نوید شاهد - یکی از دوستان شهيد "غلامعباس رنجبر" در خاطره‌ای می‌گوید: «بعد از اینکه کارهای قانونی رفتنش را انجام داد، با بورسیه‌ای که داشت، راهی آمریکا شد. از آنجا بدش می‌آمد و نفرت داشت، چراکه بدبختی‌های کشورش را از آنجا می‌دانست.» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
پرواز به سوی مقصد نهایی

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد غلامعباس رنجبر در 21 مهر ماه 1326 در شهرستان داراب دیده به جهان گشود. تولد او شور و هيجاني خاص در دل خانواده کوچکش پديد آورد زيرا که قبل از او چندين فرزند از دست رفته به همين جهت وجودش بسيار عزيز و گرامي بود.

غلامعباس 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. او در تحصيل از هوش و استعداد فوق العاده برخوردار بود. به همکلاسانش در دروسي که ضعيف بودند کمک مي کرد و اشکالاتشان را با دلسوزي بر طرف مي‌نمود. 12 ساله بود که پدر خود را از دست داد و چون فرزند بزرگ خانواده بود شديداً در قبال خواهر و برادر خود را مسئول مي دانست و با وجود سن کم در مراقبت از آنان مي کوشيد.

تحصيلات ابتدائي و دبيرستان را در شهرستان داراب به اتمام رساند و در سال 1346 در کنکور سراسري شرکت کرد. با مشورت و راهنمائي رشته کشاورزي را برگزيد. پس از اخذ فوق لیسانس، دکتری ژنتیک را از دانشگاه آمریکا گرفت و به ابران بازگشت. با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و سرانجام در 20 اردیبهشت ماه 1361 در مریوان به شهادت رسید.


متن خاطره: پرواز به سوی مقصد نهایی
بعد از این که کارهای قانونی رفتنش را انجام داد، با بورسیه ای که داشت، راهی آمریکا شد. از آن جا بدش می آمد و نفرت داشت، چرا که بدبختی های کشورش را از آن جا می دانست. پیش از عزیمتش، چندین بار برای وزارت علوم نامه نوشت و درخواست کرد تا بورسیه اش را تغییر دهند و او را برای ادامه ی تحصیل به کشور دیگری بفرستند. اما موفق نشد و سرانجام مجبور رفتن به آمریکا شد. 
 غلام عباس پرنده ی مهاجری بود که با اراده و پای خود وارد قفسی طلایی شد. در حقیقت آن اسارات را برای خدا و مردم وطنش پذیرفته بود. همیشه به این می‌اندیشید: «چرا باید علم و دانش و صنعت را اجنبی‌ها یعنی قدرت های استعمارگر، در انحصار خود داشته باشند و از آن بهره ببرند. پس بهتر است، مدتی به این اسارت تن در دهم تا با توان بیشتری به وطنم بازگردم و خدمت کنم، حتی اگر مدتی را در رنج و عذاب بگذرانم.»

او پذیرش را از دانشگاه ایالتی «اوکلاهاما» داشت. سرانجام پرنده ی مهاجر پرواز کرد و از دیار خود به غربت رفت. هواپیمایی که او بر آن سوار بود از طریق کشور آلمان و شهر «فرانکفورت» به آمریکا پرواز می‌کرد. با ورودش به فرودگاه فرانکفورت، هنگام‌ تعویض هواپیما و بازرسی وسایلش، به شیئی که در کیف دستی اش بود برخورد می‌کنند و به او مشکوک می‌شوند. ماموران امنیتی فرودگاه که همه در آماده باش کامل بودند،  پس از اشغال هواپیما او را زیر نظر می گیرد، سپس با احتیاط آن شیء و وسایل دیگر داخل کیف را خارج می کنند و با خود می برند.

هواپیما شش ساعت تمام تاخیر پرواز داشت. در این مدت غلام عباس زیر نظر ماموران بود و تمامی مسافران منتظر نتیجه ی کار غلام عباس بودند. سرانجام پس از بازگشت مأموران با اعلام این که شیء مدّنظر، فقط مقداری گل رُس خام است، از غلام عباس درباره ی آن توضیح می خواهند و در جواب می گوید: «این قطعه گل مربوط به عقاید دینی من است؛ ما در مذهب خود هنگام عبادت و نیایش، سر بر آن می‌گذاریم و عبودیت و خاکساری خود را به پروردگار جهانیان ابراز می‌کنیم. چون باید همیشه به یاد داشته باشیم که از خاکیم و باز به خاک باز می‌گردیم.»
مأموران پلیس با توجه به گفته‌های او وسایلش را که چیزی جز مهر و تسبیح و قرآن و نهج البلاغه اش نبود به او پس می دهند و هواپیما به سوی مقصدش به پرواز در می آید.

انتهای متن/
منبع: کتاب بلور در آب، نوشته علی افشار
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده