دانشجوی دانشگاه عشق وایثار سلمان نقشبندی
چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۲۹
جبهه عبادتگاه است نه تبعید گاه
بسمه تعالی
زندگی نامه سلمان (سورنا) نقشبندی فرزند افراسیاب
صحبت از سلمان است. سلمان مخلص، انسان پاکی که با اسلام رشد یافت، برای اسلام جنگید و در راه اعتلای کلمه توحید جان داد. مسلمان مجاهدی که در مکتبش ذوب شده بود.
سلمان متقی، سلمان متین، سلمان صابر ، ... سلمان صابر
سلمان بسیار صابر بود. او شبهای بسیاری را در فراق انصار گزیده حق تعالی به سختی سرکرد. انصار پاکبازی چون جلال، علی سوری، مهدی، اردشیر، جمشید محرابی، نوذر، مجید زارعی، حسین اخلاصی، سیروس رمضان، مجد تنگبری، احمدی و ... و عجب صبر جمیلی داشت سلمان.
نامش سورنا بود. در سال 41 در خانواده ای فرهنگی متولد شد. در کودکی انسانی عظیم و با کرامت بود. آنطور که گاهی پدرش می گفت می دانم نماندنی است زیرا او به دنیای ما تعلق ندارد. حتی در کودکی جاذبه های دنیایی در او کارگر نبود و به پلیدیها آلوده نشد. لذات مادی هرگز او را نکشید و متاع دو روزه دنیایی او را نفریفت. شیطان نتوانست در او رسوخ کند بسیار متفکر و فوق العاده سریع الانتقال بود. نرم خو و با حیا مسلط بر خود و مردم دار بود. در تمام دوران تحصیل از برجسته ترین شاگردان کلاس و مورد علاقه و احترام معلمان خود و اولیا مدرسه بود. همه همکلاسیهایش دوستش داشتند.
در سال 58 ـ 57 دانش آموز کلاس سوم تجربی بود روز هفدهم شهریور 57 همراه خانواده اش وارد مشهد شدند زیرا قرار بود پدرش خانه و وسایل زندگی را بفروشد و پس از ادای قروض برای ادامه تحصیل به خارج برود و آنها را هم ببرد. پسر لازم بود برای عرض اخلاص به پابوس امام رضا (ع) بروند.
و آنروز که رفتار خشن ماموران حکومت نظامی آن مزدوران را دیدند تصمیم گرفتند بمانند و با مردم وطن بمیرند و سلمان به محض بازگشت به زادگاهش مثل هر جوان مسلمان متعهد در تحصن های مساجد و مبارزات توفنده شرکت کرد و یک لحظه آرام نگرفت. او جزیی شده بود از موج کوبنده انقلاب اسلامی کشورش که با اطاعت متعبدانه از امام که حسین وار علیه یزید و یزیدیان زمان با تکیه به نیروی لایزال الهی قیام کرده بود ایجاد شده بود پس از پیروزی انقلاب مدتی در کلانتری 5 سپس در گروه پیشمرگان امام خمینی به پاسداری از دستاورد خون هزاران شهید گمنام پرداخت و سپس به عضویت ستاد بسیج مشترک ملی در آمد. و بالاخره در تاریخ 59/10/27 به عضویت رسمی سپاه نوپای پاسداران انقلاب اسلامی در آمد اخلاص او، و خصوصیات بارز اخلاقیش از او سلمان ساخت این نام را در سپاه روی او نهادند و این نام به راستی برازنده اش بود.
سلمان یک پاسدار عملیاتی بود که خود را وقف اسلام ساخته بود. در ابتدای ورود به سپاه یک دوره تخصصی را گذراند ودر مسابقه تخریب بین نیروهای مسلح استان در رشته بمب مقام اول را کسب کرد ولی هرگز در این مورد سخنی نگفت و برخود نبالید
تا زمانی که در واحد عملیات بود بیش از چند دقیقه ای به خانه نمی رفت تمام وقتش را با بچه های مخلصی که عاشقانه به سپاه پیوسته بودند می گذراند
در عملیات مطلع الفجر از ناحیه پا شدیداً مجروح شد و قسمت زیادی از ماهیچه انتهای ران پای چپش را از دست داد که سه بار رانش را عمل کردند اما در تمام مدتی که زیر عمل بود و در چند ماهی که بستری بود هیچکس صدای ناله اش را نشنید و یا قیافه اش را از دردی که می کشید در هم ندید. نمازش در آن حالت تماشایی بود که شور و جذبه ای داشت از دیگران شنیدیم هنگامی که پایش شدیدا آسیب دیده و خون زیادی از او رفته بود لنگ لنگان یک رزمنده مجروح دیگر را از ارتفاعات فریدون کشیا به خارج از تیررس دشمن کشانده بود و عجب تر آنکه وقتی به بیمارستان صحرایی رسیده بود به پزشک گفته بود فعلا یک چسب به پایم بزنید تا وظیفه ام را ادامه دهم و پزشک بهت زده از آن همه صلابت فریاد زده بود حتما تو هم پاسداری
سلمان بر روی تخت بیمارستان بود که هجران عزیزترین همرزمانش را شنید. مدتها سکوت سکوت کرده و گویا از خود خجالت می کشید که خدا او را نپذیرفته است و هنوز به مرحله اتصال نرسیده است. اما جز تسلیم به رضای خدا چاره ای نداشت آنقدر به پایش فشار آورد تا توانست آنرا به اختیار در آورد و آمادۀ عملیاتهای بعدی شود در تاریخ 5 اردی بهشت 61 به مسئولیت ستاد بسیج گماشته شد اما جاذبه جبهه ها ، این میقاتها و سنگرهایی که جای ملاقات رو در رو با خداست او را کشید. این بار به سرپل رفت بعدها در 11 مرداد 61 به حفاظت یکی از روحانیون مبارزه شهر که اسوه حسنۀ انقلاب حسینی و نمونه تقوا و اخلاق اسلامی است مامور شد و در محضر این استاد گرانمایه اخلاق عملی آموخت و اخلاصش بسیار بیشتر شد
او و حسین زارعی هر دو محافظ این روحانی عالیقدر مظلوم بودند و اما با وجود عشق و احترامی که به او داشتند پس از 45 روز به گیلانغرب رفتند و سلمان در عملیات مسلم بن عقیل در واحد اطلاعات عملیات شرکت کرد هر چند خود همواره در دشوارترین عملیات شرکت می کرد به علی سوری و یاران دیگرش حسرت می خورد که در خدا حل شدند.
در ساعت 9 صبح 27 مهر 62 از شهادت حسین مجد آن مجاهد مهاجر مطلع شد و عجب شور و التهابی داشت سپس از شهادت محسن احمدی و حسین تنگبری ... عده زیادی از یارانش پیمان را اجرا کرده بودند و عده کمی از جمله خود او منتظر بودند و ما بدلوا تبدیلا سلمان در آزمون عمومی سال 62 برای رشته پزشکی شرکت کرد و موفق هم شد زیرا امام گفته بود این مملکت به متعهد متخصص نیاز دارد اما ثبت نام نکرد که شرکت در جنگ را تکلیف اولی می دانست و چون سپاه محدودیتهایی برای این عاشقان جهاد ایجاد کرده بود برای آنکه آزادانه بتواند در هر جبهه ای که وجودش لازم است شرکت کتند تقاضای برگ پایان خدمت کرد و با پافشاری مصممانه اش این برگ را در بهمن ماه گرفت او از ادامه تحصیل در رشته پزشکی در شرایط جنگی چشم پوشید و حتی پول اورکت سپاه را که شرعا بخود او تعلق داشت پرداخت تا مدیون بیت المال نباشد پس کوله بارش را بسته منتظر ماند تا نزدیکیهای عملیات دوستانش به سراغش بیایند اما چون عملیات والفجر و خیبر خیلی سریع شروع شدند از شرکت در آنها محروم ماند و از این بابت داغی دردناک بر دلش ماند و ناراحتی خود را مرتبا بیان می کرد هر چه قبلا اهل گفتن نبود
بالاخره توی نماز جمعه 62/12/19 با دوستان دیرینه ای قرار گذاشته بود سری به چم امام حسن بزنند و سپس از طریق پادگان ابوذر عازم چنگوله گردند و در آنجا ترتیب اعزامشان به جزیره یا جنوب را بدهند که در راه چنگوله با فرق شکافته چون مولایش علی رستگار شد و این بار داغ هجران یاری دیگر بر دلش نماند زیرا قبل از حسین زارعی دعوت حق را لبیک گفته بود
سلمان ویژگیهایی داشت که او را ممتاز کرده بود. قامتی بلند سینه ای ستبر و اندامی بی نقص داشت بسیار خوش سیما بود غیبت نمی کرد. وقاری کامل داشت مسلمانی متعهد و مقلدی رساله ای بود گر چه در برنامه های روزمره اش به فتاوی امام توجه داشت آنجا که در ظرایف احکام و در عمل دچار اشکال می شد به روحانیون محترم شهر که شماره تلفن همۀ انها را داشت رجوع می کرد و در مواقع غیر خدمت لباس سیاه را که بی اندازه برایش مقدس و به تنش برازنده بود به تن نمی کرد مبادا که وقتی تند برود و بقداست این لباس لطمه ای وارد شود می دانست که ضد انقلاب با صدها ذره بین در کمین خطایی است که از پیروان و مقلدان راستین امام سر بزند تا از کاهی سلسله جبالها بسازد
خویشی، رفاقت و آشنایی را در مسائل کاری دخالت نمی داد معتقد بود خلاف مقررات خلاف شرع است هرگز از عملیاتها و گشت هایی که رفته بود و سختیهایی که کشیده بود صحبتی نمی کرد هیچوقت به احدی نمی گفت که در کدام قسمت جبهه فعالیت می کند وقتی که در جبهه بود اگر پیغامی می داد پیغامش این بود که پشت جبهه ام ولی بعدها معلوم می شد که اکثرا در خطوط مقدم بوده است
برخوردهایش با دیگران سازنده بود اهل تکبر نبود به کسی فرصت نمی داد از او تعریف کند و اگر از کسی در غیاب تعریف می کرد غلو نمی کرد.
روی دوستانش تاثیر شگرفی داشت براستی عاشق امام بود. یکبار امام را زیارت کرده بود و آرزو داشت پاسدار او بشود آری مسلمان بود و سلمان بود بیشتر روزهای دوشنبه و 5 شنبه روزه بود
هفته آخرش را تماما روزه بود در ژرفنای افکارش غرق شده بود این اواخر چهره اش عجیب برق می زد همه اش می خندید و با ظرافت با افراد خانواده اش شوخی می کرد او مرتبا گفته بود که دانشگاه من گیلانغرب است و من جای خود را انتخاب کرده ام دو ماه پیش به مادرش گفته بود من دو ماه بیشتر مهمان شما نیستم و بالاخره مدرک قبولی خود را همراه دوست دیرینش حسین زارعی روز 62/12/20 از دانشگاه بزرگ جبهه گرفت مبارکشان باد این عروج خونین به ملکوت اعلا پدر سلمان خطاب به او شمه ای از صفات او را بر شمرده است که می خوانید
روحشان شاد و راهشان پر رهرو
والسلام علی من اتبع الهدی
زندگی نامه سلمان (سورنا) نقشبندی فرزند افراسیاب
صحبت از سلمان است. سلمان مخلص، انسان پاکی که با اسلام رشد یافت، برای اسلام جنگید و در راه اعتلای کلمه توحید جان داد. مسلمان مجاهدی که در مکتبش ذوب شده بود.
سلمان متقی، سلمان متین، سلمان صابر ، ... سلمان صابر
سلمان بسیار صابر بود. او شبهای بسیاری را در فراق انصار گزیده حق تعالی به سختی سرکرد. انصار پاکبازی چون جلال، علی سوری، مهدی، اردشیر، جمشید محرابی، نوذر، مجید زارعی، حسین اخلاصی، سیروس رمضان، مجد تنگبری، احمدی و ... و عجب صبر جمیلی داشت سلمان.
نامش سورنا بود. در سال 41 در خانواده ای فرهنگی متولد شد. در کودکی انسانی عظیم و با کرامت بود. آنطور که گاهی پدرش می گفت می دانم نماندنی است زیرا او به دنیای ما تعلق ندارد. حتی در کودکی جاذبه های دنیایی در او کارگر نبود و به پلیدیها آلوده نشد. لذات مادی هرگز او را نکشید و متاع دو روزه دنیایی او را نفریفت. شیطان نتوانست در او رسوخ کند بسیار متفکر و فوق العاده سریع الانتقال بود. نرم خو و با حیا مسلط بر خود و مردم دار بود. در تمام دوران تحصیل از برجسته ترین شاگردان کلاس و مورد علاقه و احترام معلمان خود و اولیا مدرسه بود. همه همکلاسیهایش دوستش داشتند.
در سال 58 ـ 57 دانش آموز کلاس سوم تجربی بود روز هفدهم شهریور 57 همراه خانواده اش وارد مشهد شدند زیرا قرار بود پدرش خانه و وسایل زندگی را بفروشد و پس از ادای قروض برای ادامه تحصیل به خارج برود و آنها را هم ببرد. پسر لازم بود برای عرض اخلاص به پابوس امام رضا (ع) بروند.
و آنروز که رفتار خشن ماموران حکومت نظامی آن مزدوران را دیدند تصمیم گرفتند بمانند و با مردم وطن بمیرند و سلمان به محض بازگشت به زادگاهش مثل هر جوان مسلمان متعهد در تحصن های مساجد و مبارزات توفنده شرکت کرد و یک لحظه آرام نگرفت. او جزیی شده بود از موج کوبنده انقلاب اسلامی کشورش که با اطاعت متعبدانه از امام که حسین وار علیه یزید و یزیدیان زمان با تکیه به نیروی لایزال الهی قیام کرده بود ایجاد شده بود پس از پیروزی انقلاب مدتی در کلانتری 5 سپس در گروه پیشمرگان امام خمینی به پاسداری از دستاورد خون هزاران شهید گمنام پرداخت و سپس به عضویت ستاد بسیج مشترک ملی در آمد. و بالاخره در تاریخ 59/10/27 به عضویت رسمی سپاه نوپای پاسداران انقلاب اسلامی در آمد اخلاص او، و خصوصیات بارز اخلاقیش از او سلمان ساخت این نام را در سپاه روی او نهادند و این نام به راستی برازنده اش بود.
سلمان یک پاسدار عملیاتی بود که خود را وقف اسلام ساخته بود. در ابتدای ورود به سپاه یک دوره تخصصی را گذراند ودر مسابقه تخریب بین نیروهای مسلح استان در رشته بمب مقام اول را کسب کرد ولی هرگز در این مورد سخنی نگفت و برخود نبالید
تا زمانی که در واحد عملیات بود بیش از چند دقیقه ای به خانه نمی رفت تمام وقتش را با بچه های مخلصی که عاشقانه به سپاه پیوسته بودند می گذراند
در عملیات مطلع الفجر از ناحیه پا شدیداً مجروح شد و قسمت زیادی از ماهیچه انتهای ران پای چپش را از دست داد که سه بار رانش را عمل کردند اما در تمام مدتی که زیر عمل بود و در چند ماهی که بستری بود هیچکس صدای ناله اش را نشنید و یا قیافه اش را از دردی که می کشید در هم ندید. نمازش در آن حالت تماشایی بود که شور و جذبه ای داشت از دیگران شنیدیم هنگامی که پایش شدیدا آسیب دیده و خون زیادی از او رفته بود لنگ لنگان یک رزمنده مجروح دیگر را از ارتفاعات فریدون کشیا به خارج از تیررس دشمن کشانده بود و عجب تر آنکه وقتی به بیمارستان صحرایی رسیده بود به پزشک گفته بود فعلا یک چسب به پایم بزنید تا وظیفه ام را ادامه دهم و پزشک بهت زده از آن همه صلابت فریاد زده بود حتما تو هم پاسداری
سلمان بر روی تخت بیمارستان بود که هجران عزیزترین همرزمانش را شنید. مدتها سکوت سکوت کرده و گویا از خود خجالت می کشید که خدا او را نپذیرفته است و هنوز به مرحله اتصال نرسیده است. اما جز تسلیم به رضای خدا چاره ای نداشت آنقدر به پایش فشار آورد تا توانست آنرا به اختیار در آورد و آمادۀ عملیاتهای بعدی شود در تاریخ 5 اردی بهشت 61 به مسئولیت ستاد بسیج گماشته شد اما جاذبه جبهه ها ، این میقاتها و سنگرهایی که جای ملاقات رو در رو با خداست او را کشید. این بار به سرپل رفت بعدها در 11 مرداد 61 به حفاظت یکی از روحانیون مبارزه شهر که اسوه حسنۀ انقلاب حسینی و نمونه تقوا و اخلاق اسلامی است مامور شد و در محضر این استاد گرانمایه اخلاق عملی آموخت و اخلاصش بسیار بیشتر شد
او و حسین زارعی هر دو محافظ این روحانی عالیقدر مظلوم بودند و اما با وجود عشق و احترامی که به او داشتند پس از 45 روز به گیلانغرب رفتند و سلمان در عملیات مسلم بن عقیل در واحد اطلاعات عملیات شرکت کرد هر چند خود همواره در دشوارترین عملیات شرکت می کرد به علی سوری و یاران دیگرش حسرت می خورد که در خدا حل شدند.
در ساعت 9 صبح 27 مهر 62 از شهادت حسین مجد آن مجاهد مهاجر مطلع شد و عجب شور و التهابی داشت سپس از شهادت محسن احمدی و حسین تنگبری ... عده زیادی از یارانش پیمان را اجرا کرده بودند و عده کمی از جمله خود او منتظر بودند و ما بدلوا تبدیلا سلمان در آزمون عمومی سال 62 برای رشته پزشکی شرکت کرد و موفق هم شد زیرا امام گفته بود این مملکت به متعهد متخصص نیاز دارد اما ثبت نام نکرد که شرکت در جنگ را تکلیف اولی می دانست و چون سپاه محدودیتهایی برای این عاشقان جهاد ایجاد کرده بود برای آنکه آزادانه بتواند در هر جبهه ای که وجودش لازم است شرکت کتند تقاضای برگ پایان خدمت کرد و با پافشاری مصممانه اش این برگ را در بهمن ماه گرفت او از ادامه تحصیل در رشته پزشکی در شرایط جنگی چشم پوشید و حتی پول اورکت سپاه را که شرعا بخود او تعلق داشت پرداخت تا مدیون بیت المال نباشد پس کوله بارش را بسته منتظر ماند تا نزدیکیهای عملیات دوستانش به سراغش بیایند اما چون عملیات والفجر و خیبر خیلی سریع شروع شدند از شرکت در آنها محروم ماند و از این بابت داغی دردناک بر دلش ماند و ناراحتی خود را مرتبا بیان می کرد هر چه قبلا اهل گفتن نبود
بالاخره توی نماز جمعه 62/12/19 با دوستان دیرینه ای قرار گذاشته بود سری به چم امام حسن بزنند و سپس از طریق پادگان ابوذر عازم چنگوله گردند و در آنجا ترتیب اعزامشان به جزیره یا جنوب را بدهند که در راه چنگوله با فرق شکافته چون مولایش علی رستگار شد و این بار داغ هجران یاری دیگر بر دلش نماند زیرا قبل از حسین زارعی دعوت حق را لبیک گفته بود
سلمان ویژگیهایی داشت که او را ممتاز کرده بود. قامتی بلند سینه ای ستبر و اندامی بی نقص داشت بسیار خوش سیما بود غیبت نمی کرد. وقاری کامل داشت مسلمانی متعهد و مقلدی رساله ای بود گر چه در برنامه های روزمره اش به فتاوی امام توجه داشت آنجا که در ظرایف احکام و در عمل دچار اشکال می شد به روحانیون محترم شهر که شماره تلفن همۀ انها را داشت رجوع می کرد و در مواقع غیر خدمت لباس سیاه را که بی اندازه برایش مقدس و به تنش برازنده بود به تن نمی کرد مبادا که وقتی تند برود و بقداست این لباس لطمه ای وارد شود می دانست که ضد انقلاب با صدها ذره بین در کمین خطایی است که از پیروان و مقلدان راستین امام سر بزند تا از کاهی سلسله جبالها بسازد
خویشی، رفاقت و آشنایی را در مسائل کاری دخالت نمی داد معتقد بود خلاف مقررات خلاف شرع است هرگز از عملیاتها و گشت هایی که رفته بود و سختیهایی که کشیده بود صحبتی نمی کرد هیچوقت به احدی نمی گفت که در کدام قسمت جبهه فعالیت می کند وقتی که در جبهه بود اگر پیغامی می داد پیغامش این بود که پشت جبهه ام ولی بعدها معلوم می شد که اکثرا در خطوط مقدم بوده است
برخوردهایش با دیگران سازنده بود اهل تکبر نبود به کسی فرصت نمی داد از او تعریف کند و اگر از کسی در غیاب تعریف می کرد غلو نمی کرد.
روی دوستانش تاثیر شگرفی داشت براستی عاشق امام بود. یکبار امام را زیارت کرده بود و آرزو داشت پاسدار او بشود آری مسلمان بود و سلمان بود بیشتر روزهای دوشنبه و 5 شنبه روزه بود
هفته آخرش را تماما روزه بود در ژرفنای افکارش غرق شده بود این اواخر چهره اش عجیب برق می زد همه اش می خندید و با ظرافت با افراد خانواده اش شوخی می کرد او مرتبا گفته بود که دانشگاه من گیلانغرب است و من جای خود را انتخاب کرده ام دو ماه پیش به مادرش گفته بود من دو ماه بیشتر مهمان شما نیستم و بالاخره مدرک قبولی خود را همراه دوست دیرینش حسین زارعی روز 62/12/20 از دانشگاه بزرگ جبهه گرفت مبارکشان باد این عروج خونین به ملکوت اعلا پدر سلمان خطاب به او شمه ای از صفات او را بر شمرده است که می خوانید
روحشان شاد و راهشان پر رهرو
والسلام علی من اتبع الهدی
اشعاری از زبان پدر شهید سلمان نقشبندی:
تقدیم به سلمان شهیدم
سرباز رشید ارتش دین
ای مرد نبرد عرصۀ مین
ای پیرو صادق خمینی
ای خار دو چشم خصم پرکین
مقبول خدا صداقت تو
من مفتخر از شهادت تو
ای مرد سلاح و رزم و دینم
پژمرده ترا دمی نبینم
ای کرده وضو بخون پاکت
فرزند دلیر نازنینم
مقبول خدا صداقت تو
من مفتخر از شهادت تو
ای یار عزیز عطر بیزم
ای غرق خدای خود گریزم
ای کرده نثار جان خود را
گم گشته ز چشم اشک ریزم
مقبول خدا صداقت تو
من مفتخر از شهادت تو
ای روشنی دل ای جوانم
ای درد فراق تو بجانم
ای بسته کمر به عهد الله
ای اهل تمیز نکته دانم
مقبول خدا صداقت تو
من مفتخر از شهادت تو
سلمان شجاع پر ز نورم
از عشق خدا ز خانه دورم
ای همدل و همدم غیورم
اشکن تر از دو چشم کورم
مقبول خدا صداقت تو
من مفتخر از شهادت تو
ای شهد شهادت آرزویت
دل گشته اسیر خاک کویت
صد بوسه زنم به خاک پایت
ای غرقه به خون روی و مویت
مقبول خدا صداقت تو
من مفتخر از شهادت تو
سرباز رشید ارتش دین
ای مرد نبرد عرصۀ مین
ای پیرو صادق خمینی
ای خار دو چشم خصم پرکین
مقبول خدا صداقت تو
من مفتخر از شهادت تو
ای مرد سلاح و رزم و دینم
پژمرده ترا دمی نبینم
ای کرده وضو بخون پاکت
فرزند دلیر نازنینم
مقبول خدا صداقت تو
من مفتخر از شهادت تو
ای یار عزیز عطر بیزم
ای غرق خدای خود گریزم
ای کرده نثار جان خود را
گم گشته ز چشم اشک ریزم
مقبول خدا صداقت تو
من مفتخر از شهادت تو
ای روشنی دل ای جوانم
ای درد فراق تو بجانم
ای بسته کمر به عهد الله
ای اهل تمیز نکته دانم
مقبول خدا صداقت تو
من مفتخر از شهادت تو
سلمان شجاع پر ز نورم
از عشق خدا ز خانه دورم
ای همدل و همدم غیورم
اشکن تر از دو چشم کورم
مقبول خدا صداقت تو
من مفتخر از شهادت تو
ای شهد شهادت آرزویت
دل گشته اسیر خاک کویت
صد بوسه زنم به خاک پایت
ای غرقه به خون روی و مویت
مقبول خدا صداقت تو
من مفتخر از شهادت تو
با ذکر التماس دعا
کاغذ کوچکی در جیبش بود که برادر رئیسیان حدیث را برایش نوشته بود
من طلبنی وجدنی
و من وجد نی عرفنی
و من عرفنی احبنی
و من احبنی عشقنی
و من عشقنی عشقته
و من عشقته قتلتی
فمن قتلته فعلی دیته
و من علی دیته فانادیته
.........
لاله خونین من
لاله خونین من ای سورنا
مونس دیرین من ای سورنا
فرق بخون غرق تو ای نازنین
روشنی دین من ای سورنا
دشمن تو بین که چه ها می کند
میوه شیرین من ای سورنا
جستی بزن تا دگر آمد
عاشق یاسین من ای سورنا
دشمن دینرا تو زمین گیر کن
جنگی بی کین من ای سورنا
عطر دلاویز تو مستی دهد
لاله خونین من ای سورنا
پدر شهید
..............
تقدیم به تمامی شهدا
نور بصرم بریده رفتی
از چشم ترم چکیده رفتی
ای کایه فخر و ناز بابا
یک لحظه بخون تپیده رفتی
اینگونه چرا شتاب کردی
ای نوثمرم دویده رفتی
ای ابر پر آب نوبهاری
یک لحظه فقط دمیده رفتی
از شاخ درخت زندگانی
یک شاخه گل نچیده رفتی
ای تازه بهار نوجوانی
از راه چرا رسیدی رفتی
ای عاشق مکتب خدایی
بر ناپسرم خمیده رفتی
اکنون که به بزم عاشقانی
اکنون که مرا ندیده رفتی
خوش باش که زندگانی اینست
زیبا ثمر جوانی این است
عاشق تو پدرت 62/12/22
از یادداشتهای شهید
شهدای سپاه باعث رشد سپاه بوده اند و با رفتنشان مسئولیت عظیم را به عهده دیگران می گذارند.
شهدای سپاه باعث رشد سپاه بوده اند و با رفتنشان مسئولیت عظیم را به عهده دیگران می گذارند.
منبع : اداره هنری اسناد وانتشارات استان کرمانشاه
نظر شما