گفتگو با پدر شهید «علی اکبر علی احمدی» در پرونده فرهنگی شهید درج شده را در ادامه می خوانید؛
شنبه, ۲۴ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۳۳
(برادر شهید) بعد از شهادت معلم شهید آقای ابوذری می گفت: «معلم که رفت شاگرد هم باید برود» و یا در منطقه وقتی زخمی شده بود به اطرافیانش گفته بود:«از پدرم حلالیت بطلبید و بگوئید از اینکه نتوانستم برایتان کاری کنم و آرزوهایتان را برآورم مرا حلال کنند.»
معلم که رفت شاگرد هم باید برود
به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید علی اکبر امیراحمدی/ بیست و نهم بهمن 1346، در شهرستان ری دیده به جهان گشود. پدرش محمدرضا، راننده کارخانه بود و مادرش عذرا نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. در کارگاه تراشکاری کارگری می کرد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. نوزدهم شهریور 1367، با سمت مسئول گردان در مریوان توسط نیروهای حزب کومله بر اثر اصابت گلوله به شکم، شهید شد. مزار وی در بهشت زهرای شهرستان تهران واقع است.

گفتگو با پدر شهید «علی اکبر علی احمدی» آنچه در پرونده فرهنگی شهید در بنیاد شهید درج شده است را در ادامه می خوانید؛

*** ضمن معرفی خودتان بفرمائید شهید در چه سالی به دنیا آمدند و چندمین فرزندتان بودند؟

اینجانب محمدرضا امیراحمدی، پدر شهید علی اکبر امیراحمدی هستم. علی اکبر در بهمن ماه 1346 به دنیا آمدند و پنجمین فرزندم بودند.

*** بارزترین خصوصیت اخلاقی ایشان در رفتار نسبت به پدر و مادر و اطرافیان چه بود؟

او بسیار خوب و با ادب بود و خدا را شکر بقیه فرزندانم هم مثل او خوب هستند و من هیچ انحرافی از آنها ندیدم که بخواهم به آنها تذکر بدهم.

(برادر شهید) ایشان فردی با تقوی و بسیار مودب بودند و خیلی دنبال «حقیقت طلبی» بودند و به حفظ نوامیس مردم بسیار اهمیت می دادند و با کسانی که در محله اعمال ضداخلاقی انجام می دادند و ایجاد فساد می کردند به شدتد و به طور جدی برخورد می نمودند.

*** ایشان چه فعالیتهایی قبل از انقلاب داشتند؟

آن موقع کم سن و سال بود ولی هر گاه من در راهپیمایی شرکت می کردم او هم دنبال من می آمد و وقتی از مردم برای دفن شهدا کمک خواستند با همان کوچکی با من آمد و در کندن قبر به من کمک می کرد و آب می آورد. وقتی هم که امام آمد او هم همراه من تا بهشت زهرا آمد.

*** زمان و نحوه اعزام ایشان به جبهه چگونه بود؟

(برادر شهید) ایشان به عنوان بسیجی مدتی در پایگاه شهید رجائی فعالیت داشت و در اواخر سال 65 به عنوان پاسدار وظیفه آموزشی را در بابل گذراند و بعد از آن به طور داوطلب به سنندج اعزام شد.

*** ایشان در کدام عملیات ها شرکت داشتند و در کدام عملیات و چگونه به شهادت رسیدند؟

در عملیاتهای در غرب کشور حضور داشتند که آخرین آنها والفجر ده بود که در آنجا پیک اطلاعات و عملیات بودند. بالاخره در عملیات پاک سازی منافقین در یکی از روستاهای مریوان به عنوان معاون گردان اعزام شدند و در تاریخ نوزدهم شهریور 67 در یک درگیری از ناحیه سینه و قلب مورد اصابت گلوله قرار می گیرد و بر اثر خونریزی شدید به فیض شهادت نائل می آید.

*** وقتی از شهادت فرزندتان مطلع شدید چه عکس العملی داشتید؟

گفتیم خدا را شکر، خدا علی اکبر را به عنوان امانت به ما داده بود و خودش هم گرفت و وقتی اصغر آمد خانه او را بغل کردم و گریه کردم و همین جمله را تکرار کردم.

*** به نظر شما اگر ایشان در بین ما بودند در برخورد با ناهنجاریهای اجتماعی و معضلات فرهنگی چه می کردند؟

(برادر شهید) ایشان نسبت به مسئله امر به معروف و نهی ا منکر بسیار جدی برخورد می نمودند و من می دانم اگر در حال حاضر می بودند، بسیار شدت عمل نشان می دادند و حتماً با این وضع برخورد می کردند و به طور جدی با منکرات روبرو می شدند.

*** زیباترین جمله ای که از شهید به یاد دارید را بفرمایید.

(برادر شهید) بعد از شهادت معلم شهید آقای ابوذری می گفت: «معلم که رفت شاگرد هم باید برود» و یا در منطقه وقتی زخمی شده بود به اطرافیانش گفته بود:«از پدرم حلالیت بطلبید و بگوئید از اینکه نتوانستم برایتان کاری کنم و آرزوهایتان را برآورم مرا حلال کنند.»

یا هنگامی که ایشان تصمیم به شرکت در بسیج را داشت، از طرف خانواده ممانعت به عمل آمد و به او گفته شد که برادر بزرگتر شما مشغول خدمت در بسیج هستند شما ما را تنها نگذار. در جواب چنین می گوید: «مادر دوست داری پسرت در راه خدا کشته شود و باعث افتخار خانواده و میهمان باشد یا خدای نکرده منافق و فاسد و پست شود.»

*** در پایان اگر برای جوانان، مردم محل و برادران بسیج پیامی دارید بفرمائید.

انشاالله خداوند تمامی شما را برای پدر و مادرتان نگه دارد و پشت و پناه شما باشد که ما نیز با تکیه بر شما جوان ها الان در آسایش زندگی می کنیم.

(برادر شهید) ما شهدای بسیاری را در محل تقدیم کردیم ما باید یاد و خاطره شهدا را حفظ کنیم. بچه های بسیج پایگاه در زمان جنگ خیلی زحمت می کشیدند و از لحاظ تقوی نمونه بودند و در تصمیم گیری که بچه ها داشتند قبل از پست، بچه ها ابتدا نماز شب را می خواندند و بعد از آن سرپست می آمدند و من یادم هست که در آن شبها شهید رمزی چه نماز شبی می خواند. من از شما می خواهم که با توکل بر خدا و با تلاش و با درس خواند راه آن عزیزان را ادامه دهید.

منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات/ شهرستان های استان تهران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده