زندگی نامه خود نوشت سومین شهید محراب آیت الله شیخ محمد صدوقی طاب ثراه/خاطرات شهید از زبان مقام معظم رهبری
سهشنبه, ۰۶ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۷:۰۲
در روز یازدهم تیرماه ۱۳۶۱ یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق به نام رضا ابراهیمزاده، در عملیاتی انتحاری، پس از نماز به ایشان نزدیک شد و پس از دست دادن او را در آغوش گرفت و به یکباره نارنجکی منفجر وایشان شهید می شوند.
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ بنده محمد صدوقی در سال 1327 ، 75 سال پیش، در خانواده ای روحانی در یزد متولد شدم پدرم مرحوم آقا میرزا ابوطالب یکی از روحانیون معروف این استان بود.
پدرم، فرزند مرحوم میرزا محمد رضا کرمانشاهی یکی از علما، و بزرگ این استان بود و ایشان هم فرزند آخوند ملا محمد مهدی کرمانشاهی بودند.
سال ورود آخوند ملا محمد مهدی به یزد، روشن نیست چرا که ایشان به وسیله فتحعلی شاه از کرمانشاه به یزد تبعید شدند.چرا که ایشان به وسیله فتحعلی شاه از کرمانشاه به یزد تبعید شدند. تنها مدرکی که ما برای صدوقی بودن داریم و اینکه از نواده های مرحوم صدوق بزرگ می باشیم همان لوح تاریخی جد بزرگ و جد دوم ماست. که در لوح قبرشان این جمله هست " الذی کان بالصدیق نطوق کیف و هو من نسل الصدوق " کسی که به صدق و راستگویی سخن گفت چگونه چنین نباشد و حال آنکه او از نسل صدوق می باشد و به این جهت نیز شهرت ما صدوقی می باشد.
پدرم، فرزند مرحوم میرزا محمد رضا کرمانشاهی یکی از علما، و بزرگ این استان بود و ایشان هم فرزند آخوند ملا محمد مهدی کرمانشاهی بودند.
سال ورود آخوند ملا محمد مهدی به یزد، روشن نیست چرا که ایشان به وسیله فتحعلی شاه از کرمانشاه به یزد تبعید شدند.چرا که ایشان به وسیله فتحعلی شاه از کرمانشاه به یزد تبعید شدند. تنها مدرکی که ما برای صدوقی بودن داریم و اینکه از نواده های مرحوم صدوق بزرگ می باشیم همان لوح تاریخی جد بزرگ و جد دوم ماست. که در لوح قبرشان این جمله هست " الذی کان بالصدیق نطوق کیف و هو من نسل الصدوق " کسی که به صدق و راستگویی سخن گفت چگونه چنین نباشد و حال آنکه او از نسل صدوق می باشد و به این جهت نیز شهرت ما صدوقی می باشد.
*مهاجرت به اصفهان
در سال 1348 قمری، برای ادامه تحصیلات به اصفهان رفتم و در مدرسه چهار باغ که حالا مدرسه امام صادق ( ع ) نام دارد مشغول تحصیل بودیم و پیشرفتمان هم خیلی خوب بود، که متأسفانه یک زمستان بسیار سردی پیش آمد و تو قف برای ما خیلی سخت شد. شاید متجاوز از بیست روز برف سنگین آمد و کسب و کار و تقریبا" همه چیز از دست مردم گرفته شد. هر روز صبح دنبال زغال و چوب می رفتیم و ظهر دست خالی برمی گشتیم تا اینکه مرحوم سید علی نجف آبادی یک روز وارد مدرسه چهار باغ شد و دید که همه طلبه ها دچار کمبود سوخت هستند و بعد دستور داد تا یکی از چنارهای بزرگ مدرسه را بیندازند و بین طلبه ها تقسیم کنند. پس از مدتی که خیلی به سختی گذشت از طریق قمشه و آباده به طرف یزد حرکت کردیم و این سفر قریب 29 روز طول کشید و بالاخره با هر زحمتی که بود خودمان را به یزد رساندیم.
*سفر به قم
یکسال بعد یعنی در سال 1349 قمری برای ادامه تحصیلات با خانواده به طرف قم رفتیم و اقامت ما در شهر قم 21 سال به طول انجامید مرحوم شیخ عبدالکریم حائری یزدی مؤسس و مدیر حوزه علمیه قم وقتی که در قم ما را شناختند مورد لطف و محبت خود قرار دادند و کم کم کار به جایی رسید که رفتن خدمت ایشان برای بنده مثل واجبات بود و بعضی از گرفتاری ها که برای طلاب پیش می آمد، خدمتشان عرض می کردم و ایشان هم کمک هایی توسط بنده به اهل علم نمودند پیشرفت ما در تحصیلات خیلی خوب بود تا این که در سال 1355 قمری آیت الله حائری از دنیا رفتند. بعد از درگذشت ایشان در اثر فشار پلوی که می خواست همه اهل علم را از لباس روحانی خارج کند اوضاع بر اهل علم خیلی سخت شد که بعدا" توسلاتی از اهل علم شد و خیلی مؤثر افتاد.
تحصیل در آن دوره خیلی سخت بود به جهت این که در آن زمان قم مرجعی نداشت چرا که مرجع تقلید مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی بودند که ایشان هم در نجف اقامت داشتند.
آقایان مرحوم آیت الله صدر و مرحوم آیت الله خوانساری و مرحوم آیت الله حجت، این سه سرپرستی حوزه را داشتند و خیلی هم زحمت کشیدند تا وقتی که مرحوم آیت الله بروجردی به علت کسالت در بیمارستان فیروز آبادی بستری شدند. و در همین خلال بعضی از اهل قم و مدرسین به فکر افتادند که ایشان را به قم بیاورند و به همین خاطر نامه هایی از قم به خدمتشان ارسال شد و اشخاصی به نمایندگی از روحانیت با ایشان ملاقات کردند. بنده هم به اتفاق داماد آقای صدر به بیمارستان رفتیم و بعد همراه مرحوم آیت الله بروجردی به قم آمدیم، عمده سعی و کوشش برای آمدن آقای بروجردی به قم از ناحیه حضرت آیت الله العظمی امام خمینی بود و ایشان خیلی اصرار داشتند که این کار انجام بشود.
در سال 1348 قمری، برای ادامه تحصیلات به اصفهان رفتم و در مدرسه چهار باغ که حالا مدرسه امام صادق ( ع ) نام دارد مشغول تحصیل بودیم و پیشرفتمان هم خیلی خوب بود، که متأسفانه یک زمستان بسیار سردی پیش آمد و تو قف برای ما خیلی سخت شد. شاید متجاوز از بیست روز برف سنگین آمد و کسب و کار و تقریبا" همه چیز از دست مردم گرفته شد. هر روز صبح دنبال زغال و چوب می رفتیم و ظهر دست خالی برمی گشتیم تا اینکه مرحوم سید علی نجف آبادی یک روز وارد مدرسه چهار باغ شد و دید که همه طلبه ها دچار کمبود سوخت هستند و بعد دستور داد تا یکی از چنارهای بزرگ مدرسه را بیندازند و بین طلبه ها تقسیم کنند. پس از مدتی که خیلی به سختی گذشت از طریق قمشه و آباده به طرف یزد حرکت کردیم و این سفر قریب 29 روز طول کشید و بالاخره با هر زحمتی که بود خودمان را به یزد رساندیم.
*سفر به قم
یکسال بعد یعنی در سال 1349 قمری برای ادامه تحصیلات با خانواده به طرف قم رفتیم و اقامت ما در شهر قم 21 سال به طول انجامید مرحوم شیخ عبدالکریم حائری یزدی مؤسس و مدیر حوزه علمیه قم وقتی که در قم ما را شناختند مورد لطف و محبت خود قرار دادند و کم کم کار به جایی رسید که رفتن خدمت ایشان برای بنده مثل واجبات بود و بعضی از گرفتاری ها که برای طلاب پیش می آمد، خدمتشان عرض می کردم و ایشان هم کمک هایی توسط بنده به اهل علم نمودند پیشرفت ما در تحصیلات خیلی خوب بود تا این که در سال 1355 قمری آیت الله حائری از دنیا رفتند. بعد از درگذشت ایشان در اثر فشار پلوی که می خواست همه اهل علم را از لباس روحانی خارج کند اوضاع بر اهل علم خیلی سخت شد که بعدا" توسلاتی از اهل علم شد و خیلی مؤثر افتاد.
تحصیل در آن دوره خیلی سخت بود به جهت این که در آن زمان قم مرجعی نداشت چرا که مرجع تقلید مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی بودند که ایشان هم در نجف اقامت داشتند.
آقایان مرحوم آیت الله صدر و مرحوم آیت الله خوانساری و مرحوم آیت الله حجت، این سه سرپرستی حوزه را داشتند و خیلی هم زحمت کشیدند تا وقتی که مرحوم آیت الله بروجردی به علت کسالت در بیمارستان فیروز آبادی بستری شدند. و در همین خلال بعضی از اهل قم و مدرسین به فکر افتادند که ایشان را به قم بیاورند و به همین خاطر نامه هایی از قم به خدمتشان ارسال شد و اشخاصی به نمایندگی از روحانیت با ایشان ملاقات کردند. بنده هم به اتفاق داماد آقای صدر به بیمارستان رفتیم و بعد همراه مرحوم آیت الله بروجردی به قم آمدیم، عمده سعی و کوشش برای آمدن آقای بروجردی به قم از ناحیه حضرت آیت الله العظمی امام خمینی بود و ایشان خیلی اصرار داشتند که این کار انجام بشود.
*آشنایی با امام خمینی ( ره )
در آن وقت حافظه من معروف بود و وقتی که ده هزار طلبه شهریه می گرفتند من دفتر و دستکی در موقع پرداخت نداشتم، هر کس که شهریه می گرفت خاطرم بود و دیگر احتیاجی نبود که اسم و مبلغ را بنویسم و شب که به منزل می رفتیم به هر کس هر چه داده بودم یادداشت می کردم. درس هم که می گفتم روی همان حافظه قوی بود که خیلی نیاز به مطالعه نداشتم. امام خمینی ( ره ) در تدریس فلسفه، عرفان، فقه و اصول استاد اول شناخته می شد. در آن وقت امام خمینی یکی از مدرسین خیلی مبرز حوزه بودند.
یادم هست که امام خمینی در مسجد سلماسی نزدیکک محله یخچال قاضی، تدریس می کردند و مسجد پر می شد و ایشان یک آقای مروف مشتهر به فلسفه و عرفان، فقه و اصول و استاد اول شناخته می شدند.
بنده در سال 1349 که وارد قم شدم، دو سه روز پس از ورود، با امام خمینی آشنا شدم و کم کم آشنایی ما بالا گرفت و به رفاقت کشید و گاه در تمام شبانه روز با ایشان بودم، مدت طولانی که در قم بودیم انس ما عمده با ایشان بود و نمی شد هفته ای بگذرد و دو سه جلسه در خدمتشان نباشم و یادم نمی رود که یک ماه رمضان حدیث " طیر مشوی " از کتاب عقبات و دوره این کتاب را در شب نشینی هایی با ایشان و چند تن دیگر از دوستان داشتیم از اول تا آخر مفصلا" خوانده شد و از جمله کسانی که برای آمدن من به یزد سفارش زیاد کرد آقای خمینی بود.
*مبارزه تحت رهبری امام خمینی ( ره )
سال 1341 که قضیه انجمن های ایالتی و ولایتی شروع شد. من با امام خمینی تماس مستقیم داشتیم و هیلی ها اینجا رفت و آمد می کردند و مدیریت جمع کردن آقایان روحانیون و تلگراف کردن راجع به این انجمن ها تقریبا زیر نظر بنده بود. تا اینکه با سعی و کوشش و فشار آقای خمینی دولت مجبور شد که این پیشنهاد را لغو کند.
در آن وقت حافظه من معروف بود و وقتی که ده هزار طلبه شهریه می گرفتند من دفتر و دستکی در موقع پرداخت نداشتم، هر کس که شهریه می گرفت خاطرم بود و دیگر احتیاجی نبود که اسم و مبلغ را بنویسم و شب که به منزل می رفتیم به هر کس هر چه داده بودم یادداشت می کردم. درس هم که می گفتم روی همان حافظه قوی بود که خیلی نیاز به مطالعه نداشتم. امام خمینی ( ره ) در تدریس فلسفه، عرفان، فقه و اصول استاد اول شناخته می شد. در آن وقت امام خمینی یکی از مدرسین خیلی مبرز حوزه بودند.
یادم هست که امام خمینی در مسجد سلماسی نزدیکک محله یخچال قاضی، تدریس می کردند و مسجد پر می شد و ایشان یک آقای مروف مشتهر به فلسفه و عرفان، فقه و اصول و استاد اول شناخته می شدند.
بنده در سال 1349 که وارد قم شدم، دو سه روز پس از ورود، با امام خمینی آشنا شدم و کم کم آشنایی ما بالا گرفت و به رفاقت کشید و گاه در تمام شبانه روز با ایشان بودم، مدت طولانی که در قم بودیم انس ما عمده با ایشان بود و نمی شد هفته ای بگذرد و دو سه جلسه در خدمتشان نباشم و یادم نمی رود که یک ماه رمضان حدیث " طیر مشوی " از کتاب عقبات و دوره این کتاب را در شب نشینی هایی با ایشان و چند تن دیگر از دوستان داشتیم از اول تا آخر مفصلا" خوانده شد و از جمله کسانی که برای آمدن من به یزد سفارش زیاد کرد آقای خمینی بود.
*مبارزه تحت رهبری امام خمینی ( ره )
سال 1341 که قضیه انجمن های ایالتی و ولایتی شروع شد. من با امام خمینی تماس مستقیم داشتیم و هیلی ها اینجا رفت و آمد می کردند و مدیریت جمع کردن آقایان روحانیون و تلگراف کردن راجع به این انجمن ها تقریبا زیر نظر بنده بود. تا اینکه با سعی و کوشش و فشار آقای خمینی دولت مجبور شد که این پیشنهاد را لغو کند.
*فرازهایی از سخنان مقام معظم رهبری در خصوص شهید محراب
درباره مرحوم آیت الله شهید صدوقی گفتنی بسیار است و فضایل اخلاقی معنوی و روحی و فکری ایشان شایسته ان هست که درباره اش ساعت های متوالی بحث شود و من یک نفر هم برای بیان همه ابعاد شخصیت ایشان کافی نیستم بلکه باید از مجموعه دوستان و آشنایان قدیمی ایشان سخنانی درباره ایشان شنید تا بتوان چهره ای از آن بزرگوار ترسیم کرد.
و آنچه که من در مورد ایشان در طول چند سال آشنایی خودم می دانم این است که این بزرگوار از کسانی بودند که در انقلاب بزرگ اسلامی ما نقش قابل توجهی داشت و دخالت و علاقمندی ایشان به فعالیت های انقلاب بیشتر از زمانی اوج گرفت که قضایای بعد از شهادت مرحوم آیت الله سید مصطفی خمینی در ایران آغاز شده بود.
همانطور که می دانید در چهلم شهدای تبریز در یزد در مسجد ایشان یک مجلس بزرگی به رهبری و هدایت ایشان تشکیل شد. خود ان جلسه و پیامدهای آن جلسه هم یکی دیگر از مقاطع حساس و برانگیزاننده انقلاب بزرگ اسلامی بود.
در طول یکی دو سال قبل از پیروزی انقلاب مرحوم آیت الله صدوقی محوری بود برای بشتر فعالیت ها نه فقط یزد بلکه سراسر کشور و این به خاطر این بود که آیت الله صدوقی شخصیت عینی روحانی محترم و معتبری بودند.
از خاطراتی که از ایشان دارم اینکه در 13 محرم سال 1357 بود که چون شایع شده بود در مسجد حظیره اسلحه هست از طرف رژیم منفور سابق آمدند و درب مسجد را بستند. حضرت آیت الله شهید صدوقی اول تأمل کردند و بعد گفتند این طور هم که نمی شود که درب مسجد بسته باشد و هیچ کس به مسجد نرود و خودشان بلند شدند با عده ای دیگر از دوستان و مردم رفتند به طرف مسجد و تا که رسیدند به مسجد به مأمورین ساواک و شهربانی و خلاصه عمال رژیم جنایتکار فرمودند درب مسجد را چرا می بندید و سینه را باز کردند و رفتند جلو و گفتند، اگر کاری دارید من آماده ام بزنید به مردم چهکار دارید و این یزیدیان چون آن ابهت و عظمت را در چهره آن شهید بزرگوار دیدند اصلا" دیگر نتوانستند عرض اندامی بکنند و فقط یکی دو تیر هوایی شلیک کردند.
در حدود ۱۰ سال بنده خدمت ایشان بودم واقعاً فردی غمخوار برای ملت به نظر می رسید تازمانیکه حالشان مساعدتر بود سعی می نمودند و علاقه داشتند که کارهای مردم را خود مستقیماً انجام دهند و با مردم روبرو شوند ولی از زمانی که نسبتاً حالت ضعفی پیدا کردند قرار شد دفتر باز کنند و کارها که سنگین شد به آن جا رجوع شود و سپس مسئول دفتر با ایشان در تماس دائم باشند و مسائل و مشکلات مردم را حل نمایند تا این که مسأله انقلاب پیش آمد و در سال ۵۷ که چهلم تبریزی ها در یزد گرفته شد و ایشان از آن به بعد و هر شب در مسجد حظیره و پس از اقامه نماز صحبت می کردند و مردم هم سراپا گوش و آماده برای همه چیز می آمدند و از بیانات ایشان بر علیه رژیم منفور پهلوی استفاده می کردند و اکثر شب ها مردم خبر می آوردند که ساواک می گیرد و می بندد و تبعید می کند و چنین و چنان می کند و ایشان می فرمودند من برای همه کار آمادگی دارم و لباس های مرا آماده کنید که اگر قرار است من تبعید شوم بروم و در این ایام مرتب جوان های پرشور و انقلابی و مسلمان یزد هر شب با وسایل مختلف از قبیل سنگ و چوب و شیشه بنزین می آمدند و می رفتند پشت بام حضرت آیت الله و تا صبح آمادگی هر گونه دفاع در مقابل حمله خون آشامان یزیدی را داشتند. ایشان عادت داشتند هر شب بعد از نماز شب که نزدیک اذان صبح بود پیاده می رفتند تا مسجد حظیره برای اقامه نماز و پس از نماز صبح پیاده بر می گشتند منزل که این اواخر من هم سعی کردم بدنبال ایشان بروم و هنگامی که از مسجد به منزل برمی گشتند شروع به خواندن دعا و قرآن می کردند و اگر خیلی خسته بودند یکی دو ساعت می خوابیدند
درباره مرحوم آیت الله شهید صدوقی گفتنی بسیار است و فضایل اخلاقی معنوی و روحی و فکری ایشان شایسته ان هست که درباره اش ساعت های متوالی بحث شود و من یک نفر هم برای بیان همه ابعاد شخصیت ایشان کافی نیستم بلکه باید از مجموعه دوستان و آشنایان قدیمی ایشان سخنانی درباره ایشان شنید تا بتوان چهره ای از آن بزرگوار ترسیم کرد.
و آنچه که من در مورد ایشان در طول چند سال آشنایی خودم می دانم این است که این بزرگوار از کسانی بودند که در انقلاب بزرگ اسلامی ما نقش قابل توجهی داشت و دخالت و علاقمندی ایشان به فعالیت های انقلاب بیشتر از زمانی اوج گرفت که قضایای بعد از شهادت مرحوم آیت الله سید مصطفی خمینی در ایران آغاز شده بود.
همانطور که می دانید در چهلم شهدای تبریز در یزد در مسجد ایشان یک مجلس بزرگی به رهبری و هدایت ایشان تشکیل شد. خود ان جلسه و پیامدهای آن جلسه هم یکی دیگر از مقاطع حساس و برانگیزاننده انقلاب بزرگ اسلامی بود.
در طول یکی دو سال قبل از پیروزی انقلاب مرحوم آیت الله صدوقی محوری بود برای بشتر فعالیت ها نه فقط یزد بلکه سراسر کشور و این به خاطر این بود که آیت الله صدوقی شخصیت عینی روحانی محترم و معتبری بودند.
از خاطراتی که از ایشان دارم اینکه در 13 محرم سال 1357 بود که چون شایع شده بود در مسجد حظیره اسلحه هست از طرف رژیم منفور سابق آمدند و درب مسجد را بستند. حضرت آیت الله شهید صدوقی اول تأمل کردند و بعد گفتند این طور هم که نمی شود که درب مسجد بسته باشد و هیچ کس به مسجد نرود و خودشان بلند شدند با عده ای دیگر از دوستان و مردم رفتند به طرف مسجد و تا که رسیدند به مسجد به مأمورین ساواک و شهربانی و خلاصه عمال رژیم جنایتکار فرمودند درب مسجد را چرا می بندید و سینه را باز کردند و رفتند جلو و گفتند، اگر کاری دارید من آماده ام بزنید به مردم چهکار دارید و این یزیدیان چون آن ابهت و عظمت را در چهره آن شهید بزرگوار دیدند اصلا" دیگر نتوانستند عرض اندامی بکنند و فقط یکی دو تیر هوایی شلیک کردند.
در حدود ۱۰ سال بنده خدمت ایشان بودم واقعاً فردی غمخوار برای ملت به نظر می رسید تازمانیکه حالشان مساعدتر بود سعی می نمودند و علاقه داشتند که کارهای مردم را خود مستقیماً انجام دهند و با مردم روبرو شوند ولی از زمانی که نسبتاً حالت ضعفی پیدا کردند قرار شد دفتر باز کنند و کارها که سنگین شد به آن جا رجوع شود و سپس مسئول دفتر با ایشان در تماس دائم باشند و مسائل و مشکلات مردم را حل نمایند تا این که مسأله انقلاب پیش آمد و در سال ۵۷ که چهلم تبریزی ها در یزد گرفته شد و ایشان از آن به بعد و هر شب در مسجد حظیره و پس از اقامه نماز صحبت می کردند و مردم هم سراپا گوش و آماده برای همه چیز می آمدند و از بیانات ایشان بر علیه رژیم منفور پهلوی استفاده می کردند و اکثر شب ها مردم خبر می آوردند که ساواک می گیرد و می بندد و تبعید می کند و چنین و چنان می کند و ایشان می فرمودند من برای همه کار آمادگی دارم و لباس های مرا آماده کنید که اگر قرار است من تبعید شوم بروم و در این ایام مرتب جوان های پرشور و انقلابی و مسلمان یزد هر شب با وسایل مختلف از قبیل سنگ و چوب و شیشه بنزین می آمدند و می رفتند پشت بام حضرت آیت الله و تا صبح آمادگی هر گونه دفاع در مقابل حمله خون آشامان یزیدی را داشتند. ایشان عادت داشتند هر شب بعد از نماز شب که نزدیک اذان صبح بود پیاده می رفتند تا مسجد حظیره برای اقامه نماز و پس از نماز صبح پیاده بر می گشتند منزل که این اواخر من هم سعی کردم بدنبال ایشان بروم و هنگامی که از مسجد به منزل برمی گشتند شروع به خواندن دعا و قرآن می کردند و اگر خیلی خسته بودند یکی دو ساعت می خوابیدند
*پیروزی انقلاب
پس از پیروزی انقلاب، به فرمان حضرت امام، معظم له به امامت جمعه یزد منصوب گردید . ایشان به اقدامات فرهنگی و عمرانی فراوانی دست زد که میتوان به تعمیر ۱۸ مسجد، تاسیس و تعمیر ۱۹ مدرسه علوم دینی، تاسیس سازمانهای خیریه و بنیاد صدوق قم به مساحت ۲۲۰ هزار متر مربع و . . . اشاره نمود.
وی به دلیل تاثیرگذاری فراوان در جریان انقلاب، به شدت مورد خشم دشمنان انقلاب قرار داشت و چند بار نیز مورد سوء قصد قرار گرفت. سرانجام در رمضان سال ۱۳۶۰ (ه . ش) بعد از نماز پرشکوه جمعه، مورد حمله منافقی سیاه دل قرار گرفت و در سن ۷۵ سالگی شربت وصال محبوب را سرکشید.
*چگونگی شهادت شهید محراب
در روز یازدهم تیرماه ۱۳۶۱ یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق به نام رضا ابراهیمزاده، در عملیاتی انتحاری، پس از نماز به ایشان نزدیک شد و پس از دست دادن او را در آغوش گرفت. آیت الله صدوقی و محافظین سعی کردند او را جدا کنند، اما قبل از آن نارنجک همراه فرد منفجر شد. ایشان و فرد مهاجم در دم کشته شدند و بعد از آن نیز چهار نفر از بانوان بر اثر ازدحام جمعیت درگذشتند. پیکرایشان در مسجد حظیره یزد دفن گردید.
*پیام حضرت امام خمینی (ره) به مناسبت شهادت آیت الله صدوقی
انا لله وانا الیه راجعون – طبع یک انقلاب فداکاری است . لازمه یک انقلاب شهادت و مهیا بودن برای شهادت است . صدوقی عزیز رضوان الله علیه شهید بزرگی که در تمام صحنههای انقلاب حضور داشت و یار و مددکار گرفتاران و مستمندان بود و وقت عزیزش صرف در راه پیروزی اسلام و رفع مشکلات انقلاب میشد وبرای خدمت به خلق و انقلاب سر از پا نمیشناخت. اینجانب دوستی عزیز که بیش از ۳۰ سال با او آشنا و روحیات عظیمش را از نزدیک درک کردم از دست دادم و اسلام خدمتگزاری متعهد و ایران فقیهی فداکار واستان یزد سرپرستی دانشمند را از دست داد و در ازاء آن به هدف نهائی که آمال این شهیدان است نزدیک شد . من به پیشگاه مقدس بقیه الله الاعظم روحی فداه و ملت عزیز و اسلام عزیزتر تبریک و تسلیت عرض میکنم.
انتهای پیام
پس از پیروزی انقلاب، به فرمان حضرت امام، معظم له به امامت جمعه یزد منصوب گردید . ایشان به اقدامات فرهنگی و عمرانی فراوانی دست زد که میتوان به تعمیر ۱۸ مسجد، تاسیس و تعمیر ۱۹ مدرسه علوم دینی، تاسیس سازمانهای خیریه و بنیاد صدوق قم به مساحت ۲۲۰ هزار متر مربع و . . . اشاره نمود.
وی به دلیل تاثیرگذاری فراوان در جریان انقلاب، به شدت مورد خشم دشمنان انقلاب قرار داشت و چند بار نیز مورد سوء قصد قرار گرفت. سرانجام در رمضان سال ۱۳۶۰ (ه . ش) بعد از نماز پرشکوه جمعه، مورد حمله منافقی سیاه دل قرار گرفت و در سن ۷۵ سالگی شربت وصال محبوب را سرکشید.
*چگونگی شهادت شهید محراب
در روز یازدهم تیرماه ۱۳۶۱ یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق به نام رضا ابراهیمزاده، در عملیاتی انتحاری، پس از نماز به ایشان نزدیک شد و پس از دست دادن او را در آغوش گرفت. آیت الله صدوقی و محافظین سعی کردند او را جدا کنند، اما قبل از آن نارنجک همراه فرد منفجر شد. ایشان و فرد مهاجم در دم کشته شدند و بعد از آن نیز چهار نفر از بانوان بر اثر ازدحام جمعیت درگذشتند. پیکرایشان در مسجد حظیره یزد دفن گردید.
*پیام حضرت امام خمینی (ره) به مناسبت شهادت آیت الله صدوقی
انا لله وانا الیه راجعون – طبع یک انقلاب فداکاری است . لازمه یک انقلاب شهادت و مهیا بودن برای شهادت است . صدوقی عزیز رضوان الله علیه شهید بزرگی که در تمام صحنههای انقلاب حضور داشت و یار و مددکار گرفتاران و مستمندان بود و وقت عزیزش صرف در راه پیروزی اسلام و رفع مشکلات انقلاب میشد وبرای خدمت به خلق و انقلاب سر از پا نمیشناخت. اینجانب دوستی عزیز که بیش از ۳۰ سال با او آشنا و روحیات عظیمش را از نزدیک درک کردم از دست دادم و اسلام خدمتگزاری متعهد و ایران فقیهی فداکار واستان یزد سرپرستی دانشمند را از دست داد و در ازاء آن به هدف نهائی که آمال این شهیدان است نزدیک شد . من به پیشگاه مقدس بقیه الله الاعظم روحی فداه و ملت عزیز و اسلام عزیزتر تبریک و تسلیت عرض میکنم.
انتهای پیام
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
عالی بود خدا رحمتشون کنه روحشون شاد