نویدشاهد- «هم خوابیدم، هم کشتم!» عنوان داستانی از کتاب «روزگار بی تکرار» است که توسط حسین موذن بازآفرینی و بازنویسی شده است. در ادامه این داستان خواندنی را می خوانیم.

هم خوابیدم هم کشتم

برج دوم از سال ۶۰ بود. ما پشت رودخانه نیسان سنگر زده بودیم. سربازهای دشمن هم آن سوی رودخانه. از سوسنگرد چندان دور نبودیم. به همان اندازه، به بعثی ها نزدیک؛ چندان که برای درگیری نیازی به خمپاره و آر پی جی ۷ نداشتیم. با سنگ و نارنجک هم می‌توانستیم بزنیم توی سر هم دیگر؛ اگرچه ما نیم وجب سرمان را از خاک ریز و سنگر بالا می آوردیم، با قناسه (سیمینوف) ما را می زدند.
توی گردان ما یک نوجوان بسیجی هم بود؛شاید ۱۵ سال هم نداشت. شبی که از تک به دشمن بازگشتیم، همگی خسته و داغون نشستیم ببینیم چه خاکی تو سرمان بریزیم برای پستهای نگهبانی شب! گفتیم این بنده خدا گناه دارد، روی برگه نگهبانی نامش را ننویسیم، بنیه این کار را ندارد امشب، برود خستگی در کند و بخوابد؛ ولی تا دستش آمد که بهش پست ندادیم، بنا کرد به گریستن. بنا را گذاشت به گلایه که پس نام من کجای این برگ است. تا اینکه شهید عاصی زاده در آمد و گفت باشد، بگذاریدش سر شب. بنابرین پست ۹ تا ۱۲ شب افتاد دوش او.
خوشحال شد و رفت خودش را آماده کند. نگو توی سنگر دیده بانی و رو به رودخانه، چرتش می‌گیرد و هر کاری می‌کند، نمی‌تواند بیشتر از چند دقیقه خودش را بیدار و هوشیار نگه دارد! می گفت:
-«ده دقیقه بیشتر نتونستم بی خوابی و خستگی رو تاب بیارم. هی چشمام روی هم می افتاد. ۴۸ ساعت بود که نخوابیده بودم. فشار خستگی و بی‌خوابی روم زیاد بود. یه آن به فکرم رسید که نقشه ای بکشم که هم راحت بتونم بگیرم بخوابم و هم اتفاقی خدای ناکرده رخ نده. برداشتم یه سر بند پوتینم را درآوردم و بستم به ماشه ژ۳ و سر دیگرش رو همون طور به پوتینم سفت کردم. گلنگدن رو هم کشیدم، از حالت ضامن در آوردم و تفنگم را گذاشتم روی حالت رگبار و رو به بیرون سنگر تا اگر بعثی‌ها آمدن بالای سرم و اول خواستند خلع سلاحم کنند، ژ۳ خود به خود به طرف شون شلیک کنه و پدرشون رو در بیاره. بعدش گرفتم تخت خوابیدم... .»
از بخت بد گشتی های دشمن، دو سرباز از شیب رودخانه می آیند سوی سنگرهای ما و تا می‌بینند این نوجوان ایرانی خوابش برده، سینه‌خیز پیش می آیند و دست می برند تا نخست تفنگ اش را بردارند؛ همین که سرباز بعثی می گیرد و می کشد، ژ۳ می‌گیردشان به رگبار... یکی شان درجا گلوله ای می خورد به گیج گاهش و آن یکی چهار دست و پا می گریزد؛ ولی این نوجوان بیدار شده و او را هم از پشت می زند. هم توانست بخوابد، هم روزگار دشمن را سیاه کند!
از آن روز نام شهید محمد جواد فتوحی افتاده سر زبان ها.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده