خاطراتی پیرامون واحد تخریب لشکر 41ثارالله:
نوید شاهد - بچه ها بعد از ورود به منطقه‌ي دشمن، با يک قايق عراقي روبه رو شده و با خواندن آيه‌ي وجعلنا خود را از چشم آن ها پنهان کرده بودند. بعد از عبور قايق عراقي، شناکنان تا پتروشيمي رفته و برگشته بودند. توضيحات و مشاهدات اين دو نفر در طرح ريزي عمليات به قرارگاه کمک کرد.
به گزارش نوید شاهد کرمان، واحد تخریب لشکر 41ثارالله در دوران دفاع مقدس ایثارگری‌ها و جانفشانی‌های زیادی از خود بروز دادند که در ادامه خاطراتی از رزمندگان واحد تخریب لشکر 41ثارالله در دوران دفاع مقدس را مرور می کنیم:

شناسایی پتروشیمی بصره با چاشنی وجعلنا !

***منطقه‌ي مهران آلوده بود. اعضاي گروهكي ضد انقلاب به نام «فرسان» که مزدور عراق بودند، براي دشمن اخبار و اطلاعات جمع‌آوري مي کردند. بين خط خودي و خط عراقي ها حضور داشتند و اگر جنازه‌ي يکي از افراد خودي را تحويل عراقي ها مي دادند، جايزه مي گرفتند. رمضان راجي و سيدرضا ايرانمنش قبل از عمليات کربلاي يک جهت شناسايي با موتورسيکلت روانه‌ي منطقه شدند.  رمضان مسئول واحد اطلاعات و عمليات بود. متاسفانه برادران به کمين مزدوران فرسان افتادند و هر دو به شهادت رسيدند.    
راوی: علي اکبر مير احمدي 

***  يک شب دو نفر از بچه هاي اطلاعات براي شناسايي از اروند گذشتند. همين که به طرف سيم خاردار رفتند، سرباز عراقي متوجه شد. اسلحه را به طرف آن ها گرفت و شليک کرد. اين دو نفر بدون آنکه دستپاچه شوند، دست ها را به هم دادند و درازکش روي آب خوابيدند. در تاريکي شب داخل آب مثل يک تنه ي نخل 3 متري به نظر مي‌رسيدند. سرباز عراقي کمي تيراندازي کرد و وقتي متوجه شد حرکت نمي کنند، احتمالاً تصور کرد تنه ي نخل داخل آب افتاده، دنبال کارش رفت و خوشبختانه هيچ يک از تيرها به بچه ها نخورد .  
راوی:حسين ايرانمنش

*** چيزي به آغاز عمليات کربلاي چهار نمانده بود. يک شب دو تـن از برادران اطلاعات و عمليات براي شناسايي وارد آب شدند. آخرين عمليات شناسايي بود. براي همين از بچه ها خواستم حتي‌المقدور تا نزديک پتروشيمي بصره بروند. طبق قرار قبلي، بايد شب با بالا آمدن آب (حالت مد) حرکت کرده و صبح روز بعد با پايين رفتن آب (حالت جزر) بر مي‌گشتند. بچه ها شب در حالي که لباس غواصي بر تن داشتند‌، به آب زدند. کنار ساحل اروند بي صبرانه انتظار مي کشيدم. بچه ها دير کرده بودند. رفته رفته دچار نگراني شدم. از اين فکر که دشمن آن ها را اسير کرده باشد پشتم مي لرزيد. هوا کاملاً روشن شده بود که يکي از بچه ها را از دور ديدم. شادمان به طرفش رفتم. وقتي متوجه شدم که نفر ديگر همراهش نيست، با نگراني پرسيدم: «پس خواجويي کجاست؟» گفت: «نگران نباش الان مي رسد.» دقايقي بعد خواجويي آمد. بچه ها بعد از ورود به منطقه‌ي دشمن با يک قايق عراقي روبه رو شده و با خواندن آيه‌ي وجعلنا خود را از چشم آن ها پنهان کرده بودند. بعد از عبور قايق عراقي، شناکنان تا پتروشيمي رفته و برگشته بودند. توضيحات و مشاهدات اين دو نفر در طرح ريزي عمليات به قرارگاه کمک کرد.
راوی: محمد مهدي شفا زند

منبع: کتاب «شناسایی»

پایان پیام/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده