متنی ادبی از یک دانش آموز در وصف "شهدای گمنام"؛
نوید شاهد- "طهورا دامک" دانش آموز مدرسه شاهد شهدای 16 اسفند شهرستان سرپل ذهاب است در متنی ادبی در وصف شهدای "مفقودالاثر" نوشته است: «باید به رسم تمام نامه ها شروع کنم؟ آخر رسم من دلداگی است! دوست دارم گمنام باشی و گمنام خطابت کنم، گفته اند شهدای گمنام نظرکرده های حضرت زهرا (س) هستند پس سلام بر تو باد ای شهید گمنام.»

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه،"طهورا دامک" دانش آموز مدرسه شاهد شهدای 16 اسفند سرپل ذهاب است که در مسابقه ادبی "نامه‌ای به شهید" شرکت و متن ارسالی این دانش آموز جز یکی از برگزیدگان بود. در این راستا متن ارسالی را تقدیم مخاطبان ارجمند می کنیم.

شهدای گمنام نظر کرده های حضرت زهرا ( س ) هستند

باید به رسم تمام نامه‌ها شروع کنم؟ آخر رسم من دلداگی است! دوست دارم گمنام باشی و گمنام خطابت کنم گفته اند شهدای گمنام نظر کرده‌های حضرت زهرا (س) هستند پس سلام بر تو باد ای شهید گمنام.

من از دیار سرخوشانم، سرخوشانی که هزار آینه تاریکی در دلشان تلألو داشت سرخوشانی که مَشامِشان از عطر گناه پُر بود چه روزهایی که در مرداب گناه شنا می کردند و بی هیچ روزنه ی نیلوفری بر تار و پود وجودشان خطی از غفلت می کشیدند که اگر لحظه ای هر چند کوتاه به قدر پلک زدنی خدای بیکران آمرزنده پرده از میان برمی‌داشت حتی خار و خاشاک بیابان‌ها نیز ما را تاب نمی‌آوردند.

آری خدای وسعت هفت آسمان به انتظار نشسته بود با چشمانی مملو از اشک و خون؛ و مدام صدا می زد سرخوشانم، سرخوشان نازنینم! بیایید، بیایید و دردانه ی من شوید، بیایید و مهمان خانه من شوید. و ما آه، وای بر ما آدمیان بی خبر اسیرِ هامون، به راستی چه کردیم با او؟! آه ای گمنام نامی تر از کهکشان و ستاره ی سهیل، چه بزرگوار بودند آدمیان خطه ی تو.! در میان غربت بی خبری، روزی از بی حوصلگی، دل به دریا زدم و بر لوح دلم انگاشتم، دلم، دلکم من فقط کمی هامون زده شده ام، فقط همین! اما این غمکده کبریایی فریب نمی خورد آخر مگر می شود دل خود را فریب داد؟! آن هم چه دلی؟! دلی که به طلوع نیلوفرها امید داشت و از هر نفسش، وجودم عطر آگین می شد از رایحه خوش امید و با ناگاه، خدای بیکران آمرزنده مان، دستان پاکش را دراز کرد و سر انگشتانِ آلوده ی از مرداب بیرون مانده مان را گرفت و ما را نجات داد. آنگاه مُهر سفری بر پیشانی دل هایمان زد که تا دلِ سفر هم برایمان ناممکن بود؛ ویزای دلمان را به مقصد بیستون مهر و موم کرد. و امان از ما که نه درد فرهاد کشیده بودیم و نه رخ شیرین را دیده بودیم و آمدیم در دیار عاشقان دیدیم که فرهادها تیشه به دست نه رخ شیرین را بر سنگ بلکه تمثال شیرین را بر لوح دل می نگاشتند.

تیشه به ریشه ی خود می زدند و تخم شیرین را در گلدان دل ها می پراکندند و دیر نبود که شیرین ها از فرهاد ها برویند و تو ای فرهاد گمنام، کدامین بیستون سهم شیرینت بود که من سجده گاه خویش کردم؟ کربلای شرهانی؟ عطش فکه؟ علقمه ی طلاییه؟ خروش اروند؟ دل سوخته ی چزابه؟ یا غربت زهرا (س) شلمچه؟

و از آن هنگام ما نیز به دنبال تیشه ایم؛ تیشه‌ای که دمار از ریشه ی سرخوش برآرد تا طلوع شیرین را از پس دنیای ظلمانی مان به نظاره بنشینیم و دانستم که بر لب فرهاد ها نه شعری از حافظ بود و نه غزل سعدی؛ دانستیم در پس لبیک بر گیسوان سپید از غم مادر، در محراب عبادت، دو سه رکعت غزل پر سوز نذر عشاق گشته است. غزلی که عشق را خالصانه معنا می کرد.

عشق یعنی یک تغزل شعر ناب
مثنوی های خدای آفتاب
دست افشان رقص سرخی واژگون
سعی در محراب با قانون خون
یک نماد از قصه جام شراب
رویکردی سبز در تفسیر آفتاب
در حضور آن فروغ تابناک
سر تأویل شفق در جام تاک
طور سینین حیرتی بی انتها
شعر شبنم در گلستان خدا
عشق یعنی یک سرود جاودان
رقص گلها حیرت پروانگان
"یادتان تا ابد بر لوح اذل جاودانه باد"

انتهای پیام/

منبع: نویدشاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده