گزیده ای از زندگی شهید مرتضی شاهملکی
يکشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۳۳
مرتضی شاهملکی اواخر بهار به دنیا آمد تا اینکه شب عملیات میمک 27 مهر 1363 مزدوران بعثی سلحشوران ایرانی را محاصره میکنند، عدهای از محاصره خارج شده و برمیگردند و عدهای دلیرانه مبارزه میکنند نام مرتضی در بین آنهایی که برگشتند نبود.مرتضی هم مانده بود. تا آخرین نفس جنگیده و شهید شده بود.
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ مرتضی شاهملکی اواخر بهار به دنیا آمده بود تا زیباییهای بهار را یکجا داشته باشد. هر چند زندگی برایش تقدیر دیگری رقم زده بود.
هنوز سه ساله بود که پدرش به رحمت خدا رفت. مادرش، تصمیم گرفت به تنهایی بچهها را بزرگ کند. از خود گذشتگی مادر و رنجهایی که فداکارانه برای آنها میکشید در روحیهی مرتضی چنان اثر عمیقی بر جا نهاد که سالها بعد، او را به میدان پر مخاطرهی جنگ و شهادت کشاند.
وقتی که اولین نسیمهای انقلاب وزیدن گرفت، مرتضی ۱۵ساله بود. مردم به خیابانها میریختند و یکپارچه شعار میدادند و اعلامیه پخش میکردند. بسیاری از آنها دستگیر و به زندانهای مخوف ساواک برده میشدند. مرتضی هم با جریان شکلگیری انقلاب در کوچه و خیابان همراه شد. حالا دیگر به تمرینات کشتی رو آورده و علاوه بر چهرهی نورانی و زیبا، صاحب بدنی ورزیده هم شده بود. روزی حین تظاهرات محاصره شدند و مرتضی بعد از اندکی تعقیب و گریز بهدام ماموران ساواک افتاد. جایی که دستگیر شد تا جایی که ماشین ساواک را پارک کرده بودند چند کوچه فاصله داشت. همین نجاتش داد. دوستانش که از ماجرا خبر دار شده بودند، ترتیبی دادند تا مرتضی در نیمهی راه موفق به فرار شود.
انقلاب که پیروز شد، درس و مدرسه را رها کرد تا در مدرسهی عشق، بسیج، نامنویسی کند. در بسیج همچون روزهای انقلاب فعال و منظم بود. دیری نپائید که جنگ تحمیلی شروع شد و مرتضی در کنار اولین سپاهیان به دورههای آموزشی فرستاده شد تا در جنگ شرکت کند. ۶-۵ ماه بعد مرتضی وارد مرحلهی دیگری از زندگی شد. این بار او به معرفی یکی از دوستانش به خواستگاری رفت. نگاه معصوم و نجابت رفتارهای دختر، دلش را ربود. بعدها خواهرش تعریف کرد که مرتضی گفته بود «آبجی دختر نجیبیه، مهرش به دلم نشست» بقیهی تشریفات توسط دو خانواده انجام شد و در تاریخ21 تیر1363 مرتضی نو عروساش را به خانه آورد.
باز هم به جبهه رفت و باز هم برگشت. اینبار خسته و مضطرب بود. یکی از همرزمانش که دو ماه پیش داماد شده بود، شهید شده و بر روحیهی مرتضی اثر عمیقی گذاشته بود. میدانست که دیگر برنمیگردد.
مدتی گذشت و خبری از مرتضی نیامد. چشم انتظاری برای رسیدن خبر آنقدر به درازا انجامید تا اقوام تصمیم گرفتند به منطقه رفته و احوالی از او بگیرند. طبق تحقیقاتی که انجام دادند، فهمیدند مرتضی به سرپلذهاب که رفته، منطقهی میمک درخواست نیروی کمکی میکند. مرتضی و تنی چند از همرزمانش به میمک اعزام میشوند و در عملیات عاشورا شرکت میکنند. شب عملیات 27 مهر 1363 مزدوران بعثی سلحشوران ایرانی را محاصره میکنند، عدهای از محاصره خارج شده و برمیگردند و عدهای دلیرانه مبارزه میکنند نام مرتضی در بین آنهایی که برگشتند نبود.
از گروهی که تصمیم گرفته بودند، بمانند هیچکس برنگشت. آنها دلیرانه ماندند، شجاعانه جنگیدند و سرافرازانه شهید شدند.
مرتضی هم مانده بود. تا آخرین نفس جنگیده و شهید شده بود. عاقبتپیدایشکردند. مدتها از شهادتشمیگذشت. فقط استخوانهایش برگشته بود. پیکر مطهر او بعد از ۱۲سال و ۶ ماه به زادگاهش تحویل داده شد.
نه ماه بعد از شهادت پدر، فرزندش به دنیا آمد. نامش را مصطفی نهادند، هر چند علی هم صدایش میزنند.
*گزیدهای از وصیتنامه شهید
با درود و سلام به پیشگاه شهدای گلگون کفن از صدر اسلام تا به امروز پس از تقدیم عرض سلام خیلی خوشحالم که مراتب سپاس و احساساتم را نسبت به شما عزیزان عرض مینمایم.
خدمت مادر گرامیم و همسر مهربان و عزیزم دعا و سلام فراوان میرسانم. این نامه را زمانی مینویسم که ممکن است لحظهای دیگر عمر من باقی نمانده باشد، ما عازم عملیات هستیم. از شما میخواهم که برایم دعا کنید. راستی همسرم، اگر بچهام متولد شد سعی کن او را خوشبخت کنی و کمبود مرا برای او جبران نمایی، مبادا زمانی او درد بی پدری را حس کند.
همه شما را به خدا میسپارم. به امید زیارت کربلا و به امید دیدار در قیامت.
هنوز سه ساله بود که پدرش به رحمت خدا رفت. مادرش، تصمیم گرفت به تنهایی بچهها را بزرگ کند. از خود گذشتگی مادر و رنجهایی که فداکارانه برای آنها میکشید در روحیهی مرتضی چنان اثر عمیقی بر جا نهاد که سالها بعد، او را به میدان پر مخاطرهی جنگ و شهادت کشاند.
وقتی که اولین نسیمهای انقلاب وزیدن گرفت، مرتضی ۱۵ساله بود. مردم به خیابانها میریختند و یکپارچه شعار میدادند و اعلامیه پخش میکردند. بسیاری از آنها دستگیر و به زندانهای مخوف ساواک برده میشدند. مرتضی هم با جریان شکلگیری انقلاب در کوچه و خیابان همراه شد. حالا دیگر به تمرینات کشتی رو آورده و علاوه بر چهرهی نورانی و زیبا، صاحب بدنی ورزیده هم شده بود. روزی حین تظاهرات محاصره شدند و مرتضی بعد از اندکی تعقیب و گریز بهدام ماموران ساواک افتاد. جایی که دستگیر شد تا جایی که ماشین ساواک را پارک کرده بودند چند کوچه فاصله داشت. همین نجاتش داد. دوستانش که از ماجرا خبر دار شده بودند، ترتیبی دادند تا مرتضی در نیمهی راه موفق به فرار شود.
انقلاب که پیروز شد، درس و مدرسه را رها کرد تا در مدرسهی عشق، بسیج، نامنویسی کند. در بسیج همچون روزهای انقلاب فعال و منظم بود. دیری نپائید که جنگ تحمیلی شروع شد و مرتضی در کنار اولین سپاهیان به دورههای آموزشی فرستاده شد تا در جنگ شرکت کند. ۶-۵ ماه بعد مرتضی وارد مرحلهی دیگری از زندگی شد. این بار او به معرفی یکی از دوستانش به خواستگاری رفت. نگاه معصوم و نجابت رفتارهای دختر، دلش را ربود. بعدها خواهرش تعریف کرد که مرتضی گفته بود «آبجی دختر نجیبیه، مهرش به دلم نشست» بقیهی تشریفات توسط دو خانواده انجام شد و در تاریخ21 تیر1363 مرتضی نو عروساش را به خانه آورد.
باز هم به جبهه رفت و باز هم برگشت. اینبار خسته و مضطرب بود. یکی از همرزمانش که دو ماه پیش داماد شده بود، شهید شده و بر روحیهی مرتضی اثر عمیقی گذاشته بود. میدانست که دیگر برنمیگردد.
مدتی گذشت و خبری از مرتضی نیامد. چشم انتظاری برای رسیدن خبر آنقدر به درازا انجامید تا اقوام تصمیم گرفتند به منطقه رفته و احوالی از او بگیرند. طبق تحقیقاتی که انجام دادند، فهمیدند مرتضی به سرپلذهاب که رفته، منطقهی میمک درخواست نیروی کمکی میکند. مرتضی و تنی چند از همرزمانش به میمک اعزام میشوند و در عملیات عاشورا شرکت میکنند. شب عملیات 27 مهر 1363 مزدوران بعثی سلحشوران ایرانی را محاصره میکنند، عدهای از محاصره خارج شده و برمیگردند و عدهای دلیرانه مبارزه میکنند نام مرتضی در بین آنهایی که برگشتند نبود.
از گروهی که تصمیم گرفته بودند، بمانند هیچکس برنگشت. آنها دلیرانه ماندند، شجاعانه جنگیدند و سرافرازانه شهید شدند.
مرتضی هم مانده بود. تا آخرین نفس جنگیده و شهید شده بود. عاقبتپیدایشکردند. مدتها از شهادتشمیگذشت. فقط استخوانهایش برگشته بود. پیکر مطهر او بعد از ۱۲سال و ۶ ماه به زادگاهش تحویل داده شد.
نه ماه بعد از شهادت پدر، فرزندش به دنیا آمد. نامش را مصطفی نهادند، هر چند علی هم صدایش میزنند.
*گزیدهای از وصیتنامه شهید
با درود و سلام به پیشگاه شهدای گلگون کفن از صدر اسلام تا به امروز پس از تقدیم عرض سلام خیلی خوشحالم که مراتب سپاس و احساساتم را نسبت به شما عزیزان عرض مینمایم.
خدمت مادر گرامیم و همسر مهربان و عزیزم دعا و سلام فراوان میرسانم. این نامه را زمانی مینویسم که ممکن است لحظهای دیگر عمر من باقی نمانده باشد، ما عازم عملیات هستیم. از شما میخواهم که برایم دعا کنید. راستی همسرم، اگر بچهام متولد شد سعی کن او را خوشبخت کنی و کمبود مرا برای او جبران نمایی، مبادا زمانی او درد بی پدری را حس کند.
همه شما را به خدا میسپارم. به امید زیارت کربلا و به امید دیدار در قیامت.
نظر شما