خاطرات جانباز 50 درصد کرمانشاهی؛
فرمانده به ما دستور داد شما از این مقر به مقر دیگربروید باید در آنجا سنگر ها را درست کنید مکانی صعب العبور بود در این حین که مشغول کار شدیم دشمن در بین دو مقر کمین کرده بود که ما را به یکباره به رگبار بستند در همان لحظه سه نفر از همرزمانم شهید، من مجروح و دیگری از دست دشمن متواری شد.
در بین دو مقر در قله بازی دراز دشمن ما را به رگبار بست

رحمت علی همتی- آزاده و جانباز 50 درصد کرمانشاهی- در گفتگو با نوید شاهد کرمانشاه؛
دررابطه با زندگی و خاطرات خود زمان قبل و بعد از انقلاب و اسارت در زمان جنگ، اظهار داشت: من اهل شهرستان صحنه روستای سیاه چقا هستم.در خانواده ای مهربان، دلسوز و با ایمان به دنیا آمدم دوران کودکی را پشت سر گذاشتم تا اینکه باید به مدرسه می رفتم. روستای ما مدرسه نداشت و برای ادامه تحصیل باید به صحنه می آمدیم گاهی با پای پیاده و گاهی با دوچرخه یکی از دوستانم که 6 نفری سوار دوچرخه و راهی مدرسه می شدیم.
وی گفت: من از همان کودکی قصد خدمت به مردم سرزمینم را داشتم  تا اینکه مردم انقلاب کردند و به دستور امام خمینی ( ره ) در مقابل ظالمان ایستادگی کردیم.
همتی افزود: تا اینکه به استخدام سپاه درآمدم و به کامیاران اعزام شدم، آن زمان کامیاران به دست اشرار و مزدوران کومله افتاده بود. با یکی از سرداران سپاه به نام سردار جعفری برای گشت زنی به خیابان های کامیاران رفتیم دو سه روزی می شد که شهر آزاد شده بود به یکباره متوجه زنی که ازپنجره ی ساختمانی سرو گردنش بیرون بود شدم تا فریاد زدم از بالا یک سماور آب جوش را روی سر سردار جعفری ریخت که به شدت سرو گردنش دچار سوختگی شد.
وی تصریح کرد: قبل از اینکه به خدمت نظام در بیایم سال 1357 خواب امام خمینی ( ره ) را دیدم به من گفت باید دشمن را شناسایی و او را به عقب برانید که بعد به خدمت امام در کمیته فعلی یوسف آباد تهران رفتم در آنجا به من گفت باید به جبهه بروید و در راه خدا جهاد کنید بعد از این موضوع تصمیم گرفتم که به یکی از ارگان های انقلابی ملحق شوم و وارد سپاه شدم.
این آزاده 10 ساله در ادامه گفت: جنگ هشت ساله با عراق شروع شد 16 روز در جبهه بودم که به اسارت درآمدم. من و 4 نفر از همرزمانم در قله ی بازی دراز به همراه یک فرمانده دسته مشغول به خدمت بودیم فرمانده به ما دستور داد شما از این مقر به مقر دیگربروید باید در آنجا سنگر ها را درست کنید مکانی صعب العبور بود باید ماسه و شلمان و ... را خودمان به بالای کوه می بردیم . در این حین که مشغول کار شدیم دشمن در بین دو مقر کمین کرده بود که ما را به یکباره به رگبار بستند در همان لحظه سه نفر از همرزمانم شهید، من مجروح و دیگری از دست دشمن متواری شد.
*اسارت برای من همانند دانشگاه بود
وی با اشاره به اینکه بعد از مجروحیت به اسارت دشمن درآمد، گفت: بعد از 11 روز برای بازجویی من را به اردوگاه رمادیه انتقال دادند اسارت برای من همانند یک دانشگاه بود. در اردوگاه به هیچ چیز جز اینکه نیروهای ما تا کجا پیشروی کردند و دشمن به کجا رسیده فکر نمی کردم.
*رحلت امام خمینی ( ره ) در دوران اسارت برایم دردآور بود
وی بیان داشت: رحلت امام خمینی برایم دردآورترین موضوع در دوران اسارتم بود دیگر نا امید شده بودم پای برگشتن نداشتم بزرگ مملکتم را از دست داده بودم. همگی منتظر آزادسازی خرمشهر بودیم زمانی که خرمشهرآزاد شد خوشحال از این بودیم که دشمن با خفت و خواری در حال فرار است صدای خوشحالی رزمندگان را از رادیو می شنیدیم و ما نیز همزمان در اردوگاه دست می زدیم و صلوات می فرستادیم و نیروهای عراقی گوشه ای ایستاده بودند وخواری خود را تماشا می کردند.

وی تصریح کرد: زمانی که به اسارت دشمن درآمدم من را به یکی از مسجدهای قصر شیرین بردند من را در آنجا دو ماه کتک زدند یادم می آید روز جمعه اسیر شدم و آزادیم نیز روز جمعه در همان مسجد بود.
*شهادت همرزم یازده ساله ام را هیچگاه فراموش نمی کنم
وی در پایان خطر نشان ساخت: زمانی که به ایران باز می گشتم تمام اتفاقات جنگ را در ذهنم مرورمی کردم، به سرپل ذهاب رسیدم جایی که از کشور دفاع کردم. جلو تر که رفتیم قله بازی دراز و کانالی را دیدم که سه نفر از همرزمانم در آنجا شهید شدند یکی از آنها یازده سال بیشترنداشت هیچگاه او را فراموش نخواهم کرد.
انتهای پیام
 تهیه و تنظیم گفتگو: شهرزاد سهیلی
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده