روایتی خواندنی از جانباز و آزاده کرمانشاهی" علیرضا لطفی"؛
نوید شاهد - "علیرضا لطفی" جانباز و آزاده کرمانشاهی گفت: «از بی اعتنایی عراقی ها خسته شده بودیم تصمیم گرفتیم به نیروهای بعثی در بند حمله کنیم و این کار را هم کردیم، یک از آنها را به اسارت گرفتیم و این موضوع قوت قلبمان بود، اسیر بودیم و اسیر می گرفتیم.»

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، بی شک تداعی خاطرات شهیدان، آزادگان و جانبازانی که جان، عمر خود و یا عضوی از پیکر خود را فدای آرمان های انقلاب شکوهمند اسلامی کردند، ما را برای ادامه دادن راهشان مصمم تر خواهد کرد.

اسیر بودیم؛ یک نفر از عراقی ها را هم به اسارت گرفتیم

در ادامه روایتی خواندنی از آزاده ده سال اسارت و جانباز کرمانشاهی "علیرضا لطفی" تقدیم مخاطبان ارجمند می شود.
روزهای زمستانی سال چهارم، پنجم اسارت را در زندان الرشید سپری می کردیم. مجموعا 28 نفر از افسران ارتش جمهوری اسلامی ایران بودیم که در یک بند به صورت دو نفره در سلول های انفرادی زندانی بودیم. هر روز فقط یک ساعت در بند را که مشرف به حیاط باز بود باز می کردند و در آنجا مشغول پیاده روی و ورزش می شدیم به علت محیط نامناسب و عدم بهداشت به بیماریهای گوناگون از قبیل قارچ پوستی و ناراحتی شدید گوارشی مبتلا بودیم اما مسئول زندان که یک افسر بعثی بود و تعدادی از انگشتان دست خود را در جنگ از دست داده بود و به هیچ مشکل و شکوه و شکایت ما اعتنایی نداشت .
*ممانعت از رفتن به بیمارستان به بهانه ی فرار
بچه ها نام او را ابی لهب گذاشته بودند. ابی لهب به بهانه ی فرار از زندان با اعزام ما به بیمارستان ممانعت می کرد. تا اینکه برای چندمین بار توسط سرهنگ میرمحمدی که ارشدترین افسر ایرانی بند بود پیشنهاد اعزام بچه ها به بیمارستان داده شد.
نه تنها پیشنهاد سرهنگ با مخالفت ابولهب مواجه شد بلکه با بی شرمی یک سیلی محکم به صورت سرهنگ نواخت و گفت: مگر نگفتم صحبت بیمارستان نکنید، شما می خواهید از این طریق فرار کنید.
فرمانده ی ما که دیگر از توهین و زورگویی به افسران ایرانی به تنگ آمده بود. اهانت او را با یک سیلی متقابل جواب داد و با گفتن تکبیر سایر اسرا را به اعتراض وادار نمود. به یک باره تمام محوطه ی زندان از گفتن (الله اکبر و خمینی رهبر) پر شد. افسر عراقی که وضع را آشفته دید فورا دستور داد وارد بند شویم. بعد از اینکه آخرین نفر وارد بند شد، در بند را از داخل بستیم تا عراقی ها نتوانند وارد شوند.

*تیمم شهادت
ابی لهب هم از زندان خارج شد و پس از چند دقیقه با گروهی خماق و کابل به دست برگشت ولی با در بسته مواجه گردید. ما خوب می دانستیم که این عمل از طرف زندان بان بی پاسخ نخواهد ماند. لذا خود را آماده کردیم و تصمیم گرفتیم جلو آنها بایستیم. به علت کمی وقت سریع تیمم شهادت کردیم و هر کس هر وسیله ای را که مناسب می دید تهیه می نمود. به عنوان مثال یکی از اسرا به نام علی والی که از افسران نیروی انتظامی و قهرمان سنگین وزن وزنه برداری آسیا بود با قدرت عجیب دستان خود تعدادی از میله های آهنی زندان که به پنجره های چوبی نصب بود از ریشه کند و در اختیار اسرا قرار داد. من هم یک چوب قطور به پهنای سه بند انگشت که پر از میخ های درشت بود به دستم افتاد. از این چوب به عنوان چوب لباسی استفاده می کردیم. ابتدا خواستم میخ هایش را خارج کنم، دیدم همان طور بماند بهتر است. از طرف دیگر ابی لهب به همراه چماق به دستانش مرتب به در می کوبید تا در را باز کنیم. اسرا با صدای بلند همدیگر را به مقاومت دعوت می کردند. به محض آمادگی سریع در را باز کردیم و گروه عراقی با انواع ابزارآلات ضرب و شتم به داخل بند هجوم آوردند. ما هم متقابلا به آن ها پاسخ دادیم و به جان هم افتادیم.
بار دیگر صحنه ی جنگ و رویارویی با دشمن تکرار شد. چوب و چماق، میله های آهنی و کابل بود که بر سر یکدیگر فرود می آوردیم. دیگر از جان گذشته بودیم. ظلم و بی اعتنایی مسئولین بند از جان سیرمان کرده بود. لذا با تمام توان حمله کردیم.
میخ هایی که داخل چوب دستی من بود با تمام نیرو بر سر و صورت بعثی ها فرود می آمد و تا چند سانتی متر داخل بدن آن ها می شد.
نهایتا دشمن توان مقاومت را از دست داد و یکی یکی از مهلکه گریختند آخرین نفری را که قصد فرار داشت به داخل کشیدیم و در را به روی بقیه بستیم. جالب بود درحالی که اسیر بودیم، اسیر گرفتیم.
بلافاصله کتک کاری متوقف شد. با ملاطفت اسیر را به گوشه ای بردیم. سر اسیر عراقی به شدت شکسته بود و خون ریزی زیادی داشت در بین ما دکتر کاکرودی هم اسیر بود. ایشان تصمیم گرفت سر او را بخیه کند ولی هیچ وسیله ای در اختیار نداشتیم. ناچار سر او را به وسیله نخ پتو و یک میخ نازک که به صورت سوزن درآورده بودیم بخیه زد و به وسیله ی ملحفه باندپیچی کرد. از طرف دیگر مرتب سرود می خواندیم و شعار می دادیم.
در پی ماجرا نیروهای امنیتی تمام زندان را به محاصره درآوردند و یکی از افسران عالی رتبه عراقی برای مذاکره با ما پشت پنجره آمد. به حرف های ما گوش داد و در نهایت قول همه گونه همکاری داد از جمله این که ما را به صلیب سرخ نشان دهند و به شرفش قسم خورد به قول هایی که داده عمل کند. ماجرا تمام شد و ما هم اسیر عراقی را آزاد کردیم بعد معلوم شد که اقدام ما به گوش سایر عراقی ها و حتی اسرا رسیده و تأثیر مثبتی در اصلاح رفتار مسئولین اردوگاه ها داشته است.
در ادامه به خیلی از تعهدات و قول هایی که به ما دادند عمل نشد البته ما بیشتر از آن هم از دشمن بعثی انتظار نداشتیم.
انتهای پیام/

منبع: نویدشاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده