یادداشت؛
مردم از وحشت به هر سو می دویدند و برای نجات جان خویش تلاش می کردند، ولی بمب ها به هیچ یک امان نداد و همه را به کام مرگ فرستاد. بمبها خوشه ای بود و با افتادن بر زمین، به صدها بلکه هزاران تکه تبدیل می شد و هر تکه مثل یک فشنگ عمل می کرد.

خوشه های مرگ


به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ کتاب " در کنار آتش " یادداشت های مهناز شایسته فر است که روزهای مظلومیت کرمانشاه را با کلمه های خود در برابر چشمان ما می گیرد.شهری که هشت سال تمام سایه سیاه هواپیماها و بمب های دشمن بر خانه ها و کوچه هایش سایه می انداخت.

یادداشت زیر برگرفته از کتاب " در کنار آتش" که توسط مهناز شایسته فر نوشده شده است تقدیم مخاطبان گرامی می گردد.

در سال های اولیه جنگ که شهر کرمانشاه مورد هجوم جنگنده های عراقی قرار می گرفت، مردم به پشت بامها می رفتند و جریان را با خونسردی تماشا می کردند و با دست نقاط بمباران شده را به یکدیگرنشان می دادند، اما وقتی آن اتفاق افتاد، مردم وحشت کردند و ترس تا اعماق وجودشان ریشه دواند. مدتی بود از بمباران مناطق مسکونی خبری نبود و مردم به صورت عادی برای رفع حوائج ضروری، در شهر رفت و آمد می کردند و مدارس از هیاهوی بچه ها پر بود. آن روزها، بعضی پدر و مادرها از رفتن بچه هایشان به مدارس جلوگیری می کردند یا به مناطق امن تری نقل مکان می کردند تا بچه هایشان از درس و مشق عقب نمانند. مغازه ها کماکان به کسب خود ادامه می دادند؛ هر چند مردم کمتر به فکر خرید لوازم اضافی و غیر ضروری بودند و حتی لوازمی را که قابل حمل نبود و از طرفی دست و پا گیر بود، می فروختند. کسب کار و کساد بود. وسایل و اثاثیه ی منزل با قیمت های نازل و باور نکردنی فروخته می شد.

خانه های زیادی با وسایل گرانقیمت درونشان به امان خدا رها شدند و صاحبانشان به ناچار از شهر خارج شدند. حتی در چنین وضعی، بودند افرادی که با دستبرد زدن به خانه ها و مغازه ها، وسایل مردم را می دزدیدند و از آب گل آلود ماهی می گرفتند.

البته بودند افراد مؤمن و متعهدی که به همراه مأموران پلیس و پاسدار از شهر محافظت می کردند، ولی تعداد آنها کفاف نمی دادند.

آن روز نزدیک ظهر بود و از تعطیل شدن مدارس چند دقیقه ای نگذشته بود که ناگهان آژیر خطر به صدا درآمد و دقایقی بعد، هواپیماها سر رسیدند و بمباران شروع شد. عجیب بود. مردم مثل برگ خزان روی زمین می ریختند. بچه ای وحشت زده به این سو و آن سو می دوید و گریه می کرد. مادرش کجاست؟ همه افتاده بودند. ناگهان بچه هم به زمین دوخته شد.

آن روز مردم دسته دسته شهید شدند و آن قدر خون بر در و دیوار پاشیده شد که مأموران به سختی توانستند آن را از دیوارها و سنگفرش خیابان ها پاک کنند.

مردم از وحشت به هر سو می دویدند و برای نجات جان خویش تلاش می کردند، ولی بمب ها به هیچ یک امان نداد و همه را به کام مرگ فرستاد.

بمبها خوشه ای بود و با افتادن بر زمین، به صدها بلکه هزاران تکه تبدیل می شد و هر تکه مثل یک فشنگ عمل می کرد.

ماشین های بسیاری، از جمله اتوبوس های شرکت واحد له شدند. 
کپه های بسیاری از کیف و کفش و کلاه در جای جای شهر تشکیل شد. بمباران خوشه ای، از گاراژ تا خیابان سپه و از میدان وزیری، لشکر، بیمارستان لشکر تا کسری، فردوسی و سراب همه، را دربرگرفت.

بمب خوشه ای ضد نفر است؛ بمب خوشه ای مثل گذراندن نفر به نفر از دم گلوله است. دایی ام می گفت:" خودم به سردخانه ی بیمارستان 502 ارتش رفتم و از نزدیک آثار جنایات صدام را دیدم؛ آثاری که تا تاریخ زنده است، زنده خواهد ماند و همیشه لکه ی ننگی بر دامن رژیم سفاک عراق خواهد بود.

فردای آن روز ابز هم هواپیماها برگشتند و این بار مدرسه ی کزازی ( انقلاب کنونی ) و صالح آباد را بمباران کردند و تعداد دیگری از مردم بی گناه را به شهادت رساندند.

یکی از دوستان برادرم که در جریان بمباران مدرسه لال شد، در بیمارستان به شهادت رسید. او شب قبل از شهادتش شعری نوشته بود که در آن، جریان شهادتش آمده بود. او این شعر را بر اساس خوابی که دیده بود، نوشته بود. شعرش را در مجلس ختمش خواند ند و مجلس یکپارچه شور کردند.

انتهای پیام


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده