سه روایت خواندنی از پرستار کرمانشاهی در دوران جنگ تحمیلی؛
نوید شاهد - "هاجر انصاری" پرستار کرمانشاهی می‌گوید: «هنوز صدای آژیر به اتمام نرسیده بود که خبر از انفجاری سهمگین در یکی از مناطق شهر کرمانشاه داشت و پس از آن، صدای آژیر آمبولانس‌ها و بوق ممتد خودروهای شخصی خبر از فاجعه‌ای دیگر می‌داد.»
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ بی شک هشت سال مقاومت مردم غیور ایران در برابر تجاوز بیگانگان در تاریخ جهان کم نظیر و در تاریخ ایران برگی زرین و افتخاری ماندگار است.
شیر زنان ایران در طول نبرد در سه بخش: پزشکی- درمانی، پشتیبانی- حمایتی و مقاومت و ایستادگی در برابر حملات هوایی موشکی سنگ تمام گذاشته و لحظه ای سنگر را ترک نکردند تا علم مقاومت و ایستادگی را همواره بر قله ی ایثار و شهادت برافراشته نگاه دارند.


بوق ممتد خودروهای شخصی خبر از فاجعه ای دیگر می داد

در همین راستا "هاجر انصاری-  سرپرستار " از خاطرات خود در هشت سال دفاع مقدس می گوید که در ادامه می خوانید:
من دو فرزند دارم که در سال های اول جنگ یکی از آن‌ها شیرخوار بود و دیگری کلاس اول ابتدایی. بارها اتفاق می‌افتاد که آنها را زیر بمباران و حملات موشکی در پناهگاهی نه چندان امن و یا در روستاهای اطراف کرمانشاه نزد اقوام می‌گذاشتم و برای خدمت به مجروحین در بیمارستان انجام وظیفه می کردم. گاهی درگیر کار می‌شدم و فراموش می‌کردم فرزندی شیرخوار دارم. زمانی که حلبچه مورد حمله شیمیایی مزدوران صدام قرار گرفت را هرگز فراموش نمی کنم. آنقدر مجروح به بیمارستان آورده بودند که من تا هفتاد و دو ساعت نتوانستم به منزل بروم و فرزندانم را ببینم.

*باران کفش
با هماهنگی یکی دو بیمارستان دیگر مجروحین را از اورژانس بیمارستان امام خمینی(ره) انتقال داده بودیم و مشغول تمیز کردن و سر و سامان دادن به اورژانس بودیم که ناگهان صدای انفجار مهیبی ساختمان بیمارستان را به لرزه درآورد. اطمینان داشتم که اطراف بیمارستان بمباران شده است. همه به سرعت به اطراف حیاط بیمارستان رفتیم که یکدفعه با تعداد زیادی کفش که در حیاط بیمارستان پراکنده شده بود مواجه شدیم، همه وحشت کرده بودیم که تعداد زیادی کشته و مجروح به بیمارستان بیاورند؛ اما پس از تحقیق و کسب اطلاعات بیشتر متوجه شدیم که موشک به یک انبار کفش اصابت کرده و تعداد زیادی کفش به حیاط بیمارستان پرتاب شده است. با شنیدن این خبر همه همکاران خوشحال شده و با روحیه ای مضاعف به محل کار خود بازگشتیم.

*تلخ تر از این نمی شود
آن روز هم مثل بسیاری از روزهای دیگر جنگ که کرمانشاه مورد حمله موشکی و هوایی رژیم متجاوز عراق قرار می گرفت، صدای آژیر قرمز به گوش رسید. هنوز صدای آژیر به اتمام نرسیده بود که خبر از انفجاری سهمگین در یکی از مناطق شهر کرمانشاه داشت و پس از آن صدای آژیر آمبولانس ها و بوق ممتد خودروهای شخصی خبر از فاجعه ای دیگر می داد.

چند دقیقه‌ای از اصابت موشک نگذشته بود که اورژانس، راهروها و حیاط بیمارستان امام خمینی (ره) مملو از مجروحین و شهدا شد. تمام نیروهای بیمارستان مشغول رسیدگی به مجروحین بودند که با خبر شدیم موشک مستقیم به پناهگاه پارک شیرین اصابت کرده است.
فکرمان مشغول محل انفجار و آمار فراوان شهدا و مجروحین بود که ناگهان فریادی در میان همهمه مردم و پرستاران توجه‌ام را جلب کرد.
صدا، صدای آقای طباطبایی بود که همکاران را یکی یکی صدا می‌زد:" انصاری! رستمی! به دادم برسید!" من و یکی دو نفر دیگر از همکاران خودمان را به آقای طباطبایی رساندیم.

آقای طباطبایی بین سه کودک سرگردان بود و هر لحظه به طرف یکی از آن‌ها می‌دوید. نمی‌توانستیم حدس بزنیم چه اتفاقی افتاده است؟! به هر حال به خودم جرأت دادم و پرسیدم: "چه شده آقای طباطبایی؟"

او که کنترل خودش را از دست داده بود با آه و ناله و گریه زاری گفت: کژال‌ام، مریم‌ام، صنم‌ام! و های های گریه می کرد. هر سه فرزند او شهید و همسرش به شدت مجروح شده بود و ما هیچ کاری نمی توانستیم بکنیم.
انتهای پیام/


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده