خاطرات زندگی شهید یحیی چراغی به روایت خود شهید به مناسبت سالروز شهادت؛
غروب کرمانشاه زیبا بوداما نه غروب پاییز نه غروبی که با صدای شلیک گلوله های سنگین به استقبال شب می رفت.
غروب کرمانشاه زیبا بود/ صدای شلیک گلوله های سنگین غروب کرمانشاه را دلگیر می کرد

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ شهید یحیی چراغی گنه آبادی در روستای قزانچی متولد شده ودر شهر کرمانشاه شروع به تحصیل نمود تا سال دوم نظری درس خواند که به دلیل فوت پدر ترک تحصیل نموده و به خدمت ارتش جمهوری اسلامی ایران در آمد.شهید در تاریخ  18 آذر ماه 1363در منطقه عملیاتی گیلانغرب تصادف و به درجه رفیع شهادت نائل آمد .
*خاطرات شهید
بعد از مدتی دوباره می خواهم با کاغذ و قلم درد دلهای خودم را بگویم. 30 شهریور ماه 1360آخرین روزهای تابستان هوا تاریک شده و ستارگان یکی پس از دیگری ظاهر می شوند و گویی هر ستاره ای باری غم با خود می آورد امشب تنها در مدرسه قیطک در منطقه سرپل ذهاب می باشم سربازان بعد از انجام مأموریت روزانه خسته به خوابگاه آمده اند و مشغول دست نماز هستند و با خدای خود به عبادت پرداخته اند روزی که گذشت چنین بود. صبح بعد از خوردن صبحانه یکی از سربازها را که باید به پل راهی می شد بردم آنجا، به پادگان رفتم و مسئول بنزین را پیدا کردم تا به بنزین بزنیم و روغن آن را عوض کنیم من در آنجا با دوستانم ملاقات کرده و ساعت حدود 12 توسط ماشین یخ به اینجا (قیطک) آمده چون ماشین سهند بنزین نداشت در موضع منتظر بنزین شد خلاصه هر طوری بود گذشت تا ساعت 5 بعد از ظهر که یکی از سربازان دل درد گرفت و توسط ماشین نیسان آن را به بیمارستان بردند و آنگاه آفتاب یواش یواش جای خود را به غروب دلتنگ پاییزی می داد غروب قشنگ است اما نه غروب پاییز نه غروبی که با صدای شلیک گلوله های سنگین به استقبال شب می رود غروب که جلوی مدرسه نشسته بودم به ارتفاعات بازی دراز نگاه می کردم استوار بر جای بود و با لبخند منتظر شد تا شاید بتواند دوباره خون پاک آنها را به روی صخره ها و سنگ های آفتاب دیده تابستانی بریزد درست یک سال از جنگ ایران و عراق می گذرد چه جنگی به خاطر چه هیچ گاه سال گذشته را فراموش نمی کنم، 17 شهریور ماه 1359درگیری در کوه های تنگاب شدت گرفته بود نیروهای ما مواضع خود را ترک کرده و چند کیلومتر عقب آمده بودند آن روز به مهمات زیادی احتیاج بود هر ساعت تقاضای مهمات می شد در واحد ستوان بهنیا گروهبان ویسی من و چند سرباز دیگر بودیم به زاغه مهمات رفتیم ماشین پشت سر ماشین می آمد و مهمات سوار می کردیم تایک ماشین آخر اولی به رانندگی گروهبان ویسی و دیگری به رانندگی یه سرباز بود مهمات دو ماشین را پر کردیم دیگر ماشینی نبود.
 گروهبان ویسی که می خواست حرکت کند به من گفت که با من می آیی من هم قبول کردم ماشین نه ترمز خوبی و نه فرمان درستی داشت ماشین اولی که همان سرباز بود جلو افتاد و ما پشت سر او بودیم چند کیلومتری از پادگان بیرون نرفته بودیم که ماشین اولی روی ترمز زد و چون ماشین ما هم نه ترمز و نه فرمان درستی داشت به او زدیم و دو ماشینی از جاده منحرف شدیم آن روز گذشت ویسی شب به خانه خود رفت و قرار شد فردا مهمات ببرد با ماشین دیگر من هم چون آماده باش بودم خانه نرفته و در پادگان ماندم فردای آن روز ویسی حرکت کرد و قرار شد که تا عصر برگردد.
*در حالت معمولی اگر لامپ خانه را روشن می کردیم مردم شیشه های ما را می شکستند
ماه هم هنوز بیرون نیامده بودیم با هزار بد بختی از اول شهر تا وکیل آقا حدود نیم ساعت  طول کشید به وکیل آقا که رسیدم پیاده شدم چون مسیر ما دو تا شد ه بود از خیابان سیروس بالا می رفتم. صدای هیچ ماشینی به گوش نمی رسید هیچ نوری پیدا نبود، کرمانشاه به شهر مردگان یا ارواح تبدیل شده بود حدود یک و نیم ساعت طول کشید تا از وکیل آقا به چوب فروش ها یعنی خانه مادرم رسیدم باور کنید کوچه را یکبار گم کردم خانه ای که در آن متولد شده بودم و22 سال در آن زندگی کرده بودم به هزار زحمت پیدا کردم در زدم چند دقیقه ای طو ل کشید تا اینکه برادرم آمد کیه؟ منم یحیی. تویی آره منم هنوز در را باز نکرده بود که صدای همسرم به گوشم رسید که گفت داداش کیه؟ آخه او از اول عادت کرده بود داداش می گفت کسی نیست یحیی است ناگهان مثل برق از پله ها پایین آمد و جلوتر از داداشم در را باز کرد، داخل شدم  هر کس مرا می دید یا می بو سید یا گریه می کرد. داخل اتاق شدم مادرم هنوز گریه می کرد چراغ نفتی وسط اتاق روشن بود می خواستم برق را روشن کنم یک مرتبه برادر کوچک ترم گفت نه داداش گفتم چرا؟ گفت آخه آژیر خطره تازه اگر هم آژیر نباشه چراغ را نباید روشن کرد و اگر هم روشن کنی از کوچه بچه محل ها شیشه را با سنگ می شکنند .
*زمانی که در کرمانشاه نبودم به مردم گفته بودند که عراقی ها می خواهند کرمانشاه را بگیرند
پوتین هایم را در آوردم همه نشسته بودند مادرم داداشم و بقیه بعد از چند لحظه سکوت داداشم پرسید چه خبر؟ گفتم خبری نیست به لحنی شوخی گفت ما می خواهیم به دهات برویم تعجب کردم گفتم چرا؟ مگر خبر نداری اکثر مردم کرند و اسلام آباد و قصر و سرپل به کرمانشاه آمده اند تازه بیشتر کرمانشاهی ها هم به شهرستا ن هایی چون شیراز و اصفهان  رفته اند .گفتم چرا؟ میگن عراق می خواد کرمانشاه را بگیرد. خلاصه خیلی صحبت کردیم تا نزدیک صبح نشستیم ساعت 8 صبح از خواب بیدار شدم با همسرم به خانه پدرش که خواهرم هم درآنجا زندگی می کرد رفتیم. از درکه وارد شدیم خواهرم مرا محکم بغل کرد و گریه می کرد بعد از چند دقیقه صحبت هر کسی نذری کرده بود که من و داداشم سالم باشیم آخه داداشم که از من کوچکتر بود در رضاییه سرباز بود او هم با کردهای دمکرات درگیری داشت .
حالا ساعت حدود9 شب یکم مهر ماه 1360است دوباره توپخانه ها شروع به تیر اندازی کردند گلوله توپ خانه عراقی ها به جاده پایین تر از دهکده خورد. می خواهم برای چند لحظه ایی هم که شده به فکر جنگ نروم و از گذشته زندگی خودم بنویسم . نمی دانم از کجا شروع کنم هنوز دبستان نرفته بودم تازه می خواستم بفهمم و درک کنم حدود هفت ساله بودم تابستان بود ظهر ها که برادر بزرگترم از مغازه به خانه می آمد از او خواهش می کردم که ظهر مرا هم به مغازه ببرد مغازه ما در گاراژ بود هر موقع که به آنجا می رفتم حدود20 روستایی نشسته بودند و صحبت می کردند ما در گاراژ کاشی کاری دو انبار داشتیم که یکی جو و دیگری گندم بود و چند ماشین که به دهکدهای اطراف کرمانشاه می رفتند شبها که می شد همیشه خانه ما پر از مهمان بود بیش از 50 روستایی که گندم جو یا روغن و چند چیز دیگر می آوردند شبها به خانه ما می آمدند حیاط ما همیشه پر از جوجه های سوغاتی و گوسفند بود بوی روغن حیوانی حیاط را می گرفت با عمویم در یک حیاط زندگی می کردیم .
روزها مثل باد می گذشت پاییزآمد من به دبستان رفتم تا چشم باز کردم کلاس ششم ابتدایی بودم و آنگاه زمستان فرا رسید یک سالی بود که وضع مغازه ما بد شده بود روستایی ها که زمستان های گذ شته پول قند و چایی نسیه برده بودند تا تابستان گندم و جو خود را به ما بفروشند وسایل خود را به جای دیگری برده بودند .
 سال گذشته ماشین ها خراب شده بودند و خسارات زیادی به ما وارد کرده بودند. من ششم ابتدایی برادر بزرگترم دوم دبیرستان  بود. بدترین زمستانی بود که دیدیم دیگر اقوام ما به خانه ما نمی آمدند.
انتهای پیام/






برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده