جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷ ساعت ۰۱:۰۰
براى اينكه نگران دير رفتن او بودم از اتاق بيرون آمدم تا به او كه هنوز در اتاقش بود سرى بزنم. تا به در اتاق رسيدم و خواستم صدايش كنم به پله اول كه پا گذاشتم ناگهان چيز عجيبى مرا چنان حيرت زده كرد كه بی اختيار پا را عقب گذاشتم و برگشتم...
نوید شاهد، حدود يك ماه قبل از شهادت فرشاد، يك روز صبح ديدم طبق معمول هميشه كه براى رفتن به استاندارى به اتاق من مى آمد و خداحافظى می كرد از او خبرى نيست. براى اينكه نگران دير رفتن او بودم از اتاق بيرون آمدم تا به او كه هنوز در اتاقش بود سرى بزنم. تا به در اتاق رسيدم و خواستم صدايش كنم به پله اول كه پا گذاشتم ناگهان چيز عجيبى مرا چنان حيرت زده كرد كه بی اختيار پا را عقب گذاشتم و برگشتم. به پله كه قدم گذاشتم هلال نورانی را ديدم كه از در اتاق او خارج شد. چند لحظه بعد از آن هلال نورانى كه شدت نور آن آنقدر بود كه ناچار شدم چشمانم را ببندم، ديدم فرشاد پسرم از در اتاق به طرف من مى آيد. هنوز در انديشه آن هلال بودم كه سلام فرشاد مرا متوجه خود كرد. نكته عجيب اين است كه تا يك سال پس از شهادت فرشاد در عمليات طريق القدس )فتح بستان در آذرماه سال 60 ( اين خاطره به ذهنم نيامده بود. يك روز كه تنها در خانه نشسته بودم و به اتاق فرشاد غمزده نگاه می كردم ناگهان اين خاطره به ذهنم رسيد و دانستم كه آن نور، نورِ يكى از اولياى خدا بود كه به فرشاد مژده وصل يار می داد.


کرامات شهیدان؛(56) هلال نورانى


پس از شهادت فرزندم سيدفرشاد مرعشى، خدا توفيقى نصيب من كرده بود كه مسؤوليت ستاد كاروان هاى حضرت زينب)س( را كه متشكل از خانواده هاى شهدا بود در اهواز به عهده داشته باشم. يك روز كه در دفتر ستاد نشسته بودم ناگهان بوى ملايم عطر يخ كه فرشاد خود را با آن معطر می كرد به مشام من رسيد. از خواهر هايى كه در ستاد بودند پرسيدم كسى از شما اين بوى عطر را استشمام می كند؟ گفتند: نه. از اتاق بيرون آمدم، احساس كردم در راهرو هم بوى عطر پيچيده است. اين حالت سه تا چهار بار تكرار شد. در مرحله چهارم كه نتوانستم احساس خودم را پنهان كنم به معاون ستاد گفتم: می دانى سرّ اين مطلب كه فقط من بوى اين عطر يخ را استشمام می كنم و ديگران متوجه آن نمى شوند چيست؟ وى اظهار بی اطلاعى كرد و با كنجكاوى به توضيحات من گوش داد. به او گفتم: راستش را بخواهى احساس قلبى من اين است كه اين بوى فرشاد است كه استشمام می كنم و من مطمئن هستم كه فرشاد براى دلجويى از من به من سركشى می كند. نكته عجيب تر آن بود كه تا من اين راز را فاش كردم ديگر هرگز پس از آن عطر و بوى دل انگيز فرشاد را استشمام نكرده ام.

***

وقتى جنازه فرشاد را پس 38 روز آوردند، ديدم به گلوى او دو تير اصابت كرده است. از ديدن اين صحنه خيلى ناراحت شدم. پس از شهادت او يك روز كه عكس فرشاد را جلويم قرار داده بودم و با او صحبت می كردم گفتم: مادر برايت بميرم چطور دو گلوله به گردنت خورد و شهيد شدى. چطور گلوى تو تحمل اين دو گلوله را داشته است و از اين جهت خيلى ناراحت بودم. مدتى بعد كه ماه مبارك رمضان رسيد شبى قبل از اذان صبح فرشاد را در خواب ديدم كه به خانه مى آيد. متوجه حضور او در خانه قديم ما كه در شوشتر بود شدم، با او روبوسى كردم و ذو ق زده گفتم: مادر اتفاقاً همه فاميل الآن اينجا جمع هستند يك لحظه صبر كن ياالله بگويم برو داخل اتاق كه آنها هم تو را ببينند و از ديدنت خوشحال شوند. تا به طرف اتاق رفتم كه ياالله بگويم و خبر آمدن فرشاد را به آنها بدهم و برگشتم فرشاد را ببرم ديدم نيست. با نگرانى و حسرت چندبار دور خودم چرخيدم كه ببينم كجا رفته است، ديدم نيست. چند لحظه بعد يكدفعه جلوى من ظاهر شد. پرسيدم: يكدفعه كجا رفتى؟ گفت: مادر ديدى چطور در يك لحظه غيب شدم كه مرا نمى ديدى؟ گفتم: آره. گفت: موقع شهادت هم همين طورى بود. يعنى در يك لحظه كوتاه تير به من خورد و شهيد شدم و اصلاً رنجى احساس نكردم. از خواب بلند شدم در حالى كه اين خواب به من آرامش عجيبى بخشيده بود. پس از اين خواب ديگر هرگز آن ناراحتی هاى گذشته را نداشتم. جسد فرشاد در منطقه عملياتى بستان مانده بود و پس از 38 روز توسط دوستانش به عقب آورده شد و در اهواز تشييع و در بهشت آباد به خاك سپرده شد. وقتى جسد را آوردند آن را از نزديك ديدم و خيلى ناراحت شدم. صبح روز بعد كه لحظاتى پس از نماز صبح در حال خواب و بيدارى بودم احساس كردم كسى بالاى سر من است اما چيزى نديدم. فقط صداى فرشاد را شنيدم كه با لحن خاصى به من گفت: مامان خوشا به حالت. اين قدر اين صدا طبيعى بود كه بی اختيار سرم را بالا گرفتم تا مگر فرشاد را كه با من حرف میزد ببينم، ولى چيزى نديدم.

_______________________________

پاسدار شهيد سيّدفرشاد مرعشی نژاد در خرداد 1339 در اهواز متولد شد. پس از انقلاب در مسؤوليت مشاورت فرماندار اهواز به كار مشغول شد. در سال 58 در رشته رياضى دانشگاه اهواز ادامه تحصيل داد و فعاليت خود را در دانشگاه گسترش داد. پر تلاش و سخت كوش بود. سجده هاى طولانى داشت و روزه هاى مستحبى می گرفت. بسيار مؤدب بود. سرانجام در حالى كه مسؤول دفتر سياسى استاندارى خوزستان بود در عمليات طريق القدس )بستان( در آذرماه سال 60 به فيض شهادت نائل آمد.


راوی: سيده حبيبه مرعشى - مادر شهيد فرشاد مرعشی نژاد

منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد اول)، غلامعلی رجائی 1389

نشر: شاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده