مسافری از کمیل/ خاطره ای از شهید مرتضی خانجانی ؛
اشک های داغ و سوزناک حاج مرتضی روی گونه هایش غلتید. پیش از این حتی لحظه ای فکر نکرده بود که ممکن است شهید نشود. تا اینکه منافقین کوردل بعد از اعلام قطعنامه به راه افتادند و این بار مرتضی مصمم تر از همیشه آماده شهادت شد.
شهیدی که پس از قطعنامه 598 وصیت نامه خود را نوشت

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ کتاب " ای کاش من هم " مشتمل بر خاطرات جمعی از سرداران و رزمندگان دفاع مقدس در غرب کشور است که توسط اداره‌کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان کرمانشاه جمع‌آوری و تدوین شده است.

خاطره زیر برگرفته از این مجموعه و از خاطرات «شهید حاج مرتضی خانجانی- فرمانده گردان کمیل لشگر 27 محمدرسول‌الله (ص) »، که توسط احمد دهقان همرزم شهید بیان شده است.


ذکر زیبای یا زهرا ( س )و دعای توسل همیشه بر زبانش جاری بود. وقتی که در گوشه سنگر می نشست و زیارت عاشورا می خواند صدایش سوز عجیبی داشت گویی که با تمام وجود مظلومیت آقایش را درک می کرد.

بعد از شهادت منوچهر ظفری یکی از دوستان بسیار نزدیکش حال و هوایش عوض شده بود انگار در دنیای دیگری سیر می کرد. همیشه می گفت: برایم دعا کنید که من هم شهید شوم.

روزی که قطعنامه 598 خوانده شد ما در پادگان دو کوهه بودیم. صدای گوینده اخبار که با حزن و غم همراه بود بچه ها را با بهت و بغض در جایش میخکوب کرد. سکوتی غم انگیز همه جا را فرا گرفته بود. کم کم صدای ناله بچه ها بالا گرفت. هر کس در گوشه ای نشست، بغض دور ماندن از رفقای شهید و جا ماندن از قافله آنها یک باره ترکید. اشک های داغ و سوزناک حاج مرتضی روی گونه هایش غلتید. پیش از این حتی لحظه ای فکر نکرده بود که ممکن است شهید نشود. اما حالا احساس می کرد که در شهادت به روی جا ماندگان بسته شده اما امید و شوق شهادت در دلش خاموش نشد برای همین به گوشه ای رفت و شروع به نوشتن وصیت نامه کرد تا اینکه منافقین کوردل بعد از اعلام قطعنامه به راه افتادند و این بار مرتضی مصمم تر از همیشه آماده شد.

اسلحه اش را به کمر بسته و ماسکی را روی دوشش آویزان کرده بود. قیافه اش از همیشه آراسته تر بود از حالات و حرکاتش می شد فهمید که از خوشحالی در پوستش نمی گنجد. عملیاتی دیگر و امید شهادت و شوق دفاع از اسلام.

در آن زمان ما در مقر تاکتیکی پاسگاه زید بودیم. حاجی جهت حضور در عملیات مرصاد به همراه گروهانش ساعت 3 نیمه شب به طرف خط اول حرکت کردند. از پشت بی سیم بچه ها را به خوبی هدایت می کرد و به آنها خط می داد. با هر شلیک که به هدف می نشست صدای الله اکبر بچه ها بالا می رفت. من هم مدام از وجود حاجی در پشت بی سیم مطمئن می شدم. بعد از چند لحظه، دیگر صدایی از پشت بی سیم شنیده نشد. چند بار حاجی را صدا کردم اما...

عرق از سراپایمان می ریخت، گرما امانمان را بریده بود، بچه ها خسته دور تا دور سنگر به گونی ها تکیه زده اند. خمپاره ها آهنگی را می نوازند که غرش شیپورها را می ماند.

زمین زیر پایمان می سوزد. اگر خمپاره ای کنار سنگر بخورد؟! همه چشم ها به هم خیره می ماند. یکی می آید و خود را پرت می کند توی سنگر...

-    یه شهید آوردیم... برادر راسخ کیه؟

نگاهی به جمع مان می اندازد." یکی می گوید کیه ... از بچه های کمیله؟"
-    آره...
از سنگر بیرون می رویم جنازه ای روی زمین افتاده پتویی هم روی او کشیده اند. پتو را کنار زدم، صورتش بر خمپاره ای بوسه زده بود بچه ها پرسیدند کیه؟

آن که او را آورده بود می گوید: " برادر خانجانی... فرمانده گردان کمیل."

شایان ذکر است: شهید مرتضی خانجانی در سال 1345 در شهرستان ملایر و در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود دوران تحصیل خود را با موفقیت به پایان رساند و با توجه به علاقه ای که به سپاه داشت وارد این نهاد مقدس شد و پس از مدتی فرماندهی گردان کمیل لشگر محمد رسول الله ( ص ) را به ایشان سپردند که در نهایت در عملیات مرصاد به شهادت نایل آمد.

انتهای پیام
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده