در عملیات کربلای 6 سرباز بی‌سیم‌چی یگان که در حین عملیات مشغول ارتباط گرفتن بود، توسط ردیاب‌های دشمن، ردیابی شد. گلوله‌ توپ مستقیماً به بی‌سیمی که پشت‌اش آویزان بود، اصابت کرد و هیچ اثری از پیکر پاکش باقی نگذاشت.
شهادت سرباز بی‌سیم‌چی با گلوله توپ

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ کتاب «خاطرات امیران» مجموعه خاطرات جمعی از اميران ارتش جمهوری اسلامی ايران در دفاع مقدس است که توسط اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان کرمانشاه جمع‌آوری و تدوین شده است.
 
خاطره زیر برگرفته از این مجموعه و از خاطرات امير «منوچهر کاظمی» از پیشکسوتان و فرماندهان دوران دفاع مقدس استان کرمانشاه است.
 

... زمستان سال 1365 بود. بعد از چند سال حضور در جبهه‌های جنوب، به ما دستور دادند که از فکه به منطقه‌ی «نفت‌شهر» و «سومار» برویم و در آنجا مستقر شویم.
گویا قرار بود ارتش، عملیاتی را در محور غرب انجام دهد؛ اما به علت ناهماهنگی‌هایی که در نیروی زمینی به وجود آمده بود، برآورد صحیحی از نیازمندی‌های ما برای عملیات نشده بود. از زمان استقرار یگان ما تا اجرای عملیات بیش از یک ماه طول کشید. در این مدت از لحاظ پشتیبانی بسیار ضعیف بودیم، به طوری که غذای نیروها فقط نان خشک و کنسرو بود، آن هم به مقدار خیلی کم.
یادم است معاون گردان تازه از مرخصی برگشته بود، ما یک کمیسیون فرماندهی گذاشته بودیم. ایشان وقتی به جلسه آمد، سه تا پرتقال با خودش آورده بود؛ وقتی آن‌ها را تقسیم کردیم، به هر نفر یک قاچ کوچک رسید. این تنها میوه‌ای بود که بعد از یک ماه می‌خوردیم!
عملیات کربلای 6 فرا رسید و نیروها طبق شناسایی قبلی، شبانه پای کار رفتند و در موضع خود مستقر شدند. دستور حمله که صادر شد، با شلیک اولین گلوله، آتش تهیه‌ی سنگینی را روی مواضع دشمن اجرا کردیم.
عراقی‌ها روی ارتفاعات «کهنه‌ریگ» و «سلمان‌کشته» مستقر شده بودند و از آن بالا به راحتی بر ما مسلط بوده و اجرای آتش می‌کردند. در ساعت‌های اولیه عملیات، تعدادی از نیروها موفق‌ شدند قسمت‌هایی از خطوط دشمن را تصرف کنند. گروهان تانک ما نیز تا پشت سیم‌ خاردارهای دشمن رفت؛ اما متاسفانه با روشن شدن هوا نیروهای پیاده نتوانستند تمام معبرها را برای عبور تانک‌های ما باز کنند، این بود که از زمین و آسمان مورد حمله‌ی عراقی‌ها قرار گرفتیم. آن‌ها به واسطه‌ی این‌که روی ارتفاعات مستقر شده بودند، دید تیر خوبی نسبت به نیروهای ما داشتند.
آتش دشمن آنقدر شدید بود که خیلی از افرادی که خودشان را در بین شیارها پنهان کرده بودند، نمی‌توانستند عقب بیایند. در همین رابطه، یکی از سربازهای ما، بعد از عملیات 15 روز در شیار بین ما و عراقی‌ها مانده بود. او از فرط گرسنگی، علف‌های زمین را خورده بود تا زنده بماند. وقتی پیدایش کردیم، چشم‌هایش به شدت گود افتاده و مثل یک اسکلت لاغر شده بود.
در این عملیات، گلوله‌ توپی درست در 20 سانتی‌متری نفربر ما منفجر شد و چند تا ترکش کوچک به پشت سر و گردنم اصابت کرد. دو نفری که کنارم خوابیده بودند به شدت مجروح شدند و نفربرمان هم آتش گرفت. آنجا بود که متوجه شدیم دشمن از سیستمی استفاده می‌کند که به راحتی قادر است ارتباطات بی‌سیمی ما را کنترل کند. هر جا بی‌سیمی روشن می‌شد، بلافاصله ردیابی و مورد هدف قرار می‌گرفت.
بر این اساس، سرباز بی‌سیم‌چی یگان که در حین عملیات مشغول ارتباط گرفتن بود، توسط ردیاب‌های دشمن، ردیابی شد. گلوله‌ توپ مستقیماً به بی‌سیمی که پشت‌اش آویزان بود، اصابت کرد و هیچ اثری از پیکر پاکش باقی نگذاشت.
تجربه‌ انفجار تانک ما و شهادت بی‌سیم‌چی‌ گردان، باعث شد که اولاً بی‌سیم‌ها را در حین عملیات روشن نگذاریم و ثانیاً بی‌سیم‌ها را با سیم کردیم، یعنی به بی‌سیم‌ها سیم وصل می‌کردیم و آن‌ها را 200‌ متر دورتر از محل استقرار خودمان می‌گذاشتیم و با تلفن صحبت می‌کردیم.
به هر حال تلاش ما در مرحله‌ اول عملیات کربلای 6 به واسطه‌ اینکه شناسایی دقیقی از دشمن و امکاناتش نداشتیم، ناموفق بود. بعدازظهر روز بعد، فرمانده‌ لشکر به یگان ما آمد و گفت: «عراقی‌ها عقب‌نشینی کرده‌اند، امشب باید حمله کنیم.»
برای من که یک فرمانده گروهان بودم، باور کردن این حرف خیلی مشکل بود، چرا که ما شب گذشته نتوانسته‌ بودیم خطوط عراقی‌ها را در هم بشکنیم، حالا چطور شده که دشمن خودش عقب‌نشینی کرده؟! بعد با خودم فکر کردم که شاید اتفاقی افتاده که ما در جریان نیستیم و یا اینکه این عملیات، یک نوع عملیات فریب است. به هر حال مرحله‌ دوم عملیات کربلای 6 حوالی بعدازظهر آغاز شد و تانک‌های ما از سنگرهایشان بیرون آمدند.
هنوز 50 متری از سنگرها دور نشده بودیم که صدها گلوله‌ی توپ روی سرمان شروع به باریدن کرد. همه چیز به هم ریخته بود. هر کس به سویی می‌رفت تا خودش‌ را از جهنمی که برپا شده بود، نجات دهد. برای یک لحظه درجه‌دار مخابرات گردان را دیدم که از ناحیه‌ صورت‌ ترکش خورد، خون به شدت از دهانش بیرون می‌آمد و نقش بر زمین شد. به کمک چند نفر از بچه‌ها او را داخل آمبولانس گذاشتیم. به راننده گفتم: «هر چه زودتر او را پشت خط ببر.»
آمبولانس به راه افتاد، اما هنوز چند متری از ما دور نشده بود که مورد هدف گلوله‌ توپ دشمن قرار گرفت و منهدم شد. در این عملیات فرمانده‌ گردان و معاون ایشان نیز مجروح شدند.
انتهای پیام
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده