نوید شاهد- "گل آفتاب خزایی" در روایتی از نحوه جانبازی اش می گوید:«نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده؟ فقط می دانستم که نمی توانم تکان بخورم و هر چه بچه هایم را صدا می زدم، جوابی نمی شنیدم.کم کم سینه ام سنگین شد و احساس خفگی می کردم، تازه فهمیدم که به همراه دو فرزندم زیر آوار خانه محبوس شده ایم.»
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ وقتی رژیم بعثی عراق نمی توانست اهداف خود را در مناطق نظامی جنگ علیه ایران پیش ببرد دست به بمباران منطق مسکونی و غیر نظامی می زد چرا که فکر می کرد می تواند قدرت نظامی و قوت ایستادگی ایران را به زانو در می آورد. اینگونه بمباران ها در شهرهای ایران بسیار تکرار شد و عده زیادی از مردم به خاک و خون کشیده شدند.


زیر خروارها خاک؛ روایتی از یک بانوی جانباز کرمانشاهی


مطلب پیش رو روایتی خواندنی از "گل آفتاب خزایی" یک بانوی جانباز و مادر شهید جنگ تحمیلی است که در حمله هوایی دشمن به مناطق مسکونی به درجه جانبازی رسیده است، که در ادامه می خوانید:

روزهای آخر بهار سال 1364 را پشت سر می گذاشتیم و هنوز ده روز به آغاز تابستان مانده بود. ظهر نسبتا" گرمی بود. با بچه ها در اتاق بودیم که برنامه رادیو قطع شد:" توجه! توجه! صدایی را که هم اکنون می شنوید آژیر خطر یا وضعیت قرمز است و ... " هنوز صدای آژیر از رادیو پخش نشده بود که صدای هواپیماها به گوش رسید و قبل از اینکه بتوانیم برای فرار یا پناه گرفتن تصمیمی بگیریم، با صدایی وحشتناک زمین و زمان به هم ریخت. همه جا تاریک شده بود، نمی دانستیم چه اتفاقی افتاده؟ فقط می دانستم که نمی توانم تکان بخورم و هر چه بچه هایم را صدا می زدم، جوابی نمی شنیدم.

کم کم سینه ام سنگین شد و احساس خفگی می کردم، تازه فهمیدم که به همراه دو فرزندم زیر آوار خانه محبوس شده ایم. خدایا چه بلایی بر سر بچه ها آمده؟ دیگر نای فریاد زدن هم نداشتم. نفسم به شماره افتاده بود آرام آرام صدای مردم به گوشم رسید، کمی امیدوار شدم. پس از چند دقیقه به کمک مردم از زیر خروارها خاک بیرون آمدیم. دختر پانزده ساله ام شهید شده بود، پسر دوازده ساله ام از ناحیه سر و پا مجروح و مهره های پشت خودم نیز شکسته بود. ما را به بیمارستان انتقال دادند.

طی دو مرحله عمل جراحی سنگین بهبودی حاصل نشد. در سال های 1365 و 1366 دو عمل جراحی دیگر روی ستون مهره هایم انجام شد و در سال 1367 به تهران اعزام و حدود یک سال در بیمارستان شفا بستری و تحت مداوا قرار گرفتم.در اواخر سال 1368 به همراه گروهی از جانبازان راهی کشور آلمان شدیم و 18 ماه با سختی و مشقت بسیار، در کشوری غریب توسط پرفسورهای زبر دست تحت سه عمل جراحی قرار گرفتم و نتیجه این شد؛ ضایعه ای که در نخاع من ایجاد شده تا پایان عمر همراه من خواهد بود و من اکنون سال هاست که روی ویلچر نشسته ام.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده