از غافلگیری تیپ مسلم ابن عقیل(ع ) تا به نمایش گذاشتن سر بریده شهید بابایی در میدان سپاه
تیپ مسلم ابن عقیل ( ع ) که از گیلانغرب آمده بودند، به گردنه ی اول اسلام آباد غرب رسیدند. آن ها قصد داشتند وارد شهر بشوند؛ اما نمی دانستند که منافقین شهر را گرفته اند.
روایتی خواندنی از عملیات مرصاد/ از غافلگیری تیپ مسلم ابن عقیل(ع ) تا بریدن سر شهید بابایی

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ صحبت میرزایی که یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس در عملیات مرصاد است از خاطرات خود در عملیات می گوید که در زیرمی خوانید:

من در عملیات والفجر 10 در اثر بمباران حلبچه، شیمیایی شده بودم. مدتی در تهران بستری شدم. بعد از آن به زادگاهم " ماهیدشت" برگشتم. یک ماهی در منزل در حال استراحت بودم که منافقین وارد خاک ایران شدند. طبق فرمان امام ( ره ) و اعلام سپاه پاسداران با وجود کسالتی که داشتم، احساس وظیفه کردم که در منطقه حضور پیدا کنم. خودم را به سپاه اسلام آباد غرب معرفی کردم. چند تا از بچه های عملیات والفجر 10 هم آنجا بودند. از جمله سید عباس قادری و سیروس ناصری. حدود دو روز در اسلام آباد غرب بودیم تا این که منافقین آنجا را محاصره کردند.

نیروهای ما پراکنده شدند. با تعدادی از نیروها به طرف ماهیدشت برگشتیم. نیروهای ما این طرف چارزبر سنگر گرفتند. ما هم درخواست چند توپ و تانک دادیم که بیایند ماهیدشت و توپخانه پشت گردنه ی چارزبر را بزنند. نیروهای خودی چند قبضه توپ و خمپاره انداز آوردند و نزدیکی پلیس راه مستقر کردند. همراه با برادر بابایی معاون عملیات سپاه اسلام آباد غرب و چند نفر دیگر به طرف شهر اسلام آباد غرب راه افتادیم.

تیپ مسلم ابن عقیل ( ع ) که از گیلانغرب آمده بودند، به گردنه ی اول اسلام آباد غرب رسیدند. آن ها قصد داشتند وارد شهر بشوند؛ اما نمی دانستند که منافقین شهر را گرفته اند.

دو زن منافق یک کاتیوشا کنار جاده مستقر کرده بودند. یکی از آنها تیربارچی و دیگری کمک خدمه بود. آن ها حدود ده تا پانزده ماشین از تیپ مسلم بن عقیل
( ع ) را آتش زدند و تعدادی از پاسدارها و بسیجی ها در این حمله به شهادت رسیدند.

تیپ مسلم غافلگیر شد. از یک طرف خودشان زیر آتش قرار گرفتند و از طرف دیگر توپخانه رو به گردنه ی چارزبر شلیک می کرد.

ما که وارد شهر شدیم، آن دو زن را دیدیم که داشتند شلیک می کردند. زمانی که آن ها متوجه ما شدند، تیر بارشان گلوله تمام کرده بود. بنابراین دست خود را به عنوان تسلیم با لا بردند. تیر بار چی گفت: " به خاطر خدا منو نزنید."

یک کلت کمرش بود. آن را درآورد و گفت:" فشنگ هم دارد، ولی نمی زنم." او در حال بیرون آوردن کلت بود که برادر بابایی با یک تیر او را مجروح کرد. کمک خدمه را هم دستگیر کردیم و با آن مجروح به پشت منطقه منتقل کردیم.

روز بعد صحنه ی بسیار ناراحت کننده ای دیدم منافقین با بی رحمی سر برادر بابایی را بریده گذاشته بودند دور میدان سپاه. نمی دانم این اشقیا شب گذشته چگونه ایشان را دستگیر کرده و به شهادت رسانده بودند.

انتهای پیام

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده