خاطرات پرستاران و بانوان جانباز هشت سال دفاع مقدس در کرمانشاه(1 )؛
در مسیر راه نوجوان از درد به خودش می پیچید و مرتب می گفت:" آقای دکتر تو را به خدا پاهامو نبرید... پاهامو رو قطع نکنین..." به اتاق عمل رسیدیم، اتاق عمل آماده بود. می خواستیم جوان را از روی برانکار به تخت اتاق عمل انتقال بدهیم، پتو را که کنار زدیم، هر دو پای جوان قطع شده بود.
پاهامو قطع نکنین

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ سال‌های آغازین جنگ تحمیلی شاید صراحتاً بتوان گفت که پرمخاطره‌ترین و پرخاطره‌ترین بخش تاریخ جنگ تحمیلی است.
در حالی که شهرهای مرزی در تلاطم شایعات و اضطرابی زیر پوستی تابستانی گرم را پشت سر گذاشته بودند، ناگهان با واقعیتی روبرو شدند که جان و مال و سرنوشت نسل‌های بعدشان را دگرگون کرد.
اولین روزهای حمله‌ی ارتش عراق به مرزها و شهرهای مرزی همه‌ی اقشار مردم را غافل‌گیر کرد و درحاشیه‌ی این اتفاق حوادث منحصر به فردی رخ داد که شاید درذهن و خاطره‌ی خیلی‌ها باقی مانده وهرگز جایی ثبت نشده و برگی از تاریخ را پر نکرده است.
خاطرات پرسنل وخدمه‌ی بیمارستان‌ها در آن روزها بسیار شنیدنی و حتی تکان‌دهنده است.پرستارهایی که بیشتر آن‌ها در حال گذراندن دوران بازنشستگی هستند و گوشه‌ی ذهن‌شان از خاطرات آن روزها خالی نمی‌شود وهنوز اثرات آن التهاب‌ها و اضطراب‌ها را در زندگی شخصی‌شان یدک می‌کشند.
برآن شدیم که به مناسبت میلاد با سعادت حضرت زینب ( س ) و روز پرستاربا چند تن از پرسنل بیمارستان گپی دوستانه داشته باشیم و از خاطرات روزهای جنگ بپرسیم.
ناهید کاشانی – سوپروایزر بیمارستان شهید بهشتی یکی از بیمارستان های شهر کرمانشاه - درباره‌ی آن روزها می‌گوید:

شهر بمباران شده بود. به سرعت خودم را به بیمارستان شهید بهشتی رساندم . بیمارستان مملو از مجروح بود. بین مجروحین نوجوانی پانزده، شانزده ساله بود که از درد ضجه می زد. خودم را به او رساندم و پرسیدم: چه شده!
با ناراحتی و درد گفت:" پاهام پاهام درد می کنه."
گفتم: الان می روم و دکتر را می آورم. چند قدمی دور شده بودم که فریاد زد: خانم پرستار، خانم پرستار، برگشتم و گفتم: جانم، چه می خوای؟ با آه و ناله گفت:" پاهام خیلی درد می کنه ولی به دکتر بگین پاهامو قطع نکنه."
گفتم: نگران نباش، پاهات خوب می شن و به سراغ دکتر رفتم. دکتر سرشناسی بود که داوطلبانه به بیمارستان آمده بود او را به بالین نوجوان بردم. تا حال او را دید گفت:" به اتاق عمل ببریدش". در مسیر راه نوجوان از درد به خودش می پیچید و مرتب می گفت:" آقای دکتر تو را به خدا پاهامو نبرید... پاهامو رو قطع نکنین..." به اتاق عمل رسیدیم، اتاق عمل آماده بود. می خواستیم جوان را از روی برانکار به تخت اتاق عمل انتقال بدهیم، پتو را که کنار زدیم، هر دو پای جوان قطع شده بود.
انتهای پیام

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده