ایستادگی در چهار راه فكه
سهشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۰۱
عراقیها تقریباً ۲۰۰ دستگاه از تانکهایشان به سمت ما آرایش گرفته و جلو میآمدند. در مقابل آن همه تانک دشمن، فقط ۶ دستگاه تانک از نیروی احتیاط ما جلوی آنها را گرفته بود! تانکهای دشمن «تی ۷۲» بود که گلولهی «آر.پی.جی» یا تانک کالیبر ۹۰ به آنها اثر نمیکرد، به هر حال با ایستادگی همهی نیروهای یگان، عراقیها همانجا متوقف شدند و نتوانستند جلوتر بیایند.
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ کتاب «خاطرات امیران» شامل مجموعه خاطرات جمعی از امیران ارتش جمهوری اسلامی ایران در دفاع مقدس است که توسط ادارهکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان کرمانشاه جمعآوری و تدوین شده است.
خاطره زیر برگرفته از این مجموعه و از خاطرات امیر «منوچهر کاظمی» از پیشکسوتان و فرماندهان دوران دفاع مقدس استان کرمانشاه است.
اواخر تیرماه سال ۱۳۶۷ گردان ما در منطقهی «فکه» مستقر شده بود. عراقیها قصد داشتند در این منطقه عملیاتی را انجام دهند. گردان ما نیز تمام تمهیدات لازم برای مقابله با حمله دشمن را در نظر گرفته بود.
۳۱ تیرماه سال ۱۳۶۷ بود، صبح زود از خواب بلند شدم تا وضو بگیرم و نماز بخوانم که یک دفعه سروصدای عجیبی در ضلع شمالی منطقهی ما (منطقه «پیچ انگیزه»، «چم هندی»، «ربوط» و «چم سری») بلند شد. انگار ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر همزمان به طبل میکوبیدند! بعد از بررسی و کسب اطلاعات، متوجه شدیم تعدادی از نیروهای ما با عراقیها در ضلع شمالی درگیر شدهاند. این در حالی بود که ما در جبههی روبهروی خودمان با عراقیها درگیری نداشتیم. درگیری این نیروها با دشمن تا ساعت ۲ و ۳ بعدازظهر ادامه داشت. در طول این مدت عراقیها به جاده «جمهوری» در تنگ «ابوغُریب» رسیده و از آنجا مسیرشان را به طرف چهار راه فکه تغییر داده بودند تا از پشت سر ما را غافلگیر کنند.
به ما اطلاع دادند که عراقیها در حال پیشروی به طرف منطقه شما هستند، به دستور فرمانده گردان تعدادی از نیروهای احتیاط رفتند تا جلوی پیشروی عراقیها را بگیرند و مانع از سقوط ستاد گردان شوند.
درگیری در جاده جمهوری و ۴ کیلومتر دورتر از ستاد گردان بین نیروهای احتیاط گردان ما و عراقیها شروع شد. عراق با لشکر گارد ریاست جمهوریش حمله کرده بود. در این حمله، تانکها و بالگردهایشان هم از آنها حمایت میکردند. یگان احتیاط گردان ما موفق شد تا ساعت ۷ غروب جلوی پیشروی سریع دشمن را بگیرد. اگر آنها نبودند دشمن به راحتی میتوانست چهارراه فکه را گرفته و تعداد زیادی از نیروهای ما را اسیر کند.
ساعت ۱۰ شب بود که آتش عراقیها شدت بیشتری پیدا کرد، بهطوری که از روبهرو، روی سرمان آتش میریختند و وجب به وجب منطقه را میزدند. همه جا پر شده بود از صدای انفجار و زبانههای دود و آتش.
حوالی ساعت یک نیمه شب بود که سرهنگ «شهریاری» رئیس رکن ۳ لشکر به محل استقرار ما آمد و گفت: «تیپ و یگان شما در محاصرهی دشمن است. هر طوری شده خودتان را به چهار راه فکه برسانید و پشت سر ستاد گردان، منطقه را ترک کنید!»
به بچههای گروهان تانک گفتم: «خیلی زود تانکها را مهماتگیری و وسایلتان را جمع کنید، باید هر چه زودتر حرکت کنیم.»
در آن اوضاع و احوالی که آتش دشمن همچنان روی مواضع ما میبارید، گروهان تانک را چراغ خاموش حرکت دادیم تا عراقیها متوجه رفتن ما نشوند. برای اینکه راه را گم نکنیم، به یکی از درجهدارهای وظیفه گفتم: «چراغ قوهای ببر و جلوتر از تانکها بدو؛ هر جا که خسته یا تشنه شدی یا مشکلی برایت پیش آمد، چراغقوه را به سمت من برگردان» درجهدار شروع به دویدن کرد. یک کیلومتر که میدوید، علامت میداد. از شدت گرمای هوا، تمام بدنش خیس عرق شده بود ما هم به او آب میدادیم و هر جایی که احساس خستگی میکرد، با نفر بعدی تعویضش میکردیم. به هر زحمتی که بود به جادهی آسفالت رسیدیم. روی جاده چراغ تانکها را روشن کردیم و خودمان را به چهار راه فکه رساندیم.
هوا تقریباً گرگ و میش شده بود که نیروها را در منطقه مستقر کردم. چون شب قبل را نخوابیده بودم، پلکهایم بدجوری سنگینی میکرد. به معاونم گفتم: «من همین جا روی صندلی تانک میخوابم، اگر اتفاقی افتاد، بیدارم کن.»
هنوز چشمهایم گرم نشده بود که دشمن با کاتیوشا، چهارراه فکه را زیر آتش گرفت. برای یک لحظه احساس کردیم در درهای گرفتار شدهایم، صدای تیراندازیها را میشنیدیم، اما چیزی نمیدیدیم!
به سرعت از ارتفاع روبهرویمان که به «برغازه» منتهی میشد بالا کشیدیم و تانکهایمان را مستقر کردیم. باور کردنی نبود، کیپ تا کیپ دشت پر شده بود از تانکهای عراقی! تقریباً ۲۰۰ دستگاه از تانکهایشان به سمت ما آرایش گرفته و جلو میآمدند. در مقابل آن همه تانک دشمن، فقط ۶ دستگاه تانک از نیروی احتیاط ما جلوی آنها را گرفته بود! باید برای نجات آنها کاری میکردیم. برای همین دهنبند تانکها را باز کرده و از روی ارتفاع به سمت دشمن تیراندازی کردیم. با تیراندازی ما ۶ دستگاه تانک خودی از فرصت استفاده کرده و به عقب آمدند. در همین بین یکی از نفربرهای دشمن مورد اصابت تیر نیروهای ما قرار گرفت و منهدم شد. عراقیها هم که متوجه حضور ما روی ارتفاع شده بودند، شروع به تیراندازی کردند.
به بچهها دستور دادم که به طرف یال عقبتر ارتفاع «برغازه» بروند. رفتن به آنجا فقط از طریق جاده ممکن بود، این کار را کردیم و در بالاترین ارتفاع آن مستقر شدیم. هر چه گلوله داشتیم به سمت دشمن شلیک کردیم، حتی گلولههای کف تانک را در آوردیم و شلیک کردیم؛ اما هر چه به تانکهای عراقی گلوله میزدیم، کمانه میکرد. تازه فهمیدیم که آنها تانکهای «تی ۷۲» را به منطقه آوردهاند که گلولهی آر.پی.جی یا تانک کالیبر ۹۰ میلیمتری به آنها اثر نمیکرد.
تعدادی از نیروهای پیادهمان را در یال جلوتر مستقر کردیم تا با تیربار و آر.پی.جی به دشمن شلیک کنند. عراقیها هم تمام توانشان را گذاشته بودند که هر طوری شده، جلوتر بیایند. خوشبختانه نقطهی قوت ما این بود که از لحاظ استراتژیکی جای حساسی مستقر شده بودیم به طوری که خودروها و نفربرهایشان را به راحتی میزدیم، از طرفی عراق در اواخر جنگ به فکر گرفتن منطقه نبود، بلکه قصد داشت حداکثر تلفات را به ما وارد کرده و نیروهای ما را به اسارت بگیرد تا در هنگام تبادل اسرا برگ برنده دستش باشد. به هر حال با ایستادگی همهی نیروهای یگان، عراقیها همانجا متوقف شدند و نتوانستند جلوتر بیایند.
انتهای پیام
نظر شما