گفتگو با مادر شهید مدافع حرم «اکبر نظری»؛
نوید شاهد - مادر شهید "اکبر نظری" می گوید: «پسرم روحیه بسیار قوی داشت، به فکر همرزمانش بود. رزمنده ها هم خیلی دوستش داشتند و هرجا که می رفت همراهش بودند. از عملیات (عملیات نصر هفت) که برگشت متوجه شدیم 35 نفر از نیروهایش شهید شدند که چند نفر همسایه ما بودند و راجع به هر کدام که پرسیدم گفت شهید شدند و می گفت من روی نگاه کردن به صورت خانواده این شهدا را ندارم.»

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، شهید«اکبر نظری» از فرماندهان دوران دفاع مقدس است این شهید را در کرمانشاه به نام حاج اکبر می شناسند. به مناسبت سالگرد شهادت این شهید بزرگوار در ادامه توجه شما را به روایتی خواندنی از «بتول زیدی» مادر شهید، جَلب می نماییم.

حاج اکبر، فرمانده ای دلسوز بود

پسرم روحیه بسیار قوی داشت، به فکر همرزمانش بود. به یاد دارم اوایل انقلاب از یک عملیات که برگشت مدام راجع به نیروهایش صحبت می کرد که سختی زیادی کشیده بودند و در عملیات چیزی برای خوردن نداشتند و خودشان را با نان خالی سیر می کردند مدام نگران بچه های عملیات بود و تصمیم داشت به هر طریقی به آنها رسیدگی کند. در همین اوضاع بود که با حقوق ناچیزش و کمک برادر و پدر و چند نفر از آشناها مبلغی جمع و مقداری مرغ تهیه کرد و ما هم به کمک همسایه ها یک شب تا صبح به پاک کردن و آماده کردن مرغ ها مشغول شدیم و روز بعد 70 نفر از رزمنده ها را وعده گرفت و در طول چند روز 200 تا 250 نفر از بچه ها را به جوجه کباب دعوت کرد تا شاید کاری برای آنها کرده باشد و می گفت که نوش جانشان، باید بخورند چون سختی زیادی تحمل کرده اند.

رزمنده ها هم خیلی دوستش داشتند و هر جا که می رفت همراهش بودند. از عملیات (عملیات نصر هفت) که برگشت متوجه شدیم 35 نفر از نیروهایش شهید شدند که چند نفر همسایه ما بودند و راجع به هر کدام که پرسیدم گفت شهید شدند و می گفت من روی نگاه کردن به صورت خانواده این شهدا را ندارم.

یکبار رفت و بعد از 20 روز برگشت که ما راضی نبودیم، ولی وقتی دیدم خودش می خواهد و راضی است فکر کردیم بهتر است برود. دوباره رفت و سه ماه و نیم آجا بود و وقتی برگشت به ایشان گفتم که اکبر دیگر حق نداری بروی چون زن و بچه ات به تو احتیاج دارند و اگر بروی شیرم را حلالت نمی کنم؛ خندید و گفت حلال می کنی، تازه می خواهم ببرمت سوریه و من هم گفتم که نه من به رفتنت راضی نیستم، گفت اگر نروم داعش ایران را هم تصرف می کند و من در جواب گفتم بیخود می کند به ایران بیاید؛ اجازه بده کسانی که نرفته اند بروند چون تو به اندازه خودت انجام وظیفه کردی و رفتی؛ گفت اگر نروم فردای قیامت جواب حضرت زینب (س) را می دهی؟ این را که گفت دیگر حرفی نزدم و گفتم پسرم برو به سلامت و رفت.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده