دوست شهید" محمد حسین اثنی عشیری " در خاطره ای می گوید:« چیزی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که قرار شد به همراه محمد حسین برای دیدار امام به قم برویم، در راه محمد حسین مدام از فلسطین می گفت.می گفت: مردم آنجا اسیر اسرائیلی ها هستند .ما نباید ساکت بنشینیم و دست روی دست بگذاریم من دیر یا زود می روم فلسطین...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید محمد حسین اثنی عشیری از شهدای انتفاضه فلسطین است. وی  یكم آذر 1337، در شهرستان اهواز ديده به جهان گشود. پدرش محمدعلي و مادرش روبخير نام داشت. تا پايان دوره ابتدايي درس خواند. به عنوان پاسدار كميته انقلاب اسلامي خدمت می کرد.او دهم آذر 1359  در جنوب لبنان توسط نيروهاي اسرائيلي به شهادت رسيد. مزار او درهمان كشور واقع است

متن خاطره:

دوست شهید" محمد حسین اثنی عشیری " در خاطره ای می گوید:چیزی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که قرار شد به همراه محمد حسین به قم برای دیدار امام برویم

در راه محمد حسین مدام از فلسطین می گفت.

می گفت: مردم اون جا اسیر اسراییلی ها هستن .ما نباید ساکت بشینیم و دست روی دست بذاریم من دیر یا زود می رم فلسطین

من نگاهش می کردم و از خودم می پرسیدم این فکر از کجا توی سرش افتاده؟

به او گفتم: مادرت؟

گفتم: خواهرات؟

اول لبخند زد

مثل همیشه

مثل وقتی که می خواست موضوع مهمی را با تو در میان بگذارد و قانع ات کند.

بعد گفت: مادرم؟

گفت: خواهرهام؟

لحظه ای رفت توی فکر و گفت:

من اونا رو به خدا می سپارم.

نمی توانستم چیزی بگویم.

می دانستم اگر حرفی بزنم یا اعتراض کنم فورا می گوید مگر از خدا بالاتر هم داریم!

این طوری بود که سکوت کردم و حرفی نزدم.

شب از راه رسیده بود و آسمان پر از ستاره بود.

هر دو از پنجره ی اتوبوس به بیرون و آسمان نگاه می کردیم

بهار بود و در راه هوا خنک و ملی بود.

تا برسیم به قم محمد حسین چند بار دیگر از رفتنش به فلسطین حرف زد.

وقتی نگاهش می کردم او را در دنیای دیگری می دیدم.

انگار در خواب یا رویا داشت حرف می زد.

مثل کسی بود که آرزوهای دور و درازی دارد و حالا آن ها را در رویا می بیند و در باره شان حرف می زند.

عاقبت رسیدیم به قم.

صبح زود و آن جا هوا کمی به سردی می زد.

ما پیرهن تن داشتیم و هردو احساس سرما کردیم.

از چند کوچه ی تنگ و باریک گذشتیم و در میان انبوه دیدار کنندگان که مثل آب دریا موج می خورد، خود را رساندیم داخل بیت.

وقتی رفتیم تو، نگاه کردم و دیدم صورت محمد حسین از شور مثل سیب سرخ، گل انداخته.

امام آمد، همه سراپا گوش شدند.

امام شروع به صحبت کرد

دیدم اشک پهنای صورت محمد حسین را پر کرد

امام یک جایی هم از فلسطین گفت.

انگار می دانست در میان دیدار کنندگان جوانی هست که میل سفر به فلسطین را کرده

در بازگشت، باز محمد حسین از فلسطین گفت، از دوره ی چریکی که باید می دید، از گرفتن انتقام خون شهدای آن جا از صهیونیست ها

دیدم حالتش طوری ست که هیچ رقم نمی شود جلویش را گرفت.

او عزمش را جزم کرده بود و چیزی جلو دارش نبود.

و رفت.

و شهید شد.

اما من هنوز در این فکرم امام از کجا می دانست که در بین دیدار کنندگان جوانی هست که میل سفر کرده!

نویسنده: فرحناز خضوعی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده