خاطره‌ای از شهید رمضان فتوحی
دوشنبه, ۳۰ خرداد ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۲۸
سرهنگ «احمد حاجی‌زاده بهابادی» در کتاب «پرواز سبز» خاطره‌ای از شهید «رمضان فتوحی» تعریف می‌کند که در قسمتی از آن گفته است: «2 روز قبل از شهادتش دوباره او را در جاده چادرملو دیدم. مشغول گشت بود. چای آخر را مهمان او شدم بی آنکه بدانم به زودی خبر آسمانی شدنش را می‌شنوم...» این خاطره زیبا را با هم می‌خوانیم.

شهید رمضانعلی فتوحی

نوید شاهد: «رمضان» آنقدر در مناطق تحت نظرش گشت می‌زد که هم با اهالی و هم با موقعیت‌های مختلف منطقه آشنا بود. مثلاً برای روستاهای صعب‌العبور اطراف، در زمستان‌های پُر برف، نفت و آرد و آذوقه می‌برد و در رفت و آمدها به مردم کمک می‌کرد.

یک بار که در حال گشت در بیابان بودم، مردی را دیدم که برای جمع کردن هیزم آمده بود. به خاطر شباهت اندکی که به رمضان داشتم مرا با او اشتباه گرفت و گفت: «اینقدر در این بیابان‌ها نچرخ! تو آخر خودت را همینجا به کشتن می‌دهی.» خندیدم و گفتم: «من فتوحی نیستم، گمانم اشتباه گرفته‌ای.» بعد نگاهی به هیزم‌ها انداختم و پرسیدم: «مجوز داری؟» این بار او به من لبخندی زد و گفت: «مجوز را باید از فتوحی بگیرم که می‌گیرم. تو که فتوحی نیستی!» آنجا درست در نزدیکی منطقه‌ای بود که رمضان بعدا به شهادت رسید.

حدود سه هفته قبل از شهادتش بود که هدیه‌ای برایم آورد. نقشه‌ای از تمام نقاط حساس و مهم کوه‌ها و بیابان‌های منطقه که با دست کشیده شده بود. فهمیدم با شهید فتاحی سه ماه روی این نقشه وقت گذاشته بودند تا آن را در اختیار سایر نیروهایی که برای گشت زنی به بیابان اعزام می‌شدند قرار دهند. 2 روز قبل از شهادتش دوباره او را در جاده چادرملو دیدم. مشغول گشت بود. چای آخر را مهمان او شدم بی آنکه بدانم به زودی خبر آسمانی شدنش را می‌شنوم...

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده