وصیت نامه شهید قاسم نوری
قاسم نوری، یکم اردیبهشت ۱۳۴۲، در روستای حمیدآباد از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش اصغر، کشاورز بود و مادرش مرضیه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم بهمن ۱۳۶۴، با سمت فرمانده گروهان در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
نوید شاهد قزوین:
وصیت نامه شهید قاسم نوری

 شما با لباس سفیدْ مُحْرِم شدی و من با لباس رزم اِحرام بستم

 ای برادران و خواهران مسلمان و ای خوانندگان این وصیتنامه! گواه باشید که من رفتم تا پس از گذشت هزار و چندی سال از ندای حسین(ع) او را یاری و دین او را پاسداری نمایم.
ای زبان! شاهد باش و ای قلم! گواه باش که من در سالهای ۱۳۶۰، ۶۱، ۶۲ و ۶۳ رفتم تا ندای حسین(ع) را -که در دشت کربلا سر داد: «هل من ناصرٍ ینصرنی؟» آیا کسی هست مرا یاری کند؟- لبیک گویم و جان ناقابلم را در التزام رکاب فرزند برومندش روح الله به درگاه خداوند هدیه بَرَم و بگویم: اگر دین محمد(ص) با خون من قوام می یابد؛ پس ای گلوله های داغ! مرا در برگیرید و به دیار عاشقان پروازم دهید و از این زندان همچون قفس آزادم سازید؛ تا همانند مرغی سبک بال به آسمان ها پرواز نمایم و به آرزویم -که تنها رسیدن به خدا است- دست یابم.
 ...و تو ای دنیا! بدان که من شهادت خود را به سینه ی تاریخ خواهم کوفت تا منافقین و آنهایی را که -با لباس دوست- ضربه به اسلام و قرآن می زنند، به پای میز محاکمه بکشانم.
شهادتم را به سینه ی تاریخ خواهم کوفت تا بگویم: من فرزند اسلام هستم و آموزگارم حسین(ع) است.
آن قدر خواهم جنگید که در آخر -اگر خدا خواست- به آخرین سلاح دست خواهم برد؛ شهادت! آری! با شهادتم غاصبان قدس و حرمین شریفین و تمام اماکنه مقدسه و آن کاخ نشینان و به زنجیرکشان مستضعفان و آن کسانی را که در مقام مسؤولیت هستند و به این امت مظلوم و اسلام عزیز خیانت می کنند، به پای میز محاکمه خواهم کشاند؛ همان طور که خون امام حسین(ع) یزید و خون شهدای انقلاب، شاه -حاکم پیشین کشور- را به آن افتضاح کشاند.
 ...و تو ای زمان، دشت های خونین کشور، سنگر و ای همسنگرانم! شاهد باشید که من با ایثار خون خودم، به سالارم عرض می کنم: «انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم الی یوم القیامه».
آری! شهادت افتخار محمد(ص) و امت او است و امت محمد(ص) را چه باک از شهادت که خود تولدی نوین است.
 ای راهیان ره سرخ شهادت، ای رهروان حسین (ع)، ای شکوفه های باغ رسالت و ای سرخ جامگان دریده تن! شما آمریکا و شوروی و دیگر ایادیشان را خلع سلاح کردید.
 شما خون سرختان انسانیَّت وامانده را روح تازه دمید و کاخ های غیرخدایی را به زیر افکند.
ای عزیزان! شما رفتید و بار بر دوش ما نهادید؛ من هم راهی هستم و بار را بر دوش امت حزب الله می گذارم.
...و شما ای عزیزان حزب الله! فرصت را غنیمت دارید که فردا دیر است؛ عَلَم مبارزه بر دوش گیرید و به راه حسین(ع) -که به رهبری امام عزیزمان به پیش می رود- بروید تا به شفاعت برسید و روز قیامت برابر امام علی(ع) و فرزندانش سربلند و سرافراز باشید.
 ای برادران و خواهران! به خدا قسم در پشت جبهه اگر ذره ای کُفران نعمت کنید و قدر این آزادی و جمهوری اسلامی را ندانید، خداوند این نعمت بزرگ را از شما ملت خواهد گرفت.
 شما را به خدا قدر این رهبر بزرگ را بدانید و مبادا -خدای ناکرده- قلب مبارکش را به درد آوردید و حضرت مهدی(عج) را از خود ناراحت نمایید.
هر چه در توان دارید، در راه حصول پیروزی اسلام در تمام جهان بکوشید و با برخورداری از تقوا، اخلاص و حراست از حدود الله و با انجام مستحبّات و اجتناب از مکروهات، زمینه را برای فرج آقا امام زمان(عج) آماده سازید.
شما را سفارش می کنم: مبادا شهدا را پیش حضرت باری تعالی خجل سازید؛ مبادا با اعمالتان دست شهدا را جهت شفاعت به روی خود ببندید؛ -الحمدلله- شما بزرگوار هستید و اینگونه که می گویندْ نیستید؛ ولی جهت تذکّر می نویسم: مبادا با کارهای -خدای ناکرده- غیر اسلامی، قلب رسول الله(ص) را آزار دهید.
ای سبزپوشان، که لباس شما نشان از ابلاغ پیام سرخ جامگان دارد!
شما سرباز امام زمان(ع) هستید و از شما بیشتر متوقّع هستم؛ همان طوری که رهبر عزیزمان فرمودند: «ای کاش من هم یک پاسدار بودم.»
ای وای بر ما! اگر در شأنمان نباشد. ای پاسداران! شما سلاح به دوشانْ با یک دست قرآن و با دست دِگر سلاح برگیرید تا -هر چند ما بی کفایت بودیم و لباس مقدس پاسداری به تن کردیم- این خلأ را پُر کنید.
 شما را به اخلاص و تقوا در عمل سفارش می کنم؛ مبادا از شما عملی سر بزند که -خدای ناکرده- لطمه ی آن به سپاه -این نهال نوپا و به دوش کِش مشکلات جبهه ی اسلام- وارد شود، که جبران آن خیلی سخت است.
 ...و به برادران مسؤول عرض می کنم: مبادا برادران خود را -این سربازان حضرت مهدی(ع) که تداوم بخش انقلاب اسلامی و رهروان راه حسین(ع) هستند- از خود برنجانید؛ چه بسا در آتیه ی نزدیک عده به عده از آنها از بین شما بروند و به لقاءالله بپیوندند.
 از باب این که مسؤول هستید، مبادا برخورد غیراسلامی داشته باشید و اینگونه برخوردها باعث شود که این غنچه ی تازه سر برآورده ی انقلابْ در لابه لای چرخِ زد و بندهای شما خُرد گردد و این سخن امام -که فرمودند: «من از سپاه راضی هستم.»- لوث گردد.
به امید روزی که به دست پُرتوان برادران سپاه و دیگر رزمندگان، پرچم اسلام بر بام گیتی برافراشته شود.
 ...و شما ای برادرانی که در سپاه الموت با هم بودیم! از شما طلب عفو می کنم؛ زیرا مدتی نزد شما بودم.
 امیدوارم اگر از بندهْ کوتاهی بوده -که حتماً هم بوده است- مرا به بزرگواری خودتان ببخشید.
 برادران سپاه، بسیج و دیگر دوستان! امیدوارم راه مرا -که خود انتخاب کردم و -ان شاء الله- همان راه حسین(ع) است- تداوم بخشید و ادامه دهید.
برادران! اسلام مهمتر از پدر، مادر و خانواده است.
ما آزادی را از اسلام داریم؛ پسْ از مادّیات دست بکشید. البته این بدان معنا نیست که اینها را کنار بگذارید؛ نه! ولی وابسته نباشید و به ریسمان الهی چنگ زنید که این برایتان بهتر است؛ به خدا قسم اگر چنین نکنید، فردای قیامت دست شما را می گیرم و نزد مولایم می بَرم و می گویم: من بر این بندگانْ حُجَّت را تمام کردم!!
پیامی دیگر برای برادران عزیز روستای خودم: برادران! از تفرقه و توطئه بپرهیزید و اگر مقداری قند، چای و برنج کم رسید، نِق نزنید که -خدای ناکرده- به روز قوم بنی اسراییل درآیید.
برادران شما در جبهه، زیر رگبار گلوله های دشمن مقاومت می کنند؛ شما هم با جلوگیری از تفرقه -همگام با برادران رزمنده- به اسلام کمک کنید.
مادرم! قربان تو که هیچ کس جز شما، بعد از خداوند، ائمه و امام عزیزم، بر گردنم حق ندارد.
مادرم! شما به زیارت کعبه رفتی و من به زیارت صاحب کعبه رفتم؛ شما در عید قربانْ گوسفندی قربانی کردی و منْ خودم را فدا کردم؛ شما سعی بین صفا و مَروه کردی و من بین سنگر و قتلگاه دویدم؛ شما با سنگْ رَمی جَمره کردی و من با فشنگْ قلب شیطان های تاریخ را نشانه رفتم؛ شما با لباس سفیدْ مُحْرِم شدی و من با لباس رزم اِحرام بستم؛ شما حَجرالاَسود را بوسه زدی و من ریگ های داغ مرزهای ایران را بوسیدم.
خلاصه جایتان خالیْ که این زیارت، برای من بهتر و با صفاتر از زیارت خانه ی خدا بود.
 امیدوارم خداوند این قربانی را از تویِ هاجرْ قبول کند و شما را روز محشر در حضور فاطمه زهرا(س) و ام البنین(س) -که چهار فرزند خود را فدای اسلام نمود- روسفید گرداند.
 مادر جان! می دانی که یک روز همه باید بمیرند؟
پس اگر بنا است همه از این دارِ فانی هجرت کنیم، چه باک است که یک فرزند در راه خدا دادی و لو این که تمام پسرانت هم فدای این راه شوند؟
مادرم! فرزندت بعد از شهادت، در جوار حق تعالی آرمیده و به لقاءالله شتافته است؛ مبادا او را نزد معشوقش سرافکنده کنی!
 ...و شما ای پدر عزیزم! بعد از شهادتم، فرزندان دیگرت را -به جای من- به جبهه ها بفرست تا خداوند این مدال افتخار را نصیب آنها هم بکند.
پدرم! دعا کن من شهیدِ حقیقی باشم که در این صورت خوشا به حال شما که روز قیامت نزد مولا علی(ع) سربلند خواهی شد و دست شفاعت مولا علی(ع) شما را نیز در بَر خواهد گرفت.

منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده