روايت پرواز واپسينِ شهید اقبالی در گفت و شنود شاهد یاران با مهندس خلبان شفیع حسین پور، همرزم و همپرواز شهيد
دوشنبه, ۰۱ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۴۰
«ایشان جوانترین، باسوادترین و شاید یکی از بهترین های نیروی هوایی بودند. زمان فارغ التحصیلي، ما خلبان جت جنگنده بوديم و به پایگاه تبریز اعزام شدیم. خوشبختانه ما را به گردانی منتقل كردند که این بزرگوار افسر عملیات آن گردان در تبریز بودند.
آخرين پرواز...

«ایشان جوا نترین، باسوادترین و شاید یکی از بهترین های نیروی هوایی بودند. زمان فارغ التحصیلي، ما خلبان جت جنگنده بوديم و به پایگاه تبریز اعزام شدیم. خوشبختانه ما را به گردانی منتقل كردند که این بزرگوار افسر عملیات آن گردان در تبریز بودند. شهيد اقبالي برای اولین بار در اتاق - بریفینگ- یا توجیه از ما استقبال کردند و با ایشان آشنا شدیم. اين شهيد بزرگوار يك افسر بسیار خوش سیما، خوش صحبت، با دانش و آراسته بودند. انصافا مظهر یک افسر نمونه بودند كه ما افتخار همکاری با ایشان را تا زمان جنگ پیدا کردیم. » مهندس خلبان شفیع حسین پور، همرزم و همپرواز شهيد كه پرواز منتهي به شهادت آن كبوتر خونين بال را همراه ايشان بوده، مطمئن ترين و كامل ترين روايت را از آخرين ساعات و دقايق زندگي شهيد اقبالي مي تواند ارائه كند. با ايشان همراه مي شويم و روايت شان را از نظر مي گذرانيم:

شما متولد چه سالی و اهل کدام شهر هستيد؟

بنده متولد 1332 و اهل کلاردشت مازندران هستم. پس چهار سال از شهید اقبالی کوچکتر بودید.

بفرماييد چگونه و کجا با يكديگر آشنا شدید؟

پس از اینکه فارغ التحصیل شدم از آمریکا بازگشتم و به پایگاه دزفول رفتم. آنجا بود كه با هم دوستي وآشنايي پيدا كرديم. 

شما در آمریکا با هم نبودید؟

نه، ایشان نسبت به من سمت استادی داشتند. به عبارتي ایشان جوا نترین استاد خلبان کشور بودند.دقیقاً همین طور است. ایشان جوان ترین، باسوادترین و شاید یکی از بهترین های نیروی هوایی بودند. زمان  فارغ التحصیلي، ما خلبان جت جنگنده بوديم و به پایگاه تبریز اعزام شدیم. خوشبختانه ما را به گردانیمنتقل كردند که این بزرگوار افسر عملیات آن گردان در تبریز بودند. شهيد اقبالي برای اولین بار در اتاق  «بریفینگ » یا توجیه از ما استقبال کردند و با ایشان آشنا شدیم. اين شهيد بزرگوار يك افسر بسیار خوش سیما، خوش صحبت، با دانش و آراسته بودند. انصافاً مظهر یک افسر نمونه بودند كه ما افتخار همکاری با ایشان را تا زمان جنگ پیدا کردیم.

شما در آخرین پرواز با همدیگر بودید؟

بنده خلبان عملیاتی بودم. معمولاً در گردا نهای تاکتیکی ما خلبا نهای عملیاتی با هم پرواز می کردیم. همان طور كه می دانید در زمان صلح، خلبان ها با همپرواز و تمرین های جنگی می کنند تا در روزهای جنگ توانمندی داشته باشند. همانند فوتبالیست ها که اردو و بازی های تدارکاتی تا روز مسابقه انجام مي دهند، خلبانی هم همین طور است و مرتب باید آموزش ببینند، تمرین و تکرار کنند. به قول ما خلبان ها بايد دقیقاً و کاملاً آپدیت باشیم، زيرا مهارت هاست که در روزهای جنگ بر سرنوشت آن اثر می گذارد.

گویا خیلی زود اثر گذاشت و در دومین روز جنگ، جان بر كفان نيروي هوايي شايستگي و حقانيتشان را اثبات كردند- اشاره ام به پرواز مشهور به 140 است - شما هم آ نجا بودید؟

متأسفانه در اولین روز مهر در پرواز 140 فروند افتخار حضور نداشتم. ما به عنوان گشت هوایی بلند مي شدیم و نيروهايي را که برای بمباران می رفتند تا مرز، اسکورت می کردیم. ما روی مرز گشت می دادیم تا آ نها بازگردند و اگر حمله ای به شان مي شد به دفاع از آن ها مي پرداختیم، به دليل اين كه هواپیماهایی که برای بمباران می روند آمادگی درگیری هوایی را ندارند یا آمادگي شان کم است. اين نوع هواپيماها به جنگهای هوا به هوا مسلط نیستند، فقط بمب دارند و هدفشان بمباران است، در نتیجه مصرف سوخت شان بالا است.

اگر آن ها در عملیات درگیر شوند، مخصوصاً در خاک دشمن، به نفع دشمن است و قطعاً مجبور می شوند که ایجکت کنند. وزن بمب هم خودش مسأله ای است. بله، اصطلاحاً رگ یا نیروی پسا ایجاد می کند و مصرف سوخت را بالا می برد. به همين دليل خلبان هایی که برای بمباران می روند چون هواپیما سنگین است و توان مانور ندارد، حتي الامکان از درگیری های هوایی پرهیز می کنند. بارها اتفاق افتاد که ما برای بمباران هدفی به خاک عراق برویم. آن ها هم برای بمباران به خاک ما می آمدند و همدیگر را می دیدیم، ولی درگیر نمی شدیم.فقط از کنار هم رد می شدیم؛ نه می توانستیم درگیر شویم و نه صلاح بود که این کار را بکنیم چرا که برای ما هدفی تعیین شده بود و باید آن هدف را می زدیم.

وظیفه کساني دیگر بود که جلوی آ نها، يا در خاک آن ها، جلوی ما را بگیرند. به این افراد خلبان آماده می گویند. ما به رادار گزارش می دادیم كه دو سه فروند هواپیمای عراقی مثلاً به سمت منطقه تبریز یا خوزستان می آیند، آماده باشید و آژیر را به صدا درآورید. بنده در چند عملیات افتخار پرواز با شهيد اقبالي را داشتم که بمباران هایی را در خاک عراق انجام دادیم، ولی در نهایت روز حادثه فرا رسید.

آن ماجرا چه بود؟

تقریباً یک روز آفتابی بود که دید وسیع نداشتيم. ما خلبان ها در گردان چند مورد را چک می کنیم؛ اول اینکه وضع هوا در منطقه ما و دشمن به چه صورت است. آن روز هوا کمی غبارآلود بود. ایشان تا مرا دید گفت فلانی! دنبالت می گشتم. قرار است کی رادار متحرک را در اطراف موصل بزنیم. بنده اعلام آمادگي كردم. ايشان گفت چند دقیقه دیگر به اتاق بریفینگ و به سمت هدف برویم. من وسایلم را جمع کردم و به اتاق بریفینگ رفتیم. ایشان خیلی با دانش و بینش و مدتی هم افسر اطلاعات بود. شهيد اقبالي در واقع افسری بود که همه اطلاعات تاکتیکی را که اعلام می شد طبقه بندی می کرد. مثلاً اي نكه رادار موصل يا پالایشگاه تلمبه خانة کرکوک کجاست. در زمان صلح نیروها و کسانی که احتمال می دهند روزی با هم درگیر شوند این اطلاعات را جمع آوری می کنند. ما نشستیم و اطلاعاتی را که از ستاد عملیات آمده بود روی نقشه پیاده کردیم. تقریباً در منطقه خشکی بود كه حتی دره خشک فصلی هم در کنار آن قرار داشت. من به ایشان گفتم آن منطقه گود است، احتمال می دهید که آن جا رادار گذاشته باشند؟ جناب سرگرد گفت منطقاً که درست نیست، ولی باید سراغ آن برویم تا ببینیم چه کار می توانیم انجام دهيم.

منتها ستاد احتمال می داد كه رادار متحرک است و اين خیلی هم مهم بود، زيرا پوشش بسیار وسیعی در قسمت شمال عراق داشت و در واقع هدفی بود که می بایست از بین برود. هدف دوم هم به ما معرفی شده بود که اگر این رادار در جای خودش نباشد در پادگان العقره در مرز بین ایران، ترکیه و عراق در شمال غرب کردستانِ عراق و درست نزدیک مرز ترکیه است. تصميم گرفته شد آن را بزنیم و اگر نشد سراغ هدف دوم برویم. ما کاملاً توجیه شدیم که با چه سرعتی و چه ارتفاعی به سمت هدف پرواز کنیم. زمان روی هدف دقیقاً محاسبه و قرار شد از تاکتیک پاپ آپ استفاده كنيم كه در کشور خودمان در ارتفاع پنج هزار پا تا ده هزار پا پرواز كنيم، به مرز نزدیک شویم، کف زمین بخوابیم، سپس صد پا تا دویست پا بالای زمین پرواز کنیم تا رادار دشمن ما را نگیرد. در مرز ایران و عراق رشته کوه هایی قرار دارد. آن ها در آن جا دید بان هايي گذاشته بودند كه با رادیو بر منطقه مسلط بودند و به محض اینکه ما از مرز عبور می کردیم دیدبان ها به رادار و نیروی هوایی گزارش میک‌ردند و در منطقه «اسکرمبل » یا «آماده باش » می دادند تا تو پها و ضدهوایی های شان آماده باشد و ما را هدف قرار دهند. به هر حال ما کف زمین خوابیديم، نزدیک به هدف حرکت کردیم و پنج مایل به هدف مانده اوج گرفتیم. در واقع در خاک عراق بوديم و از رشته کو هها عبور کردیم. همان گونه كه گفتم ما به دنبال رادار متحرکی بودیم که از قبل به ما اعلام شده بود...

يعني رادار این قدر پایین است؟

بله، معمولاً رادار متحرک با کامیون حمل می شود و آن را در جاهایی مستقر می کنند که منطقه را پوشش دهد. از نظر استراتژیکی خيلي مهم است.

چگونه به اهمیت چنین نقطه اي پی بردید؟

به هر حال براي خود شما هم این کاري كه داشتيد مي کردید کم هزینه نبود.

چه توجیهی براي تصمیمي كه آن ساعت گرفتید دارید؟

این تصمیم را ستاد گرفت. معمولاً آنها به دليل اطلاعاتی که در مجموع دارند در رأس هستند. تشخیص و دستور با آ نها و اجرا با ما بود.

در واقع شهید اقبالی شما را به همراهی فراخواند و خودش تصمیم گیرنده نبود؟

درست است، در واقع معمولاً در عملیا تها مأموریت را از بالا به پایگاه اعلام می کنند. در آن جا همه ایثارگرانه تلاش می کردند تا از کشور دفاع کنند، منتها پايگاه تشخیص می داد که مثلاً اگر عملیات را این دو خلبان انجام دهند بهتر است و به مجموع ویژگی هاي افراد نگاه میک‌ردند. در هر حال بنده و شهید اقبالی کاندیدا شده بودیم تا این هدف را بزنیم. خلاصه، ما در آن عمليات از رشته کوه های مرزی عبور کردیم و به دشت شمال شرق عراق رسیدیم. حتی الامکان در پا یی نترین ارتفاع پرواز می کردیم تا راداری که قرار بود بزنیم نتواند ما را به راحتی بگیرد. ما در پنج مایلی هدف اوج گرفتیم و شیرجه كردیم تا هدف را بزنیم. شهيد اقبالي لیدر بود. اول ایشان اوج گرفت و چند ثانیه بعد من اوج گرفتم و شیرجه كردیم. در هر حال با یک بیابان خشک و برهوت و دره فصلی خشک مواجه شدیم. در آن منطقه هیچ چیز نبود و مأموریت لو رفته بود. آ نها رادار متحرک را جا به جا کرده بودند، یا مثلاً در گذشته بوده و مصلحت دیده بودند ديگر آن جا نباشد. ما چند دقیق های دنبال هدف گشتیم و چون دیدمان محدود و در منطقه غبار و بخار بود متأسفانه چیزی ندیدیم. البته از دور تأسیساتی را دیدیم و اجباراً با جناب سرگرد اقبالی صحبت کردیم.

صحبت هاي شما شنود می شد؟

قطعاً، به همین دلیل قرار بود که به هیچ وجه حرف نزنیم. وقتی شنود شوید فوری اسکرمبل می زنند و هواپیماهای در حال آماده باش را به سمتتان می فرستند. خلاصه، تأسیساتی را از دور دیديم. بنده به ايشان گفتم شما بروید، من پشت سرتان می آیم. آقاي اقبالي زودتر رسید و گفت اين جا به نظر مرغداری می آید، به سمت هدف دوم برویم. در آن جا روی هوا هر دو به دنبال هدف گشتیم و همدیگر را گم کردیم. البته خیلی دنبال هم نگشتیم و به شکل انفرادی به سمت هدف رفتیم. همان طور كه گفتم هدف دوم همان پادگان العقره بود. ما به سمت شمال شرق مرز ترکیه، عراق و ایران مثلث مشترک پرواز کردیم. در فاصله کمتر از ده مایل، پادگان را ديديم. قسمت اداري و منازل سازماني چهار پنج طبقه داشت كه كاملاً مشخص بود. شهيد اقبالي پادگان را زد. من هم خيالم راحت شد كه هدف مشخص است و شروع كردم به اوج گرفتن و شيرجه كردن. ايشان قسمت اداري و در واقع نظامي پادگان را هدف قرار داده بود كه صداي انفجار و دود آن بالا آمد. بنده هم قسمت راست هدف را که پای کوه بود با شيرجه كردن، زدم. ما باک بنزین خارجی داشتیم، چون باید فاصله زیادی را طی می کردیم و تا عمق خاك عراق پیش مي رفتيم، ضمن اینکه بمب هم داشتیم که قدرت مانور هواپیما را کم میک‌ند. پس از بمباران بايد ریکاوری میکردم. چون پای کوه بودم داشتم به سختی ریکاوری کردم كه متوجه شدم هواپیما ریکاوری نمی شود. باک اضافی را پرتاب کردم و هواپیما جان گرفت. به هر حال به محض ریکاوری کردن که در سینه کش بالا کشیدم، ناگهان ايشان گفت شفیع! مرا زدند. فوری به ذهنم رسید كه ما خیلی بال بال زدیم و چون در دشت هم بودیم به احتمال قوی رادارهای آن ها ما را گرفته اند و پشت سر ما اسکرمبل زده اند.

احتمالاً آنها رد ما را گرفته بودند. یادم می آید حتی چند ثانیه هم پس از ایشان بمباران کردم، اما یک گلوله توپ از پا یین شل یک نشد چون ما اصل غافلگیری را در آن جا اجرا کردیم. منتها زمانی که ايشان گفت مرا زدند تا ریکاوری کردم و پشت سر را دیدم، هواپیما آتش گرفته بود و دود شدیدی به سمت کو ههایی که قسمت شمال غرب پادگان بود می رفت. در بریفینگ به ما گفته شده بود اگر شما را زدند و هواپیماي تان پرواز می کرد فوری بيرون نپرید و از منطقه و هدف دور شوید، زيرا آن جا در اختیار کُردهاي ضدانقلاب است و آنها شما را تحویل کردهای عراق که در جنگ طرفدار صدام بودند می دهند. من سه چهار بار فریاد زدم که علی جان! نپرید هواپیمای تان پرواز می کند، منتها چیزی نشنیدم. خود من هم كه در منطقه کوهستانی بودم به سرعت منطقه را ترک کردم و به خاک ترکیه رفتم، تا اگر هواپيماي مرا زدند در خاک ترکیه ایجکت کنم و ترکیه بالاجبار مرا تحویل ایران بدهد.

در ورود به خاک ترکیه مشکلی نبود؟

ببینید! از نظر دیپلماسی اين كار تجاوز است، ولی شما قصد تجاوز نداشته اید. مثل ماهیگیری که وارد حریم آ بهای یک کشور می شود، اما قصد تجاوز ندارد. خوشبختانه من در دره کوهستانی بسیار عمیق چنان شیرجه كردم که اگر ده هواپیما هم روی سر من می ریختند نمی توانستند مرا بزنند. من از ميان دره ها آمدم و به مرز خودمان که رسیدم شروع به اوج گرفتن کردم. نزدیک شهر ارومیه با رادار تماس گرفتم كه گفت شما شماره یک یا دو هستید؟ من گفتم در پا یین توضیح می دهم. خلاصه من در پا یین نشستم و رفیق نیمه راه شدم. ما با هم رفتیم، من تنها برگشتم و متأسفانه نیروی هوایی کیی از بهترین خلبا نهایش را در این عملیات از دست داد. البته ما اقبالی های زیادی داشتیم که از دست دادیم. اين امر در جنگ اجتناب ناپذیر است. این دلاورمردان براي چنین روزهايي و دفاع از وطن آموزش دیده بودند و هزينه آن را هم دادند.

چگونه از سرنوشت شهید اقبالی مطلع شديد؟

آن روز ما يك عملیات بسیار قوی انجام دادیم. پادگان ضربه مهلکی خورده بود و ظاهراً عراقي ها کشته هاي زیادی داده بودند. آن طور که کانال های اطلاعات نظامی ما پس از چند روز مطلع شدند متأسفانه زمانی که شهید اقبالی با چتر پا یین می آمد ایشان را با توپ ضد هوایی زده بودند.

ایشان اصلاً اسارت را درک نکرد؟

خير، اين بزرگوار اصلاً به مرحله اسارت نرسيد. دشمن پيكر بي جان آقاي اقبالي را به دو جیپ بسته و از وسط دو نيم کرده بودند، طوری که انسان قادر نیست اين عمل فجيع را به زبان بیاورد. البته همسر ایشان خیلی امیدوار به بازگشت آقاي اقبالي بود. حتی چند بار تماس گرفت تا از من درباره سرنوشت اين بزرگوار بپرسد، منتها بنده طفره رفتم چون نمي دانستم چه بايد بگویم تا تس یکنی برای دل دردمند ايشان باشد. اين ماجرا واقعاً تلخ بود. من معتقدم ما می دانستیم برای چه کاری آموزش دید هایم و سرنوشت احتمالی ما چیست، ولی خانواده ما فکر نمیک‌ردند به راحتی همسرشان را از دست بدهند. تجسم کنید مثلاً شب وقتي به منزل می رفتم همسرم می پرسید که چه خبر، امروز همه سلامت برگشتند؟ من بالاجبار م یگفتم امروز فلانی برنگشته است. حالا فلانی شوهر دوستی بود که با همسرش مثل دو تا خواهر بودند. ايشان هر لحظه فکر می کرد روزی نوبت خودش باشد. واقعاً ایثار و فداکاری را آ نها کردند. حساب کنید كه خانم اقبالی همسر جوانش را که عاشقش بود از دست داده و یک پسربچه چهار ساله روی دستش مانده است. ايشان پیمان می بندد و قول می دهد که به بهترین شکل ممکن یادگار شهيدش را بزرگ ک‌ند و در حالي كه هنوز فكر می کند زنده است به انتظارش بماند. یک خانم 22 -21 ساله تمام جوانی و زندگی اش را به پای یادگار همسرش می گذارد؛ قهرمان اوست. در واقع شما با همه عشق و علاقه اي كه به همرزمتان «علي » داريد می گو یید قهرمان واقعی این خانم است؛ به نوعي مي گوييد قهرمان اول همسر شهید و قهرمان دوم هم خود شهيد است.

بله، همين طور است. البته نمی دانم چه اتفاقی می افتد؛ زماني كه یک موشک منفجر می شود چند ثانیه بعد همه چیز تمام می شود و در نهایت حس و دردی ندارید، ولی آن که می مانَد کی عمر درد می کشد.

واقعاً قهرمان کیست؟

جواب دادن سخت است، هم آن که جانش را از دست داده و می دانست روزی از دست می دهد و هم آن که با انتظار، امید و تلاش يك عمر اين سختي را تحمل مي كند. اين جاست كه قضيه سخت مي شود. من معتقدم همسران همه رزمنده ها اين وضعيت را داشتند. پدران و مادران رزمنده ها هم همين طور، ولي به نظرم بيشتر از همه اينها، همسران بودند كه انتظارهاي كشنده، زندگي را براي شان سخت كرده بود. همان طور كه اشاره كردم همسر شهيد اقبالي چند بار می خواست با بنده صحبت كند كه طفره رفتم. خلاصه ايشان به اين نتيجه رسيد كه بايد تحمل كند و اميد داشته باشد تا شايد روزي همسرش برگردد. متأسفانه آن هم پس از سال ها انتظار به اين جا ختم شد كه استخوا نهاي برجامانده از پيكر شهيد را تحويلش دادند كه صحنه بسيار غم انگيزي بود. به هر حال پرونده زندگي اين مرد بزرگ، جوا نترين استاد خلبان و سرگرد نيروي هوايي به اين شكل بسته شد. اگر امروز در كشور امنيت داريم از فداكاري اين بزرگ مردان بود، وگرنه وضعيت ما هم مثل كشورهاي عراق، سوريه، افغانستان، يمن و ليبي مي شد.

آخرين پرواز...

به عنوان كسي كه دوست نزديك ايشان بوديد، از خصوصيت هاي اخلاقي اين شهيد بزرگوار بگوييد.

متأسفانه وقتي گوهرها، عزيزان مان و انسان هاي وارسته را از دست مي دهيم بعداً آنها را درک می کنیم. ایشان افسر بسیار مؤدب، خوش برخورد، با دانش و بینش بود. می خواهم بگویم افرادی هستند که می توانند ساعت ها پیرامون این مسائل صحبت کنند، ولی من به عنوان همرزم ایشان به طور مختصر می گویم كه اين عزيز، ظاهر بسیار آراسته و دانش تخصصی خوبی داشت. آقاي اقبالي حتی آ یین نامه های نیروی هوایی را از حفظ بود و خیلی خالصانه و مخلصانه دانش خود را در اختیار خلبان های جوان تر و کلاس های آموزشی می گذاشت که چه بسا اثربخش بود تا تعداد صدمات ما کمتر شوند و مهارت های ما بیشتر شود. ايشان الگوی بسيار خوبی برای خلبان های جوا نتر بود و نسبت به افراد ارشد نيز بسیار مؤدبانه رفتار میک‌رد. خیل یها نسبت به بالادست یهاي شان ادای احترام میک‌نند، اما به زیردست که می رسند رفتارهایي متفاوت دارند كه اين شهيد گرانقدر انصافاً با هر دو طرف رفتار مشابه و پسندیده ای داشت و اين، از حُس نهای برجسته ایشان بود.

شما از همان روزهای اول از شهادت ایشان مطلع شدید؟

بنده، هم احساس میکردم که ایشان بیرون پریده باشد و هم احتمال می دادم با توجه به مهارت شان هنوز هواپیمای شان پرواز میک‌ند ولي فکر نمیکردم دشمن این قدر قسی القلب باشد. البته قابل درک است که وقتی هدفی را بمباران ک‌نید و پا یین بپرید چه رفتار غیرانسانی اي با شما بکنند. آن ها ایشان را درجا به شهادت رسانده بودند. خب خشم است و جنگ، نفرت می آورد. عواقب مخرب جنگ سالیان سال در جوامع می ماند و عوارض و آثار بسیار دلخراشی به جای می گذارد.

هنوز حوضچه های آب و برک ههای کوچک شیمیایی وجود دارد. خدا رحمتش كند؛ در دهه 1370 آقاي علی شعاعی بازیگر فیلم دفاع مقدسيِ «پوتین » در يكي از همين چاله ها شیمیایی شد و بعداً به نوعی به شهادت رسید، يا همین مین های باقيمانده ای که هنوز قربانی می گیرد و هر سال چند نفر روی آن مین ها به شهادت می رسند.

تازه ای نها فقط عوارض فیز کیی است؛ عوارض روحی، روانی، اجتماعی و اقتصادی هم دارد. فشارها و مسائل مالی هم پیامدهایی در جامعه به وجود می آورد. واقعیت امر این است که انسان تحت تأثیر چنین شرایطی قرار می گیرد. این افراد براي ما رفتند. ما آن موقع محصل بودیم و تعداد زيادي از همکلاسی هایمان شهید شدند.

درست است که می گویند صدام برای سر آقاي اقبالي جایزه تعیین کرده بود؟

نه، این ها قهرمان سازی های بی معنا است. صادقانه بگویم کیی دیگر از عی بهای فرهنگی ما اغراق است. هیچکدام از ما خلبان ها این قدر مشهور و معروف نبودیم که صدام شخصاً ما را بشناسد. اصلاً این روایت را تأ یید نمی کنم، هرچند كه ايشان واقعاً جزو بهترين ها و یکی از خلبانان برجسته بود. ايشان دو رکورد داشت و جوا نترین استاد خلبان و سرگرد نیروی هوایی بود که چیز کمی نیست و رسيدن به آن آرزوی همه است.

همين طور است. شهيد اقبالي شایستگی های اخلاقی و برجستگی های خاص خودش را داشت. ما از این گونه خلبانان زیاد داشتیم؛ شهید مصطفی اردستانی و شهید ابراهیم توکلی از قهرمانان بی نظیر جنگ بودند. شما در عمليات موسوم به «حمله به اچ3 » چه نقشي بر عهده داشتید.

ببینید! در حمله به اچ 3 ما دو گروه شدیم؛ گروه اصلی بمباران نُه فروند هواپیمای اف.چهار بودند که از پایگاه نوژه مأمور شدند و روی دریاچه ارومیه رفتند. بعدها كه فیلمي به نام عمليات ساخته و اكران شد، به خاطر مسائل سیاسی، تغ ییراتی در داستان به وجود آمد.

خوب يادم است كه نيرو ها در دریاچه ارومیه سوخت گیری و از آن جا به پایگاه های اچ 3 حمله کردند. ما سه نفر از پایگاه تبریز آمدیم. قرار شد پایگاه کرکوک را که کی پایگاه شکاری بمب افکن بود بمباران و غیرعملیاتی کنیم، همچنين باند و رمل هایش را بزنیم که اگر نيرو ها رادارهای شان گرفت و اسکرمبل زدند، نتوانند بلند شوند و انصافاً همین طور هم شد.

زمانی که ما پایگاه و باند را بمباران کردیم هواپیماهای «آلرت » شان نزد کی باند بودند تا بتوانند بلند شوند... در واقع همان طور که گفتید شهید اقبالی بر شما سمت استادی داشته، همان تجربه پرواز آخر و درس هایی که داشتید در اینجا ثمر داد.

دقیقاً همین طور است. نتیجه این شد که خوشبختانه ضمن اینکه پایگاه نیروی هوایی دشمن را بمباران و غیرعملیاتی کردیم حداقل چند روز از حیات ساقط شد و از ابتدا تا به انتها باند و رمل را بمباران کردیم. قصد ما این بود که آن ها همان لحظه بلند شوند و به نيروهايي که در حال عملیات بودند حمله کنند. همان طور که گفتم هواپیمایی که برای بمباران می روند آمادگی درگیری هوایی ندارند. خوشبختانه نيرو های اف.چهار به خوبی از عهده عملیات برآمدند. در طبیعت دیده اید پرنده هایی که در بوته ها تخم می گذارند، روباه و یک سری پرنده های دیگر تخم های شان را پیدا کرده و می خورند. این پرنده ها برای اینکه روباه را از لانه شان دور کنند خودشان را به گونه ای نشان می دهند که انگار آسیب دیده اند و نمی توانند پرواز کنند. جلوی روباه می روند و بال بال می زنند، روباه را از لانه دور و به موقع فرار می کنند. این تاکتیکی است که ما عملاً انجام دادیم. در واقع ما سه نفر خود را طعمه قرار دادیم.

تا پایان جنگ چقدر دانش، تدریس، مهارت و ایثارگری شهید اقبالی در نیروی هوایی ما قابل ردیابی بود؟

واقعیت امر این است که نیروی هوای شهدای زیادی تقدیم دفاع از وطن کرد كه شهید اقبالی یکی از آ نها است. متأسفانه ما این عزیزان را از دست دادیم. همه آن ها شجاعانه و قهرمانانه جنگیدند. واقعاً سخت است که بخواهیم یکی را برجسته کنیم و برجستگی دیگران را نبینیم. اين منصفانه نیست. تنها شهید اقبالی یکی از برجسته ها نبود؛ شهید دوران ها، شهید اردستانی ها همه بودند و شهید منصور آزاد که واقعاً مظلومانه شهید شد كه فقط پلی را به نام ایشان کردند یا شهيد حسین بهرام و شهید خو شنیت هم بودند. خوشبختانه بازماندگان جنگ واقعاً وارثانِ به حقی بودند؛ نير وهایی باهوش و شایسته که هنوز آن درخت میوه م یدهد. ما به نیروی هوایی که در حال حاضر داریم می بالیم. به شهيد اقبالي عزيزمان هم مي باليم...

منبع: يادمان سردار سرلشگر خلبان شهید سیدعلی اقبالی / شماره 121 / آبان ماه 1394

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده