وصیت نامه شهید«حمید رضا غضنفری» منتشر شد؛
شهید«حمید رضا غضنفری» در وصیت نامه اش می نویسد؛ پدر و مادرم میدانم که چقدر زحمت کشیده اید تا مرا بزرگ کرده اید ولی افسوس که انقلابم و مکتبم و رهبرم و وجدانم اجازه سکوت و خانه نشینی را نمی دهد و بازگشت همه بسوی اوست. ولی چه بهتر که این بازگشت با هدف و شناخت باشد. پدر و مادر می بخشید از اینکه دیر بخانه می امدم. اخر من پدر و مادر خانه ای دیگر داشته ام که ان کمیته بود و اعضای خانواده من پاسداران بودند.
خانواده شهدا چشم و چراغ ما هستند/ وصیت شهید غضنفری
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید حمیدرضا غضنفری/ نهم مرداد 1345، در شهرستان ری به دنیا آمد. پدرش رضا، در کارخانه چیت سازی کارگری می کرد و مادرش نصرت نام داشت. دانش آموز دوم متوسطه در رشته تجربی بود. به عنوان پاسدار کمیته انقلاب اسلامی در جبهه حضور یافت. هشتم اسفند 1362، در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. پیکر وی مدتی در منطقه بر جا ماند و پنجم اسفند 1363، پس از تفحص در بهشت زهرای شهرستان تهران به خاک سپرده شد.

وصیت نامه اینجانب حمید رضا غضنفری پاسدار حقیر اسلام را در ادامه می خوانید؛

بسمه رب الشهداء والصدیقین

عاشق صادق ز جان بازی خود پروا ندارد *** گر کند پروا مسلم و سر سودا ندارد

رشته عشق است به گردن مگو زنجیر ذلت *** این مدال افتخار است هیچکس جز ما ندارد

بیاد جمال شاهی شهید گمنام

قسل یا ایها الکافرین لا اعبد ما تعبدون و لا انتم عابدون ما اعبد و لا انا عابد ما عبدتم و لا انتم عابدون ما اعبد. لکلکم دینکم ولی دین

بگو به کافران مشرک من انرا که شما بخدایی میپرستید هرگز نمیپرستم و شما هم ان خدای یکتا را که من میپرستم نمیپرستید نه من خدایان باطل شما را و نه شما خدای یکتای مرا عبادت خواهید کرد. پس اینک دین شما (شرک جهل) اوان شما و دین من از ان من باشد.

سلام علیکم؛

به یاد شهیدانی که چون ندای حق را شنیدند مشتاقانه و پروانه وار بسوی شمع خویش شتافتند و خود را در او فنا کردند و با خون و قیام خود حقیقت را گواهی کردند.

با درود سلام بر مهدی صاحب الزمان (عج) و با سلام به رهبر و امید بی پناهان و خار چشم دشمنان سلام این پیر جماران که با هر نفسی که می کشد روحی بزرگ و حرکتی دیگر در جامعه اسلامیمان بوجود می اورد.

با سلام بر خامنه ای عزیز و هاشمی و موسوی اردبیلی ... که اینان بحق بازوان امامند.و با سلام به شهدای گلگون کفن و گمنام که با نثار خون خود ریشه اسلام را بیاری و درخت اسلام را ابیاری کردند و ما را مدیون قطره قطره خون خود کردند که من در مقابل اولین عاجز هستم و هر چه به درون خود مینگرم از خودم و اعمالم شرمگین میشوم و از خدا می خواهم که مرا ببخشد.

و با سلام بر خانواده شهدا که چشم و چراغ ملت ما هستند و با سلام بر پاسداران اسلام از سپاه کمیته ، بسیج گرفته تا به اخر که همه اشان در راه اسلام جان فدا می کنند و همه یکی هستند و بقول امام عزیزمان که با هر کلمه ایی که از دهانش خارج میشود ملتی را روحیه می دهد میفرماید که شما پاسداران اسماء مختلف دارید ولی ارواحتان یکی است یعنی اسمهای مختلف دارید. و روحتان یکی است و مانند عضوهای یک خانواده میباشد.

با سلام بر بچه های محل از نادانان تا دانایان. و من به شما وصیتی می کنم که در راه اسلام و قران قدم بردارید که لذتی فراوان در ان نهاده شده ماست . دست از کارهای زشت و ناپسند بردارید نماز بخوانید و روزه بگیرید و در دعاها شرکت کنید بخدا این برای شما بهتر است این یک نصیحتی از من حقیر به شماست.

خدایا من غرق در گناه بودم و هستم خدایا کمک کن تا از این گرداب و منجلاب گناه بیرون بیایم. خدایا مرا در مبارزه با نفس یاری کن. خدایا کمک کن. من چگونه در ان دنیا به روی شهدا نگاه کنم. خدایا چه جوابی بدهم . هر چه بر اعمال خودم مینگرم عمل نیکی نمی بینم و خجالت می کشم خوش دارم گمنام باشم تا در غوغای کشمکش های دفن نشوم.

خدایا دردمندم روحم از شدت درد می سوزد و قلبم می خروشد احساسم شعله میکشد بند بند وجودم از شدت درد ضجه میکشد. زیرا از بستر مرگ اسایش بخش خسته شده ام . دلشکسته ام نا امیدم دیگر ارزویی ندارم احساس میکنم این دنیا جای من نیست با همه دیدار اخر را میکنم . می خواهم با خدای خود باشم . خدایا بسوی تو می ایم . یا مهدی ادرکنی انا لله و انا الله راجعون و با سلام بر مادر عزیزم دورود بر شما مادران زینب گونه . و درود بر مربی شما مادران فاطمه دخت پیامبر .

مادر جان تو خوب وظیفه ات را انجام داده ای و پسرت را خوب تربیت کردی . مادر من اگر چه مرگم کوچک و حقیر است ولی با ریختن خون من طالبان را بسوی خود طلب می کند. مادر من به جبهه رفتم تا ادامه دهنده راه شهدا باشم تا ادامه دهنده راه حسین تو شادیها، و شیر محمدیها ، رضا باقریها ، برنوسها ، رحمتها ، قاسمها ، حسنها ، و شاه تیموریها ،سلیمانیها و لا له ها و ... باشم و از کشته شدن در راه خدا باک ندارم که همیشه انتظار چنین لحظه ایی را می کشیدم . و ان لحظه ای که دوستانم شهید می شدند می گفتم خدایا سعادت شهادت را دارم .

هدفم اجازه سکونت در این دنیا را به من نمی دهد/ وصیت شهید غضنفری

خدایا من لیاقت مرگ در راه تو را دارم . خدا من طاقت ندارم بدنم را در ان دنیا بسوزانی من شرم می کنم که با این کوله بار گناه بدیدن شهدا بروم خدایا من چگونه جواب بچه ها را در ان دنیا بدهم . خدایا مرا شهید از این دنیا ببر . مادر جان افتخار کن که پسرت در این دنیا شهادت در را خدا را انتخاب نمود و خوشحال باش همانطور که خود می گفتی ، ما هر گز افتخار اینکه خانواده شهید باشیم را نخواهیم داشت و از خدا میخواهم که جوانی را در راه او قربانی کنیم . یادت هست مادر به من می گفتی: پس من شما را بزرگ کردم برای چی برای اینجور موقعها بزرگتان کردم تا با خون خودتان اسلام را یاری کنید. و درود بر تو ای شیر زن و ای شیر مادر من.

و با سلام بر پدرم: پدر جان می دانم که چه زجرهایی کشیدی و در حق من چه فداکاریهایی که نکردی مانند بقیه پدرهای جنوب شهری . پدر جان تو در زندگی بسیار صبر داشته ایی دوست دارم که از شهید شدن من خم به ابرویت نیاوری . ولی من هر چه بگویم پدر و مادر گریه نکنید میدانم اثری صد در صد ندارد و نه شما بلکه همه پدر و مادرها گریه می کنند. ولی بخاطر من گریه نکنید. بیاد مظلومیت بهشتی و رجایی و باهنر گریه کنید . بخاطر هفتاد و دو تن شهید یار امام حسین (ع) گریه کنید من که قابل گریه نیستم.

پدر و مادر می دانم که با الهام گرفتن از زینب کبری در جشن عروسی من گریه نخواهید کرد زیرا در عروسی شادی می کنند نه گریه و تا این کار روح مرا شاد و دشمنان را نابود خواهید کرد پدر جان ، یادت نرود که خودت گفتی که در مجلس شهادت لباس نو و پیراهن سفید می پوشم .

مادر همچون زینب قهرمان با از دست دادن عزیزان خود نه تنها کوچکترین یاس و نا امیدی بخود راه نداده بلکه وظیفه انقلابی اسلامی خویش را که به مراتب از خون حسین بالاتر بود و ان رسانیدن پیام خون حسین (ع) به اهل کوفه بود بوطر شایسته انجام داد . شما هم در رسانیدن خون شهدا وظیفه خود را بطور شایسته انجام دهید و دست از روح اله عزیز و برتر از جان مان بر ندارید و برای سلامتی و طول عمر او دعا کنید . که او بود که ما را از نیستی به هستیی اورد.

و اما خواهرم : حجابت را حفظ کن که سیاهی حجابت از خون سرخ من رنگین است . و در نماز جمعه و دعاها شرکت کنید . پدر و مادر و خواهرم و برادرانم مساجد را خالی نکنید. سنگر نماز جمعه را ترک نکنید.

و اما شما برادرانم با شما حرفی ندارم چون شما راه خود را خوب میدانید و فقط از شما میخواهم که دو برادر کوچکم را در راه اسلام و قران حرکت دهید. و هر کس از پدر و مادر گرفته تا بقیه اگر خواستید بر سر مزار من بیائید اول سر مزار شهدای گمنام بروید چون انها همانطور که از اسمشان پیداست گم شده اند.

پدر و مادرم میدانم که چقدر زحمت کشیده اید تا مرا بزرگ کرده اید ولی افسوس که انقلابم و مکتبم و رهبرم و وجدانم اجازه سکوت و خانه نشینی را نمی دهد و بازگشت همه بسوی اوست. ولی چه بهتر که این بازگشت با هدف و شناخت باشد. پدر و مادر می بخشید از اینکه دیر بخانه می امدم. اخر من پدر و مادر خانه ای دیگر داشته ام که ان کمیته بود و اعضای خانواده من پاسداران بودند.

و سخنی با پاسداران عزیز دارم که هر چه بیشتر در راه اسلام و قران ثابت قدم باشید و چنان باشید که امام افسوس میخورد، که ای کاش منهم یک پاسدار بودم ، بدانید که وظیفه و مسولیت پاسدار چیست که امام با ان همه عظمت و گرانمایه میفرماید. «ای کاش من هم یک پاسدار بودم».

منبع: مرکز اسناد اداره کل بنیاد شهید شهرستان های استان تهران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده