يکشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۵۵
نوید شاهد - آزاده «محسن افضلی» از آزادگان دوران دفاع مقدس است که سی و یکم تیرماه 1367 در «نفت شهر» اسیر می شود و تجربه حدود 26 ماه اسارت دارد. او به مدت چهار روز در اردوگاه «رومادیه»، دو روز در «خانقین» و بقیه دوران اسارت را در «تکریت 14» گذرانده است و خاطراتی خواندنی و شنیدنی از آن روزهای رنج دارد.
شکنجه های دوران اسارت به روایت آزاده «محسن افضلی»
او در گفت و گویی روزهای نخست اسارت را این گونه روایت می کند: در ابتداي اسارت به روماديه رفتيم و چهار روز آنجا مانديم. روماديه سه سوله بزرگ داشت كه درون هر سوله 600 تا 1000 نفر اسير بودند. آنجا غذا نداشتيم و تنها چيزي كه مي خورديم نان هاي ساندويچي كوچك بود. غذاها را برايمان پرتاب مي كردند و شرایط سوله ها به اندازه ای بد بود که عراقي ها جرأت آمدن به آنجا را نداشتند. روز سوم اسارت ما را براي هوا خوري بيرون بردند. 
 
آزاده «افضلی» که به همراه دیگر اسرا شکنجه های زیادی را تحمل کرده، درباره انواع شکنجه ها تعریف می کند: ما را با شلاق مي زدند. تونل مرگ هم یکی از شکنجه های ثابت بود به این صورت که از اول اسارت تا 2 ماه به دفعات براي ما تونل مرگ درست مي كردند و عراقي زمانی که گمان مي كردند اسرا مقداري جنب و جوش دارند و راحت و آرام هستند، شكنجه شان شروع مي شد. به نظر من مریض بودند زیرا به هیچ عنوان امكان فرار وجود نداشت زیرا كمپ ما داخل يك پادگان بود و اين پادگان درون يك پادگان بزرگتر قرار داشت بنابراین اگر كسي موفق به فرار مي شد باز هم داخل يك پادگان قرار می گرفت.  علاوه بر آن اطراف ما پر از ماشين هاي بزرگ و نگهبانان مسلسل به دست بود. عراقي ها براي اينكه بتوانند اسرا را در دستشان نگه دارند گاهي اين شكنجه ها را انجام مي دادند. برای مثال دو نفری كه فرار كردند را گرفتند، به ما نشان دادند و بردند. سه روز طول كشيد فراري ها را پيدا كنند و ما در اين سه روز حسابي كتك خورديم. یکی از مشکلات هم بیماریی های مختلف از جمله گال، اسهال خوني و فراواني شپش بود؛ زماني كه پتوها را در آفتاب آويزان مي كرديم، پتوها از شدت فراواني شپش تکان می خورد به همين دليل قبل از خواب مسابقه شپش گيري راه انداختيم. 

او اضافه می کند: از ما بیگاری هم می کشیدند؛ گاهی يك تريلي بزرگ، سيمان مي آورد و هر كدام از ما يك كيسه سيمان را حمل مي كرديم و به محل تخليه فاضلاب مي برديم كه كار بسيار سختي بود. براي بيگاري سيمان از همه اسرا استفاده می كردند زیرا سيمان ها حدود 20 تن بود و همان طور خارج از محوطه ماند و هيچ چيزي با آن ها ساخته نشد.  گاهي پتوهاي خواب براي ما حكم فرقان داشت به این صورت که باید جايي را می کنیدم و خاكهايش را به محل ديگر منتقل می کردیم. سپس بعد از مدتي دوباره  مي گفتند كه اين خاكها را به محل ديگري منتقل كنيد و در مجموع خیلی اذيت مان مي كردند.

این آزاده درباره یکی از اعتراض های اسرا که به کمک فرماندهی عراقی به نتیجه نشست، تعریف می کند: زماني كه براي مسائل مختلف مي نشستيم باید سرها پايين و بين دو پا قرار مي‌داديم و به اين مسأله بسيار اعتراض مي كرديم. روزي يك فرمانده عراقي آمد و گفت بنشينيد و ما طبق عادت نشستيم و سرها را پايين انداختیم. آن فرمانده گفت: چرا سرهايتان را پايين مي گيريد شما دزدي نكرديد شما براي مملكتتان جنگيديد پس هميشه سرهايتان را بالا نگه داريد و با چوب دستي كه داشت بر سر فرمانده عراقي اردوگاه زد و گفت: چرا اين ها را خوار و خفيف مي كني! به این ترتیب اعتراض ما به ثمر نشست و  اين اتفاق برای سال دوم اسارت بنده بود. 

آزاده «افضلی» درباره هنري دستي كه در زمان فراغت انجام مي دادند، می گوید: افرادي در اردوگاه نقاش بودند و توسط عراقي ها كه آبرنگ مي آوردند اين هنرمندان، نقاشي با آبرنگ انجام مي دادند. همچنين حوله هاي ما داراي نخ هاي رنگي بود كه بچه ها نخ ها را مي كشيدند و براي گلدوزي استفاده مي كردند. همه كارها را با وسايل خودمان انجام مي داديم برای مثال بنده قفس پرنده مي‌ساختم كه آن ها را با مفتول درست مي كرديم. روزي نگهبان ها آمدند و گفتند چه افرادي به كارهاي هنري وارد هستند و من و عدهی ای اعلام آمادگي كردیم در صورتي كه خیلی به این کارها وارد نبودم.  ما را از بقیه بچه ها جدا و مفتول تهیه کرده بودند. دوستم حميد گفت« تو بگو كه قفس پرنده مي سازي.» حمید چوب سيگار درست مي كرد و كارش هم بسيار تميز و عالي بود و براي اين كار از تيغ جراحي استفاده مي‌كرد. طبق گفته حميد مفتول ها را بريدم و آنها را لخت كردم چون افرادي كه براي كاردستي مي‌رفتند بسيار راحت تر و آزادتر بودند و هنگام كار هم چايي بود وهم سيگار به ما می دادند. 

او در پایان درباره تبلیغ منافقین(موسوم به مجاهدین خلق)در اردوگاه ها تعریف می کند: در دو سال اسارت بنده، مجاهدين حدود پنج مرتبه سراغ كمپ ما آمدند كه هيچ يك از بچه ها به عضويت آنها در نيامدند تا اين كه روز تبادل رسيد و زماني كه صليب سرخ براي ثبت نام آمد مجاهدين هم دوباره با آن ها براي ثبت نام آمدند و گفتند هر كس به هر جايي كه مايل باشد مي تواند برود و پناهنده شود كه قبول نکردیم و به ايران آمديم.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده