جهانبخش سبزی- همرزم شهید" علی محمدی" روایت می کند:(( درگیری شدیدی انجام شد وارد کانال و سنگرهای دفاعی دشمن شدیم علی به راه افتاد. بعد از چند لحظه صدای ناله کوتاه و ضعیفی به گوشم خورد. علی را دیدم که زخمی شده، به طرفش رفتم. هوا روشن شده بود. نسیم خنک صبح روی صورت علی را نوازش می داد...))
 به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ شهید علی محمدی یکم تير 1337 درروستاي امامزاده حسن از توابع شهرستان گيلانغرب به دنيا آمد. پدرش الياس )فوت1358 ) و مادرش زينب نام داشت. تا اول راهنمايي درس خواند. ازدواج كرد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. 29 خرداد1363 در حملات موشكي سرپل ذهاب بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. مزار او در زادگاهش قرار دارد. برادرش ولي نيز شهيد شده است.


شهید صبح

*روایتی از جهانبخش سبزی- همرزم شهید

در سال 1395 به عنوان تکاور به استخدام ارتش درآمدم. هنوز دوره دو ماهه آموزش تمام نشده بود که جنگ عراق علیه ایران آغاز شد. ما را به منطقه کوره موش سرپل ذهاب اعزام کردند. در آن جا با علی آشنا شدم پسر آرامی بود و هیچگاه از تلاش خسته نمی شد.

در منطقه، دشمن به یکی از یگان ها حمله کرده بود، ما را برای کمک به آن جا اعزام کردند. پس از درگیری سختی که انجام شد عده ای از سربازان دشمن کشته، زخمی و اسیر شدند چند روزی را آن جا ماندیم. علی هر روز صبح زود از سنگر بیرون می زد و در منطقه به گشت زنی می پرداخت و هنگام برگشتن سلاح های به جا مانده دشمن را با خود می آورد.

مدتی گذشت تا اینکه در منطقه گیلانغرب شب عملیات فرا رسید. همه حال و هوای دیگری داشتند. بعضی ها با هم روبوسی و حلال خواهی می کردند و بعضی ها در گوشه ای نشسته و مناجات و راز و نیاز می کردند.

ساعت 12 شب بود که از خط اول حرکت کردیم و نزدیکی های صبح به خط دفاعی دشمن رسیدیم. هوا هنوز تاریک بود. سکوت سرد صبح همه جا را فراگرفته بود. با صدای گلوله ای سکوت شکسته شد. نیروهای دشمن به وجود ما پی برده بودند. ما را زیر رگبار سلاح های خود گرفتند.

بعد از درگیری شدیدی که انجام شد وارد کانال و سنگرهای دفاعی دشمن شدیم. تعداد سه نفر از نیروهای دشمن زنده مانده بودند که مقاومت می کردند. علی به من گفت: تو از طرف جلو آنها را سرگرم کن که من از پشت وارد سنگرهای آنها بشوم.

علی به راه افتاد. بعد از چند لحظه صدای ناله کوتاه و ضعیفی به گوشم خورد. علی را دیدم که زخمی شده، به طرفش رفتم. هوا روشن شده بود. نسیم خنک صبح روی صورت علی را نوازش می داد. ستاره ها یکی یکی در پشت سپیدی صبح محو می شدند. فرصت نداشتم که علی را به عقب برسانم. گفتم: علی جان سعی کن خودت را به عقب برسانی. من هم مشغول درگیری با نیروهای باقیمانده بودم که توسط نارنجک زخمی شدم.

هنگامی که به عقب برگشتم از بچه ها احوالش را پرسیدم یکی از آنها گفت که علی را دیده و به او کمک کرده که به عقب برگردد اما در بین راه نیروهای دشمن متوجه شان شده و آنها را شدیدا" مورد هجوم قرار داده و علی آنجا ایستاده و در غربت تنهایی به مهمانی شهادت رفت.

انتهای پیام

منبع: پرونده فرهنگی شهدا - اداره هنری، اسناد و انتشارات- استان کرمانشاه

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده