب‌ها هم بیرون می‌آیم و مشکلی پیش نمی‌آید. به مادر‌های بچه‌ها بگو همه سالم هستند و سلام می‌رسانند. گفتم: سرت را می‌برند. گفت: «در راه خدا سر برود، پا برود، جان برود و هر چه که برود زیبا است.» بعد از زخمی شدن او را به بیمارستان کرمانشاه بردند و آن جا به من زنگ زد گفت: «مادر! نگران نباش من ترکش خوردم و دو تا عمل جراحی انجام دادم و دو تای دیگر نیز دارم، من حالم خوب است نگران نباشید.»

آب روی بدنش می‌ریختم سریع خشک می‌شد

گوشتی قربانی کردیم و پدرش به عیادتش به کرمانشاه رفت و حالش خوب بود، اما بعد چند روز متغیر شد و حالت بی‌هوشی به او دست داد و به گمان این که شهید شده به سردخانه بردند اما بعد مدتی می‌بینند زنده است و به تهران منتقل می‌کنند. عیادتش رفتم به من می‌گفت: «برای امام دعا کنید، من چیزی بشوم عیب ندارد اما مثل آن‌ها دیگر وجود ندارد.» پایش له شده بود، لبش ترک خورده بود و به او آب نمی‌دادند. بدنش داغ بود آب روی بدنش می‌ریختم و سریع خشک می‌شد. پاهایش پاره پاره بود، ولی اجازه نمی‌داد کمکش کنم. پنبه خیس می‌کردم روی لبانش می‌زدم باور نمی‌کردم از دنیا برود.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده