روایتی خواندنی از همسر شهید "سید عبدالحمید حسینی"؛
نوید شاهد - سیده سعیده حسینی همسر شهید "سید عبدالحمید حسینی" می‌گوید: «من به یقین رسیده بودم که همسرم شهید خواهد شد اما تصور نمی‌کردم به این زودی اتفاق بیفتد شهید نیز چند روز قبل از شهادتش به من گفت که همین روزها آماده باش که خبر شهادتم را به تو خواهند داد.»
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ شهید سید حمید حسینی 25 تیر 1360 در خانواده‌ای مذهبی و در شهرستان هرسین دیده به جهان گشود. پدرش سید رحمت الله حسینی نام داشت. سرانجام در روز هشتم شهریور سال ۱۳۹۴ در درگیری با اشرار ضدانقلاب در شهرستان جوانرود به ضرب گلوله دشمنان به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

آماده شنیدن خبر شهادتم باش

*روایتی خواندنی از سیده سعیده حسینی همسر شهید
شهید حسینی همواره آرزوی شهادت داشت و در نمازش خالصانه مرگ باعزت را از پروردگار منان مسألت می‌کرد، ایشان همواره دائم‌الذکر و دائم‌الوضو بودند و هرگز حتی در بدترین شرایط از نماز اول وقت غافل نشد و تمام دوستان، همکاران و آشنایان ایشان از پایبندی او به نماز اول وقت در شگفت بودند.

همسرم اعتقاد بسیار قوی به خداوند داشت و با این اعتقاد، بی‌باک و نترس زندگی کرد و همواره در تمام مشکلات و سختی‌های پیشرو زبانش معطر به ذکر« فَاللّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ» بود.

شهید حسینی متولد ۲۵ تیر سال ۶۳ بود و به هنگام شهادت تنها ۳۱ سال داشت، تحصیلاتش را در دانشگاه امام حسین(ع) به پایان رساند و در سال ۸۲ به خدمت سپاه پاسداران درآمد، آرمانگرایی و شهادت طلبی و شور مقابله با اشرار و آزادگی همسرم تا بدان جا پیشرفت که فرزند دلبند ۱۳ ماهه‌اش نتوانست او را از هدفش بازدارد و آرمانش را بر همه چیز ترجیح داد.

وجود همسرم در تمام لحظات زندگی آرامش خاطر بود و چون از شدت علاقه من به خود باخبر بود هرگز برای رفتن به عملیات‌ها و ماموریت‌های کاری‌اش مرا نگران نمی‌کرد و بدون اطلاع قبلی به مأموریت می‌رفت حتی اسفند سال گذشته نیز که برای مقابله با عناصر تکفیری داعش به عراق رفته بود تا مدت‌ها بعد از بازگشت ایشان از این سفر اطلاعی نداشتم.

ایشان بسیار مردم‌دار بود،  تلاش خستگی ناپذیرش برای رفع مشکلات مردم زبانزد خاص و عام شده بود به طوری که همکارانش اتاق کار ایشان را باب‌الحوائج لقب داده بودند، شهید تکیه‌گاه همه بود و هشت بار توفیق زیارت حرم اباعبدالله الحسین را یافت، همیشه آرزو داشت روز اربعین در جوار حرم حبیب اش حسین بن علی(ع) باشد، آنچه او را محبوب دیگران ساخته بود فروتنی و بی‌ریا بودنش بود، تکبر نداشت و ولایتمداری ریشه تمام اعتقاداتش بود و عاشقانه در رکاب امام خامنه‌ای به جهاد با عناصر شرور پرداخت.

زیباترین خاطره‌ای که از ایشان به یاد دارم سفر اربعین در سال 1393بود با وجود اینکه فرزندم را دو ماهه باردار بودم و از شرایط ناامن عراق مطلع بودیم پنهانی و دور از چشم خانواد‌ه برای زیارت حرم امام حسین(ع) در روز اربعین راهی کربلای معلی شدیم.

روز قبل از شهادت من به دلیل کسالت در بیمارستان بستری شدم و همان موقع شهید به من گفت که قرار است برای عملیات به منطقه اعزام شویم، شب عملیات نیز مرتب با من تماس می‌گرفت و از من می‌خواست تا منزل را سریعا" ترک کنم و به سفارش ایشان به منزل یکی از دوستانم رفتم، اما نیمه‌های شب دلم طاقت نیاورد و به منزل بازگشتم، آن شب فرزندم محمد یاسین نیز بسیار بی‌تاب و بی‌قرار بود و با نگرانی و دلهره در شهر غریب شب را به صبح رساندیم.

صبح روز هشتم شهریور ماه ساعت حدود ۱۱ صبح همسرم با من تماس گرفت و با این تماس او از تمام نگرانی رها شدم، بسیار شوخ طبع بود و به خاطر دارم که وقتی از ایشان سوال کردم که کجا هستی در جواب گفت هیچ جا الان سیزده‌بدریم... این آخرین تماس همسرم بود تا اینکه چند ساعت بعد صدای زنگ منزل به صدا درآمد و من به خیال اینکه همسرم پشت در است با اشتیاق در را گشودم و در کمال ناباوری یکی از آشنایان ایشان در حالی که مرتب اشک می‌ریخت را جلوی در دیدم و به من گفت که عبدالحمید تصادف کرده و کمی حال نامساعدی دارد و از من خواستند که برای دیدن همسرم راهی کرمانشاه شوم.

در طول راه نیز با وجود اصرار فراوان من، از وضعیت همسرم اظهار بی‌اطلاعی کردند تا اینکه به بیمارستان امام حسین(ع) کرمانشاه رسیدیم و وقتی  بر بالینش رفتم در وهله اول به نظرم رسید که آرام روی تخت دراز کشیده و لبخند دل نشینی نیز بر لب داشت گویی با من حرف می‌زد و من در جواب گفتم خدا را شکر زنده‌ای و انگار در جواب به من گفت بله زنده‌ام؛ باز هم باورم نشد دستانش را گرفتم و با احساس سردی پیکرش فهمیدم که همه چیز تمام شده است.

عبدالحمید با چشمان باز در حالی که لبخندی به بلندای لبخند سردار عاشورایی خیبر بر لب داشت به دیدار معشوق بال پرواز گشود و روز شهادت همسرم همزمان شد با سالروز ازدواجمان در هشتم شهریور ماه.

من به یقین رسیده بودم که همسرم شهید خواهد شد اما تصور نمی‌کردم به این زودی اتفاق بیفتد شهید نیز چند روز قبل از شهادتش به من گفت که همین روزها آماده باش که خبر شهادتم را به تو خواهند داد.

سید پسر عموی من و پسر سوم خانواده بود نه تنها برای فامیل و خانواده بلکه تکیه‌گاهی استوار برای دیگران بود هرگز به درخواست اطرافیان و نیازمندان جواب رد نمی‌داد و مادیات ذره‌ای برایش اهمیت نداشت، تنها آنچه برایش مهم و ارزشی بود مقابله با اشرار ضدانقلاب و نثار ارادت خالصانه به ساحت مقام معظم رهبری بود، باوجود اینکه بارها به ایشان پیشنهاد انتقالی و خدمت در مکان دیگری را دادند اما با اعتقاد راسخ خدمت در منطقه جوانرود را ترجیح داد.

همسرم فوق‌العاده مهربان بود آنچه شهید به من توصیه می‌کرد تربیت فرزندم محمد یاسین با منش ولایتمداری و عشق و ارادت به خاندان اهل بیت(ع) بود همواره به من می‌گفت دعا کن تا مرگ باعزت نصیبت شود.

شهید حسینی از پاسداران تیپ انصارالرسول(ص) سپاه جوانرود بود و نقش بسیار کلیدی در اجرای عملیات مقابله با ضدانقلاب داشت و در یکی از عملیات ها پیکار با عناصر تکفیری و ضد دین داعش افتخار همکاری با سردار سلیمانی را داشت.

انتهای پیام/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده