روایتی از همرزم شهید " عزت الله فتاحیان"؛
نوید شاهد- همرزم شهید " عزت الله فتاحیان"می گوید: « شهید شال سیاهی را در آخرین عملیاتش به کمر بسته بود که بعد از شهادتش با آن کفن شود شال را از گرفتم به خیال اینکه جلوی شهادتش را می گیرم اما او رفت و ما ماندیم و این شال برایم یک عمر حسرت شد.»

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، شهید" عزت الله فتاحیان " سوم مرداد 1344 در روستاي كمره سفلا از توابع شهرستان اسلام آبادغرب ديده به جهان گشود. پدرش بابامير و مادرش عصمت نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. 15 مرداد 1366 با سمت مسئول قرارگاه در سردشت توسط نيروهاي عراقي بر اثر اصابت تركش خمپاره به پيشاني، شهيد شد. مزار وي در گلزار شهداي زادگاهش واقع است.

 

شال سیاهی که برایم یک عمر حسرت شد

 

روایتی خواندنی از سردار جانباز «حاج محسن باقری» همرزم شهید «عزت الله فتاحیان»
روز قبل از عملیات نصر هفت در اردوگاه خط با برادر عزت الله فتاحیان قدم می زدیم و صحبت می کردیم نگاهم به شال سیاه دور کمرش افتاد و فتم هنوز ماه ذی الحجه است این شال سیاه چیه دورکمرت بستی؟ تا محرم خیلی مانده رو به من کرد و گفت یه چیزی می خوام بهت بگم، من در این عملیات شهید می شوم این شال سیاه بلند را هم برای این دور کمرم بستم که بعد از شهادتم بیاندازند روی بدنم، گفتم: راست می گی؟ شالت را باز کن ببینم بلندیش اندازه است یا نه؟
عزت شال را از کمر باز کرد و دستم داد شال را از او گرفتم دوردور کمر خودم بستم هر چقدر اصرار کرد به او پس ندادم مثلا می خواستم با ندادن شال جلوی شهادتش را بگیرم الان که به این کار فکر می کنم به این کار خودم خنده ام می گیرد که چقدر ساده بودم که با گرفتن شال می خواستم مانع شهادت همرزمم شوم.
خداوند عزت را صدا زده بود او از دنیا بریده و در آسمانها سیر می کرد. او ندای وصل را قبل از شهادت شنیده بود در حالی که تقریبا یک هفته بود پدر شده بود.
شال را به او ندادم ولی عزت شهید شد و ماندیم و یک عمر حسرت.
انتهای پیام/

منبع: نویدشاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده